نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دلدارکُش | رها آداباقری کاربر انجمن یک رمان

نیهان.

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
2
امتیازها
3
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
دلدارکُش
نام نویسنده:
رها آداباقری
ژانر رمان:
عاشقانه، جنایی
کد رمان: 5810
ناظر رمان:
Abra_. Abra_.
خلاصه:
به راستی پروایی در به دار کشیدن آمال و آرزوهای خود تنها راهی‌ست که هرگز در این لایزالی دنیای خاکستری به خدا نمی‌رسد. وقتی نهایت زورت را می‌زنی تا تک‌به‌تک تارهای زندگانی نوبرانه‌ات را روی نوت بنوازی. گاهی داستانی برگرفته از خواستن و نرسیدن و همچنان خواستن و پشت پا زدن به رنج‌های رنگ و رو رفته‌‌ نوشته می‌شود و می‌گوید که ای دلدارجان، در روزگار امروزت، جوری در عین پروایی بی‌پروا باش و بِایست؛ جوری قوی و آماده‌ی نبرد عاشقانه‌ٔ سرنوشت باش که کسی فکرش را هم نکند، دیروز؛ چندین بار، زخمی شده‌ای و زمین خورده‌ای.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نیهان.

Ghasedak.

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,057
پسندها
3,147
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نیهان.

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
2
امتیازها
3
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:

ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من

مولانا
 
امضا : نیهان.

نیهان.

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
2
امتیازها
3
  • نویسنده موضوع
  • #4
به قول بزرگی؛ تعادل میان عشق و نفرت، تعادل میان بودن‌ها و نبودن‌ها و تعادل میان آمدن‌ها و رفتن‌های زندگی مرزی‌ست که می‌گذاری تا کسی هستی تو را نیست نکند.
حالش به گونه‌ای بود که انگار بند دلش را دار زده بودند؛ پشت همه‌ٔ "من خوبم" ها و "من مشکلی ندارم" هایش، شخصیت ظریف و شکننده‌ای بود که تمام تلاشش را می‌کرد تا قوی بماند و تنش زیر بار حجیم زندگی‌اش خورد نشود. انگار همین دیروز بود که با درماندگی و انگشتانی که در هم حلقه کرده و دستانی که در لحظه یخ بسته بودند، به آن‌سوی خیابان و کافی‌شاپ دِنجی که پاتوق همیشگی دیدار‌هایشان بود، خیره مانده و به نوعی یخ بسته بود.
تابلوی چشمک‌زن با آن نورهای قرمزی که کلمه‌ی اسپرسو را نشان می‌داد، خاموش بود و گویی مردم برای دیدن نمایشی واقعی و کمیاب اطرافش جمع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نیهان.

نیهان.

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
2
امتیازها
3
  • نویسنده موضوع
  • #5
یادش بود که تنها لحظه‌ای مرد برومندش با چشمان دریایی و خروشانش به دنبال صدای آشنایی که اسمش را فرا خوانده بود گشت و با دیدن دخترک و تن لرزان و چهره‌‌ٔ مهتابی بهت زده‌اش، ل*ب گزید.
مثل همیشه کراوات نازک و سیاهش را شل بسته بود و کت اسپرتش را به‌طوری که دستان و آن دستبند نقره‌ای براق و نحس را پنهان کند، روی مچ‌هایش انداخته بود.
آه و سکوت تلخش به معنای حرف‌های نگفته و حقیقت‌های پنهانی بود که به گمانش قرار بود پنهان‌تر هم بماند. شرمسار از برق اشک دیدگان سیاه‌فام دخترک سر پایین انداخت و زودتر از دو مأمور یونیفرم‌پوش سوار ماشین شد.
گویی ذهنش به زمان حال برگشت که لرزی بر اندامش نشست؛ از گذشته رانده و از آینده تاریک مانده؛ ناباورانه با درک زمان حالی که درش دست و پا میزد و کسی صدای فریاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نیهان.

نیهان.

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
2
امتیازها
3
  • نویسنده موضوع
  • #6
سرش را به سمت آسمانی دوخت که خشمگین غرش سر می‌داد و لحظه‌ای با تلألو رعد و برق نورانی‌اش کل خیابان را روشن می‌کرد. ناباور لبخند زد و به مراتب میان لبخندش همانند دیوانه‌ها بغض سنگینش را رها کرد.
باورش نمی‌شد؛ به قدری در باورش نمی‌گنجید که بی‌خیال آن باران وحشیانه و مردمی که انگار دیوانه دیده بودند؛ ل*ب جدول خیابان نشست و نگاه مات و بی‌حالش را به آسفالت خیس و گِلی داد.
حیف که بیشتر از این اجازه‌ی پیش‌روی و نزدیک شدن به آن فضای باز را نداشت، حیف که باید جلوی همین در سراسر فولادین منتظر می‌ماند و آخر مگر میشد؟
غنچهٔ ل*ب‌های بی‌رنگ و پوسته‌پوسته‌ شده‌ٔ دخترک زودتر از تمام ارگان‌های بدنش از قلب ناخوش احوالش دستور گرفتند و لرزیدند و چشمان مات و تارش دومرتبه پر شدند. بیجا که نبود! می‌خواستند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نیهان.

نیهان.

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
2
امتیازها
3
  • نویسنده موضوع
  • #7
کفش‌های گِلی مردانه‌ای جلوی دیدگانش نشست و بعد صاحبش خم شد و مقابل زانوان بی‌رمق و لرزانش زانو زد. چشمان چمنی و نگاه عمیقش پر از ناامیدی بود؛ انگار که دخترک باید فاتحه عشقش را هم می‌خواند! گویی مرد روبه‌رویش هم کم آورده بود که نگاه مردانه‌اش روی صورت دخترک نشست و بی‌وقفه کتش را از تنش خارج کرد، پهناوری کت دور تن لرزان و روی شانه‌های ظریفش را پوشش داد. دخترک ناخودآگاه طوری که پوست دستش بیش از پیش به سفیدی بزند، لبه‌های کت را پر قدرت چنگ زد‌ و از ته دل زار زد، ناله‌وار صدا بلند کرد:
- برسام التماست می‌کنم! دیگه کاری از دستت برنمیاد؟ هیچ کاری؟ من هنوزم... هنوزم... .
لبش را گزید تا نگوید تا یک قدمی مرگ قلب و روحش فاصله دارد و همچنان امیدوار است!
پوزخند برسام حرف‌ها داشت که بگوید؛ وقتی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نیهان.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا