• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ظهور مرگ | تاوان کاربر انجمن یک رمان

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,455
پسندها
7,620
امتیازها
28,973
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
زمزمه کردم.
- من چی کار کردم.
دور و اطرافم پر بود از مرده‌هایی که حالا محاصره‌م کرده بودند و نقش زامبی از گور برخاسته رو بازی می‌کردن. تعدادشون اون قدری زیاد بود که قابل شمارش نبود و نیمی از آن ها به سمت شهر راهی شده بودند؛ زامبی‌هایی که گوشتی به تنشون نداشتند و بوی تعفنشون همه جا رو پر کرده بود. پدرم می‌گفت این قدرت، یک نوع میراث ارزشمنده که از صاحبش به فرزند بزرگش انتقال پیدا می‌کنه و به خاطر همینه که خواهر و برادرام از این قدرت، بهره‌ای نبردن. یادمه زمانی که ازش درباره‌ی چگونگی پیدایش و کسب این قدرت سوال کرده بودم، جواب داد؛ معامله. قدرتی که از معامله با دنیای زیرین به دست اومده بود و به نظرم جز خرابکاری، تا به حال فایده‌ای واسم نداشته. آفتاب سوزانی بود و آسمون هیچ ابری داخلش پیدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T A V A N

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,455
پسندها
7,620
امتیازها
28,973
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
***
(زمان حال)
به سو که حالا داشت مثل خودم، مزه‌ی خ**یا*نت رو می‌چشید و به هم نوعایی بهش خ**یا*نت کرده بودن نگاه می‌کرد؛ چشم دوختم که سنگینی نگاهم رو حس کرد و به سمتم برگشت و بهم خیره شد. دستی لای موهای لخت مشکی رنگش فرو برد و پس از نیم نگاهی به افراد اطرافمون، دوباره به من خیره شد. این نگاه رو خوب می‌شناختم؛ آرامش قبل از طوفان بود و این حدسم با حرکتی که سو انجام داد بهم ثابت شد. در حالی کمی چونه‌ش رو تکون می‌داد؛ با تمام سرعت به طرف افراد هجوم برد و قلب سه نفرشون رو در کمتر از یک ثانیه از سینه‌شون در آورد. با صدای فریاد سو به کسی که دست‌هاش رو در هوا معلق نگه داشته بود و چیزی زیر لب زمزمه می‌کرد خیره شدم. آروم آروم قدمی به جلو گذاشتم و لب زدم.
- بهتون یه فرصت مجدد میدم؛ این لطف فقط همین یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T A V A N

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,455
پسندها
7,620
امتیازها
28,973
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
سو هم از این قاعده مستثنی نبود و به سرنوشت من دچار شد؛ کنار من، میخکوب به دیوار. سعی بر تکون دادن دستم کردم تا شاید بتونم از شر این وضعیت رهایی پیدا کنم؛ اما فایده‌ای برایم نداشت. مارسل از این وضع استفاده کرد و به تمسخر کردنم ادامه داد.
- تا چند دقیقه‌ی پیش چی می‌گفتی سم؟ ببخشید صدات رو نمی‌شنوم؛ اوم باشه؛ واست دعا می‌کنم.
خیره به بلوط سفیدی بودم که مارسل به به طرف قلبم آورد؛ تو یک لحظه به اندازه‌ی یک عمر با خودم کلنجار رفتم. مطلقا این نمی‌تونست پایان و عاقبت من باشه؛ این چیزی نیست که من می‌خواستم. عزمم رو جمع کردم و با نیروی تمرکزم، چوب رو تو فاصله‌ی چند سانتی متری خودم نگه داشتم که این کارم موجب شوکه شدن بقیه از جمله مارسل شد. چشم از من و اون چوب بر نمی‌داشت و چشم‌های آبی تیره‌ش، مدام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T A V A N

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,455
پسندها
7,620
امتیازها
28,973
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
به یاد جیکوب افتادم و فی‌البداهه به سمتی که بیهوش افتاده بود برگشتم؛ اما اثری ازش نبود. سو هم که متوجه قصد من از ایستادنم شده بود، پرسید.
- کجا رفت؟
فعلا نه وقتی و نه حوصله‌ای برای هیچ گونه درگیری ذهنی و فیزیکی با جیکوب نداشتم؛ پس به سراغ کار خودم برگشتم و شروع کردم بین کتاب‌ها رو گشتن. نقشه‌ای که دنبالش بودم رو پیدا کردم و بعد از خلوت کردن میز، روش گذاشتم. می‌دونستم که الآن کلی سوال توی یرش رژه میره؛ به همین خاطر ترجیح دادم باهاش چشم تو چشم نشم؛ بلکه کمی از ارتشعات فکری اون سالم بمونم. طبق حدسی که می‌زدم، دست‌هاش رو بالا آورد و پرسید.
- چی کار می‌خوای بکنی؟
نقشه رو باز کردم. کمی قدیمی بود؛ اما به کار می‌اومد. جواب دادم.
- طلسم مکان‌یابی.
دست‌هاش رو پایین انداخت.
- می‌خوای برای تک تک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T A V A N

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,455
پسندها
7,620
امتیازها
28,973
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
به قصد رفتن به کلیسا به راه افتادم. تازه چند قدم برداشته بودم که برگشتم و به سو که موهای لختش رو دور انگشت‌هاش پیچیده بود و قیافه‌ی حق به جانبی گرفته بود، گفتم:
- می‌خوای همون جا بشینی یا افتخار میدی و همراهم میای خواهر کوچیکه؟
بعد از نیم نگاه چپی که به من انداخت، چشم‌هاش رو تو حدقه چرخوند و سرش رو به جهت مخالف برگردوند. ابروهام رو بالا انداختم و سرم رو طبق عادت به سمت راست خم کردم. با حالتی که تعجب از چهره‌م بیداد می‌کرد، لب زدم.
- هر طور میلته.
جوابی ازش نشنیدم و قدمی برداشتم تا به راهم ادامه بدم که در کمتر از ثانیه‌ای، با دیوار یکی شدم.
- بار آخرت باشه این جوری با من حرف می‌زنی!
دست‌هام رو به نشانه‌ی تسلیم بالا آوردم.
- باشه خواهر کوچیکه!
لحظه‌ای دقیق توی چشم‌هام خیره شد و سپس با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T A V A N

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,455
پسندها
7,620
امتیازها
28,973
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
خب کم کم داشتم از ضد حال بودنش ناامید می‌شدم. لبخند از رو لبم پر کشید و جاش رو به جدیت داد.
- اسمت چیه؟
چشم‌های عسلی و موهای خرمایی با صورتی معصوم؛ اما جذاب داشت و من لحظه‌ای به این فکر کردم چه قدر این ترکیب می‌تونه یک نفر رو این قدر زیبا کنه. از فکر خودم خنده‌م گرفت.
- توی صورتم چیزی واسه خندیدن وجود داره؟
خودم دستی دستی ابهتم رو زیر سوال برده بودم. دستی به چونه‌م کشیدم و نگاه‌م رو به افرادی که محو صحبت من و اون دختر شده دوختم.
- چیز جالبی کشف کردین که... .
تا خواستم ادامه‌ی حرفم رو تکمیل کنم؛ با دو جسدی جلوی چشم‌هام نقش بر زمین شدند، سکوت کردم. سرم رو بالا آوردم که با قیافه‌ی برزخی سو که نشان از عصبانیت و کفری شدنش می‌داد مواجه شدم.
- من وقتی واسه این مسخره‌بازی‌ها ندارم.
با این حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T A V A N

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,455
پسندها
7,620
امتیازها
28,973
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
ضربه‌ای به شونه‌م زد و سپس بازوم رو فشرد.
- حرفت درسته؛ اما خب خود تو هم جادوگری و این رو باید بهتر از هر کس دیگه‌ای بدونی؛ که هر جادو و طلسمی، همیشه یک راه در رو داره؛ مگه نه؟
توی چشم‌هام خیره شد و دستش رو آروم آروم بالاتر آورد؛ طوری که دیگه به جای بازوم، شونه‌م توی دستش اسیر شده بود.
- هر چی نباشه، خود تو هم یک نمونه‌ی بارز از این مسئله‌ای؛ چون تا جایی که همه می‌دونن، تو الان باید با ارواح هم سفر بوده باشی.
حرف‌هاش تقریبا درست بود؛ اما منم اون قدرها احمق نبودم. دستش رو پایین انداختم و لب زدم.
- فکر کنم بالاخره یکی رو پیدا کردم که تو دشمنی با من به درد بخوره و مشغولم کنه؛ اما...
کمی بهش نزدیک‌تر شدم و ادامه دادم.
- اون قدری متوجه شدم که کسایی مثل تو هیچ وقت یه همچین قدرتی رو کامل و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T A V A N

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,455
پسندها
7,620
امتیازها
28,973
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
تکیه‌ش رو از دیوار کنار در گرفت و پوفی کشید.
- بالاخره تموم شد؟
بی‌اهمیت از کنارش رد شدم.
- هوی!
به راه خودم ادامه دادم و فکرم رو روی این متمرکز کردم که چه طور می‌تونم این کار رو تموم کنم. خیال می‌کردم حالا که بعد از این همه سال برگشتم، دیگه از شر همه‌ی چیزهایی که آزارم می‌دادند راحت شدم؛ اما این طور که پیداست، این فقط یک خیال بود. بی‌اراده مثل افراد مسخ شده راه می‌رفتم و هیچ فکری بابت کجا رفتنم نداشتم. سعی کردم فعلا سرم رو از افکار یک روز اخیر خالی کنم. چشمم به نیمکتی افتاد که کمی پیش همون جا با آدویفا آشنا شده بودم. خواستم به سمتش قدم بردارم که با صدای جیغی که از طرف جنگل می‌اومد، منصرف شدم. با تمام سرعتی که می‌تونستم به طرف صدا دویدم‌ هر چه که بیشتر پیشروی می‌کردم، صدا واضح‌تر میشد؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T A V A N

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,455
پسندها
7,620
امتیازها
28,973
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
دستم رو از مقابل لب‌های آدویفا که دیگه اثری از زخم روی بدنش نمونده بود، به کنار آوردم و از جایی که ایستاده بودم، چند قدم فاصله گرفتم. نگاهم رو از آدویفا که حالا بلند شده بود و انگار که تازه به خودش اومده، با تعجبی که از اتفاق چند دقیقه پیش رخ داده بود، نگاهش بین من و اون چند نفر در گردش بود، گرفتم و به پسری که جلوتر از همه ایستاده بود دوختم. نمی‌شد فهمید که خیره شدنش به من، ترس بود یا خشم یا حتی تعجب.
- تو دیگه چه کوفتی هستی؟
صورتم رو به طرف پسر کناریش که این سوال رو ازم پرسید گردوندم و لب زدم.
- انقضای سنت به این سوال نمی‌خوره بچه جون؛ اما خب می‌خوام یه لطفی بهت بکنم؛ پنج دقیقه به همه‌تون زمان میدم.
سعی کرد خودش رو عادی جلوه بده.
- زمان برای چی؟
جواب دادم.
- برای فرارتون؛ اگه تو این پنج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T A V A N

T A V A N

مدیر تالار طبیعت + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
2,455
پسندها
7,620
امتیازها
28,973
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
به اجساد تلنبار شده روی زمین که جای دندون نیش رو گردنشون خودنمایی می‌کرد خیره شدم. همه رو یک جا جمع کردم و برای رها شدن از دردسری که بعدا امکان به وجود اومدنش بود و من هم اصلا حوصله‌ی همچین ماجرایی نداشتم، آتش زدم. به یاد آدویفا افتادم. اون چشم‌های قهوه‌ای روشن و موهای بلوند فر، تن صداش و خیلی ویژگی‌های دیگه‌ش که که ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود. نمی‌دونستم چرا یک انسان باید تا این حد فکرم رو به خودش مشغول کنه؛ اما شده بود و همین ممکن بود واسم نقطه ضعف تلقی بشه. از بین درختان بدون برگ عبور کردم تا خودم رو بهش برسونم. گمونم کمی زیادی دور شده بود؛ ولی این برای من مشکلی ایجاد نمی‌کرد. شاید تازه داشتم به انتهای جنگل می‌رسیدم که بوی کاملا آشنایی به مشامم خورد. زمزمه کردم.
- بهتر از این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T A V A N

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا