نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ظهور مرگ | تاوان کاربر انجمن یک رمان

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,108
پسندها
6,484
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
ظهور مرگ
نام نویسنده:
تاوان
ژانر رمان:
#فانتزی #ترسناک #درام #عاشقانه
کد رمان: 5790
ناظر رمان:
❁S.NAJM ❁S.NAJM


خلاصه: دنیا آن طور نیست که دیده می‌شود؛ بلکه، آن طور که باور می‌شود، دیده می‌شود. کسی چه می‌داند هم اکنون در پس پرده چه اتفاقاتی رخ می‌دهد.
خواب، به پایان رسیده و شعله‌های انتقام همه جا را فرا گرفته؛ انتقامی به رنگ سرخ و به طعم خون؛ اما مسبب شروع این انتقام کیست؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : tavan

Ghasedak.

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
3,139
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۱۱۰۹_۲۰۳۳۲۴_Samsung Internet.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,108
پسندها
6,484
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
صدای سکوت را می‌شنوی؟ این سکوت، آرامش قبل از طوفان است؛ زیرا به زودی همه چیز متغیر و متزلزل می‌شود.
برای بازگشت او نیاز به یک قربانی‌ست؛ و اما چه کسی به مقام قربانی نایل خواهد شد؟
کسانی که در مقابلش هستند، باید عاشقانه خود را پذیرای طعم آغوش مرگ کنند؛ اما قرعه به نام آن هایی که در کنارش هستند چه خواهد افتاد؟
شاید باید خودشان را برای استقبال از پاداشی بزرگ آماده کنند؛ چه کسی سزاوار این پاداش است؟ پاداشی که از جانب مرگ دریافت می‌شود و گاه فراتر از تصور آن هاست که با خود این شبهه را به وجود می‌آورد:
مرز بین انسانیت و انسان نبودن کجاست؟ از چه جایی به بعد یک انسان، دیگر یک انسان نیست؟
 
آخرین ویرایش
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,108
پسندها
6,484
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
جسم بی‌جونش رو به کناری پرت کردم و پس از چند لحظه بی‌تفاوت نگاهش کردن، چشم از او برداشتم و یک دور کل غاری رو که به مدت چهل و نه سال مکان مزارم شده بود، مورد بازرسی قرار دادم. با تکون خوردن چیزی، حواسم دوباره معطوف دختری که تا چند لحظه‌ی پیش با فاصله از من ایستاده بود شد. سعی داشت فرار کنه. من هم بودم همین کار رو می‌کردم. در کسری از ثانیه، خودم رو به ورودی غار رسوندم که از ترس سر جاش خشکش زد و هینی سر داد. حالت چهره‌ش واسم خیلی جذاب بود؛ دقیقا مثل دختر بچه‌های پنج شش ساله‌ای که از ترس قالب تهی می‌کنند؛ چشم‌های درشت آبیش کاملا از فرط ترس ریز شده بود و ابروهای مشکیش توی هم فرو رفته بود. از چنین چهره‌ی معصومی، انتظار یک همچین چیزی داشتم؛ اما انگار تا به این جاش دیگر زیاده روی بود. هر چند که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,108
پسندها
6,484
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
قدم دیگه‌ای جلو گذاشتم و ادامه دادم.
- و اما تو شبیه اون نیستی؛ به همین خاطر اجازه میدم که زنده بمونی. حالا درخواستت از من چیه؟
با نفس عمیقی که کشید، سعی کرد تا خونسردی از دست رفته‌ش رو برگردونه.
- برادرم... رو... برگردون.
پوزخندی نثار این حماقت دختر زدم و گفتم:
- ناامیدم کردی دختر؛ می‌تونستی خواسته‌ی بهتری از من داشته باشی؛ اما چه میشه کرد، فرصتت رو از دست دادی.
شوک زده بهم خیره شد. التماس توی چشم‌هاش موج میزد؛ اما من حوصله‌ی این مسخره بازی‌ها رو نداشتم.
- لطفا...
نذاشتم حرفش رو تموم کنه و در ‌کسری از ثانیه، رو به روش ظاهر شدم و در یک حرکت انتحاری، گردنش رو کامل به سمت چپ چرخوندم. صدای شکستن استخوان‌های گردنش بهم حسی رو القا نکرد‌. رهاش کردم که کنار پاهام به زمین افتاد.
- احمق.
نگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,108
پسندها
6,484
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
بی‌حرکت و خنثی نگاهش کردم. دستش رو جلو آورد با لبخند ادامه داد.
- آدویفا.
آدویفا، به معنای گرگ نجیب. ابرویی بالا انداختم؛ کامل به سمتش چرخیدم و بدون هیچ عکس‌العملی به دستش خیره شدم؛ لبخندش رنگ باخت. دستش رو خیلی آروم مشت کرد و به عقب برگردوند. با لبخندی مصنوعی لب زد.
- می‌تونیم بشینیم؟
به خودم اومدم.
- باشه.
روی نیمکتی که تنها چند قدم با ما فاصله داشت نشستیم. نمی‌دونم آخرین باری که کنار یک انسان نشسته بودم چه زمانی بود که الان دارم این کار رو تکرار می‌کنم.
- نمی‌خوای اسمت رو بهم بگی؟
نمی‌دونم چه چیزی اون لحظه من رو مجاب به این کرده بود که با یک همچین شخصی هم صحبت بشم؛ اما باز با این حال جواب دادم:
- ساموئل.
لبخند دوباره روی لب‌هاش جون گرفت.
- اهل این جا نیستی نه؟
بیشتر توجه‌م روی تن صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,108
پسندها
6,484
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
از روی نیمکت قهوه‌ای رنگ که طرح چوب داشت بلند شدم که آدویفا با ابروهای بالا رفته و چشم‌های درشت شده‌ش که نشون از تعجبش می‌داد گفت:
- چی‌شد؟
وقتی واکنشی از جانب من دریافت نکرد، به خودش گرفت.
- اگه مشکل از حرف منه که معذرت می‌خوام؛ گاهی اوقات کنترل این زبونم دست خودم نیست.
نمی‌دونم چرا داشت خودش رو تبرئه می‌کرد؛ ولی خبر از ذهن من نداشت که چه فکری رو توی سرم انداخته. با تاخیر جواب دادم.
- تقصیر تو نیست.
تا خواست چیزی بگه، دقیقا رو به روش ایستادم. بازو‌هاش رو بین دست‌هام حصار کردم؛ توی چشم‌هاش خیره شدم و لب زدم.
- از این که منو ملاقات کردی و همچنین حرفایی که بینمون رد و بدل شد، چیزی یادت نمیاد. تو اومدی و داشتی قدم می‌زدی که سر از این جا در آوردی.
پلک نمی‌زد و فقط به من گوش می‌داد. این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,108
پسندها
6,484
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
با رسیدن به خونه، جذب بوی آشنایی شدم؛ بوی عنصری جدا نشدی، از من و امثال من؛ بوی خون! تا ساعتی پیش که این جا بودم، خبری نبود. در فاصله‌ی چند متری با خونه از سرعتم کم کردم و دور تا دورش رو مورد تفتیش قرار دادم؛ اما چیزی عایدم نشد. وارد شدم. قدم به قدم؛ محو اجسادی بودم که روی هم روی زمین تلنبار شده بودند. همه‌شون جای گاز گرفتگی و دندون‌های نیش روی گردنشون خودنمایی می‌کرد. با تکون خوردن سایه‌ای که سمت راست من قرار داشت به خودم اومدم؛ اما هنوز دقیق چهره‌ش رو ندیده بودم که خیلی سریع به طرفم حمله ور شد. مشت محکمی به صورتم کوبید؛ خواستم صورتم رو برگردونم که با لگد محکم‌تری که به سینه‌م خورد، به صندلی و وسایل برخورد کردم و حتی این هم مانع از اصابت من با دیواری که پشت سرم وجود داشت نشد. احساس کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,108
پسندها
6,484
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
به جیکوب که حالا فرقی با یک مرده نداشت، خیره شدم. البته این وضع موقتی بود تا کمتر از چند دقیقه‌ی دیگه سالم‌تر از قبل بلند می‌شد. به قصد نشستن روی مبل قدیمی؛ اما سالم، از کنار سو رد شدم که احساس کردم چشم‌های سبزش رو توی حدقه چرخوند. کمی چونه‌ش رو تکون داد و با حالتی که من رو مورد تمسخر قرار داده باشه، لب زد.
- سلام؛ و ممنون!
اهمیتی به حرفاش ندادم و روی آخرین مبل قهوه‌ای تک نفره نشستم و پاهام رو روی هم انداختم. زمانی که به این نتیجه رسید که از من جوابی عایدش نمی‌شه، به طرف لیوان مسی که چندی پیش، جیکوب به زمین انداخته بود خم شد و کمی نوشیدنی درون لیوان ریخت. نگاهی به دکوراسیون قدیمی خونه از جمله پرده‌های سفید ساده انداخت و گفت:
- همه چیز دقیقا مثل سابقه.
سری به نشونه‌ی تایید تکون دادم. شروع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : tavan
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,108
پسندها
6,484
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
***
(زمان حال)
- پس چه طوری شد که ما الان این جاییم؟
یاد اریک که بعد از برگشتنم، مرده روی زمین افتاده بود، افتادم.
- پسر جیکوب، اریک؛ اون مرده یا بهتره بگم کشته شده و فعلا آخرین قربانی اونه.
نگاهی به جیکوب که هنوز بیدار نشده بود انداخت.
- پس دلیل این همه خشم و عصبانیتش...
با صدای شکستن پنجره توسط سنگی که بهش برخورد کرده بود، شوکه از جام بلند شدم. سو سراسیمه پرسید.
- چه خبره؟
مکثی کردم و جوابی ندادم. با سرعت از خونه بیرون رفتیم. شاید ده‌ها نفر اون اطراف ایستاده بودند. نگاهم بین جماعتی که خونه رو محاصره کرده بودن، در گردش بود و نهایتا روی مرد میان‌سالی که سنش از سی و پنج سال احجاف نمی‌کرد و جلوتر از همه ایستاده بود، ثابت موند. جادوگرها؛ پوزخندی زدم.
- این طوری توی روز دوم برگشتنم ازم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : tavan
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا