- تاریخ ثبتنام
- 3/6/22
- ارسالیها
- 2,579
- پسندها
- 21,390
- امتیازها
- 48,373
- مدالها
- 43
- سن
- 15
سطح
32
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #31
***
«عرفان»
فریادِ «کات» کارگردان، باعث شد از نقش بیرون بیایم و نفس راحتی بکشم.
سیگارِ نیمسوخته را از رویِ زیرسیگاریِ فلزیِ گوشهیِ صحنه برداشتم و پُکی عمیق به آن زدم. دودِ غلیظِ سیگار، در فضایِ استودیو پخش شد. دستیارِ کارگردان، زنی چاق و قد کوتاه با موهایِ فرفریِ قرمز رنگ که همیشه عطرِ تندی میزد و با کفشهایِ پاشنه بلندش تقتق کنان راه میرفت، به سمتم آمد.
از حرکاتِ اغراقآمیزِصورت و دستانش همیشه کلافه میشدم.
- کمالی! یکی کارت کارِت داره!
ابروهایم را بالا انداختم. کار داشتن در این ساعت و در این مکان، کمی غیرمنتظره بود.
- کی هست؟
شانهای بالا انداخت و درحالی که میرفت سمت نورها، گفت:
- بهش نمیخوره طرفدار باشه!
سیگار را در زیرسیگاری خاموش کردم و به گوشهی استودیو رفتم...
«عرفان»
فریادِ «کات» کارگردان، باعث شد از نقش بیرون بیایم و نفس راحتی بکشم.
سیگارِ نیمسوخته را از رویِ زیرسیگاریِ فلزیِ گوشهیِ صحنه برداشتم و پُکی عمیق به آن زدم. دودِ غلیظِ سیگار، در فضایِ استودیو پخش شد. دستیارِ کارگردان، زنی چاق و قد کوتاه با موهایِ فرفریِ قرمز رنگ که همیشه عطرِ تندی میزد و با کفشهایِ پاشنه بلندش تقتق کنان راه میرفت، به سمتم آمد.
از حرکاتِ اغراقآمیزِصورت و دستانش همیشه کلافه میشدم.
- کمالی! یکی کارت کارِت داره!
ابروهایم را بالا انداختم. کار داشتن در این ساعت و در این مکان، کمی غیرمنتظره بود.
- کی هست؟
شانهای بالا انداخت و درحالی که میرفت سمت نورها، گفت:
- بهش نمیخوره طرفدار باشه!
سیگار را در زیرسیگاری خاموش کردم و به گوشهی استودیو رفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.