• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتاق 721 | Taraneh.j کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taraneh.j
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 861
  • برچسب‌ها
    درام
  • کاربران تگ شده هیچ

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
38
پسندها
168
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
19
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
اتاق 721
نام نویسنده:
Taraneh.j
ژانر رمان:
درام، معمایی، روان‌شناختی
کد رمان: 5816
ناظر:
A asalezazi
خلاصه:

آکو وثوقی، وارث نامی که هیچ‌گاه افتخار آن را احساس نکرده بود، دیگر نمی‌خواست سایه‌ای در بازی دیگران باشد؛ بازی‌ای که در آن هیچ‌کس به قاعده نمی‌برد و تنها قانونِ حاکم، قدرت است. در جهانی که قدرت، سلاح ستمگران است او تنها یک راه برای پایداری می‌شناسد و آن شکستن تمام زنجیرهایی است که او را در بند کشیده‌اند؛ اما در این مسیر، حقیقت رنگ می‌بازد و مرز میان اراده و سقوط در هم می‌شکند و در میان این تاریکی، سرابِ روشنِ حقیقت قدم‌ها را به بیراهه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

Armita.sh

سرپرست کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,548
پسندها
21,207
امتیازها
48,373
مدال‌ها
44
سطح
32
 
  • #2
C2A82341-E18E-4812-9E10-7AFABF7CB008.jpeg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
38
پسندها
168
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
19
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
در دنیایی که حقیقت در میان حیله‌ها پنهان شده، قدرت تنها معیار بقاست. آنان که آن را در دست دارند، برای حفظ سلطه‌شان به هر ریسمانی چنگ می‌زنند و آنان که به حقیقت قدرت پی می‌برند، برای رهایی از آن بهای گزافی می‌پردازند و در این نبرد پنهان، هیچ‌کس بی‌‌گناه نیست. رازی که در تاریکی مدفون شده، تنها برای کسی آشکار خواهد شد که بهای دانستن را بپردازد ..
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
38
پسندها
168
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
19
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
بخش اول
در جستجوی سایه‌ها

30 آذر ساعت 2 بامداد_عمارت سرمدی:

آروم سنجاق قفلی فلزی رو توی قفل آهنی در چرخوندم که سر و صداش اهل خونه رو بیدار نکنه و تلنگری برای یادآوری ریسک بزرگی که کردم نباشه! عرق راه گرفته‌ی روی پیشونیم رو که ناشی از دمای بالا رفته‌ی بدنم بود، با ساعدم پاک کردم و نگاهم رو توی فضای نیمه‌تاریکِ حیاطِ پر از گل و درخت که به سختی ازش گذر کردم، چرخوندم. آهسته به در نزدیک‌تر شدم تا دید بهتری داشته باشم، کمی سرم رو خم کردم و با چشم‌هایی جمع شده سنجاق رو به سمت راست پیچوندم، بعد از کلنجاری کوتاه بالاخره در با صدای تقی باز شد. خوشحال نیشخندی زدم و درِ سنگین آهنی رو هُل دادم و داخل شدم؛ درحالی که نگاهم رو توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
38
پسندها
168
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
19
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
آهسته دستگیره‌ی در رو پایین کشیدم که در اتاق باز شد؛ سریع وارد اتاق شدم و در رو آروم روی هم گذاشتم، نمی‌تونستم ریسکِ روشن کردن لامپ رو به جون بخرم بنابراین چراغ قوه‌ی کوچیکی که همراهم بود رو درآوردم و روشنش کردم که دکور سفید و طوسی اتاق چشمم رو زد. نور رو روی وسایل انداختم که چشمم به سمت راستِ اتاق که تخت دو نفره‌ای با بالشت‌های سفید-طوسی و آباژورهای سفیدی که دو طرفش قرار داشت، افتاد. چند قدمی به جلو برداشتم و همزمان نگاهم رو به روبه‌روی در که پنجره‌‌ای بزرگ با پرده‌ی سفیدی که گل‌های برجسته‌ی سفید داشت دوختم که با گیره از دو طرف جمع شده بود و حسابی چشم رو میزد. به سمت چپم چرخیدم و رو‌به‌روی آینه‌ی دایره‌ای بزرگی که جلوی تخت بود ایستادم و بهش خیره شدم، که زیرش با یه دکورِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
38
پسندها
168
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
19
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
معطل نکردم و مستقیم به سمت میز رفتم و روی صندلی نشستم. نگاهی به روی میز که جز یک قلم، دفتر و یک چراغ مطالعه چیز خاصی نبود، انداختم. سریع پشت میز رفتم و روی صندلی نشستم، نگاهی به کشوهای میز انداختم و اولین کشوی سمت چپم رو باز کردم، که یک‌سری برگه‌ی باطله داخلش بود، سرسری و اسکن‌وار بررسی‌شون کردم و بعد از این‌که مطمئن شدم چیزی که می‌خواستم نیست داخل کشو پرتشون کردم. به دو کشوی دیگه هم سرک کشیدم؛ اما چیز به درد بخوری پیدا نکردم جزء چندتا پرونده، اسناد و مدارک و قراردادی که ظاهراً مربوط به یک شرکت تولید مواد آرایشی-بهداشتی بود که به کار من نمی‌اومد. دست‌هام رو به دسته‌ی صندلی گرفتم و از جام بلند شدم و به طرف مجسمه‌ی ایستاده‌‌‌ی گوشه‌ی اتاق رفتم، رو به روش ایستادم و بهش خیره شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
38
پسندها
168
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
19
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
پس اوضاع بینشون اون‌قدری که فکر می‌کردم گل و بلبل نبود! نگاه دوباره‌ای به اتاق انداخت و چند ثانیه روی قفسه مکث کرد و بعد با کمی تعطل از اتاق بیرون زد. نفسی از سر آسودگی کشیدم و چند دم عمیق از هوا گرفتم و از دعای خیر و کمک به موقعِ مادربزرگم تشکر کردم؛ خوشحال از لو نرفتنم از اون فضای خفه‌ بیرون اومدم که چشمم به دمپایی توی دستم افتاد، دندون‌هام رو روی هم سابیدم و درحالی‌که با حرص پام ‌می‌کردم بی‌صدا لب زدم:
- به‌خاطر توئه لعنتی تبدیل شدم به سیندرلا؛ نزدیک بود گیر بیفتم!
نفسم رو محکم بیرون دادم و حس سنگین ترسی که به جونم افتاده بود رو به بیرون پرت کردم که همون لحظه صدای خش‌خشی توی گوشم پیچید. باید زودتر اون پرونده رو پیدا کنم ...اگه الان پیدا نشه دیگه هیچ شانسی ندارم؛ با افکار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
38
پسندها
168
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
19
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
پرونده‌های داخلش رو با سرعت بررسی کردم اما چیزی جزء چندتا موکاپ رنگی از شیشه‌های ادکلن و لوازم بهداشتی نبود. سریع سراغ زونکن بعدی رفتم و نگاهی به نوشته‌ش که «نمونه‌های آزمایشگاهی» بود انداختم و سرسری تمام پرونده‌ و کاغذهای داخلش رو چک کردم. خم شدم و نفسم رو کلافه بیرون فرستادم و درحالی‌که نور رو روی بقیه نوشته‌ها می‌انداختم تا نوشته‌هاش رو بخونم زمزمه کردم:
- عطا توی قفسه ‌هیچی نیست؛ کل پرونده‌هاش مربوط به شرکت و محصولاتشه!
- کتابخونه رو گشتی؟
کمرم رو صاف کردم و به سمت کتابخونه چرخیدم. نور چراغ قوه رو اون قسمت انداختم که کتابی با جلد قهوه‌ای براق که سمت راست کتابخونه درست توی طبقه وسط بود توجه‌م رو جلب کرد. به قدم‌هام سرعت بخشیدم و همزمان گفتم:
- صبر کن فکر می‌کنم یه چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
38
پسندها
168
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
19
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
با وسواس یه تیکه از چسب رو کندم و دقیقاً روی جایی که اثر انگشت بزرگ بود چسبوندم، چند ثانیه‌ای که منتظر موندم اثر انگشت روی چسب بیفته برام مثل چند قرن گذشت. دستی به پیشونی نم دارم کشیدم و خم شدم تا پودرهای ریخته‌ی روی زمین رو جمع کنم که هیچ ردی باقی نمونه. بعد از این‌که مطمئن شدم هیچ پودری روی زمین و دستگیره نیست دستمال رو توی کیفم چپوندم، چراغ رو از دهنم در آوردم و تکونی به فک خشک شده‌م دادم. دوباره چراغ رو توی دهنم گذاشتم و کمی خم شدم، نگاهی به چسب انداختم و انگشتم رو محکم روش فشار دادم، آهسته فوتش کردم و بعد دستم رو توی کیفم فرو بردم و پنسی که برای مواقع ضروری مثل الان نیاز داشتم رو درآوردم؛ چسب رو آروم و با وسواس جدا کردم و جلوی نور گرفتمش که با دیدن رد کامل اثر انگشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
38
پسندها
168
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
19
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
آدم با عطا پیر نمی‌شد! اون بهترین رفیق و برادریِ که تا به حال داشتم ..حتی بهتر از برادرهای بی‌معرفت خودم! آهی کشیدم به بیرون خیره شدم. هوا کم کم رو به روشنی می‌رفت، شیشه رو پایین دادم و گذاشتم بادِ خنکِ پاییز صورتم رو نوازش کنه. نفس بلندی کشیدم که صدای قار و قور شکمم بلند شد؛ متعجب نگاهی به خودم انداختم که دو ثانیه بعد صدای شکم عطا بلند شد. نگاهی به هم انداختیم و خنده‌ی آرومی سر دادیم که عطا گفت:
- داداش بزارمت خونه برم کله پاچه بگیریم؟ شام هم نخوردیم ها!
شونه‌ای بالا انداختم و گفتم:
- چشم بگیری نمیخورم!
نزدیک خونه بودیم، دکمه‌ی ریموت در رو فشرد و غر زد:
- داداش ضد حال نزن دیگه اه کل مزه‌ی کله پاچه به چشمشه!
- حرفم رو زدم خداروشکر دوتا گوش شنوا داری، بیاری مستقیم میریزمش سطل آشغال.
وارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا