- ارسالیها
- 11
- پسندها
- 17
- امتیازها
- 33
- نویسنده موضوع
- #11
- باید میومدم داداش! سهراب به گردن ما بیشتر از اینا حق داره. یادم نیست جایی ازش کمک خواسته باشم و ازم دریغ کرده باشه.
نام برادرش بغضش را سنگینتر کرد و دلش را به آشوبی غریب رساند.
مازیار دستی بین موج موهای خرمایی رنگش کشید و غرق در فکر با ناراحتی لبش را جوید و کمی مردد گفت:
- داراب؟
داراب نگاه سرخ و پر التهابش را به چهرهٔ متفکر و ابروهای درهم مازیار دوخت؛ سفیدی چشمان نافذش از بابت بیخوابی شب گذشته و بیقراری و گریههای متعدد هوراد به سرخی میزد.
مازیار حرفش را مزهمزه کرد و ل*ب جنباند:
- میدونم موقعیت مناسب نیست ولی نمیدونی علت تصادف مشخص شده یا نه؟! یادمه برادرت همیشه با احتیاط بود؛ حالا که دیگه همسرشم کنارش بوده باید همهٔ جوانب رو رعایت کرده باشه.
مکثی بین سخنانش انداخت و این سری...
نام برادرش بغضش را سنگینتر کرد و دلش را به آشوبی غریب رساند.
مازیار دستی بین موج موهای خرمایی رنگش کشید و غرق در فکر با ناراحتی لبش را جوید و کمی مردد گفت:
- داراب؟
داراب نگاه سرخ و پر التهابش را به چهرهٔ متفکر و ابروهای درهم مازیار دوخت؛ سفیدی چشمان نافذش از بابت بیخوابی شب گذشته و بیقراری و گریههای متعدد هوراد به سرخی میزد.
مازیار حرفش را مزهمزه کرد و ل*ب جنباند:
- میدونم موقعیت مناسب نیست ولی نمیدونی علت تصادف مشخص شده یا نه؟! یادمه برادرت همیشه با احتیاط بود؛ حالا که دیگه همسرشم کنارش بوده باید همهٔ جوانب رو رعایت کرده باشه.
مکثی بین سخنانش انداخت و این سری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر