- ارسالیها
- 20
- پسندها
- 229
- امتیازها
- 1,703
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #11
دعا راضی از موقعیتش، حین لذت بردن از لمس دست آمین با پیشانیاش و حرکت ملایم و نوازشوارش بر موهایش که داشت آرام طرهی گریخته را لای فرق کج جا میداد، از حس خوب شنیدن کلام او لبخندی کنج لبش نشست و نگاهش را همراه ابروانش بالا برد تا در چشمان آمین غرق شود که او با نیمنگاهی به شیفتگی چشمان دعا، بازیگوشی کرد.
- چیه؟ انقدری خرت کردم که سندِ امروزت رو تا آخر شب بزنی به نامم بذاری تا نیمهشب باهات زندگی کنم یا نه؟
کنج لبش یکطرفه با چشمغرهی دعا کش آمد و نگاهش او را دنبال کرد که پس از مشتی به بازوی آمین با قدمهایش تن او را دور زد تا به پشت موتور برسد. اما نگاهش نیمه راه دل کنده از دعا، میخ شد به راه رفتهی ماشین آن مرد میانسال، لبخند چنان رنگ باخت که با تولد جدیتی از بطن نگاهش و باز مایل شدن...
- چیه؟ انقدری خرت کردم که سندِ امروزت رو تا آخر شب بزنی به نامم بذاری تا نیمهشب باهات زندگی کنم یا نه؟
کنج لبش یکطرفه با چشمغرهی دعا کش آمد و نگاهش او را دنبال کرد که پس از مشتی به بازوی آمین با قدمهایش تن او را دور زد تا به پشت موتور برسد. اما نگاهش نیمه راه دل کنده از دعا، میخ شد به راه رفتهی ماشین آن مرد میانسال، لبخند چنان رنگ باخت که با تولد جدیتی از بطن نگاهش و باز مایل شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.