• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان در میانِ آن‌ها | تینا افشار کاربر انجمن یک رمان

unknownme

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
12/4/25
ارسالی‌ها
5
پسندها
15
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
در میانِ آن‌ها
نام نویسنده:
تینا افشار
ژانر رمان:
جنایی ، معمایی
کد رمان: 5833
ناظر: Taraneh.j Taraneh.j

خلاصه:

وقتی گذشته با تمام سایه‌هایش بازمی‌گردد، هیچ نقشی دیگر صرفاً یک بازی نیست!
علی، مردی با زخم‌هایی پنهان، مأمور می‌شود تا به قلب خانواده‌ای نفوذ کند که پشت لبخندهایشان، هزار راز مدفون است.
اما میان دروغ‌ها، سکوت‌ها و نگاه‌هایی که چیزی فراتر از کلمات می‌گویند، حقیقتی نهفته‌ست که می‌تواند مسیر زندگی‌اش را برای همیشه دگرگون کند...
و در میان آن‌ها، دلی که شاید قرار بود نجاتش دهد، خود تبدیل به ویرانی‌اش شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : unknownme

Armita.sh

سرپرست کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,561
پسندها
21,230
امتیازها
48,373
مدال‌ها
43
سن
15
سطح
32
 
  • مدیر
  • #2
B77B691A-98AC-4526-AC58-79EF54E7FE93.jpeg«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Armita.sh

unknownme

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
12/4/25
ارسالی‌ها
5
پسندها
15
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
ساعت: ۱۰:۳۵ شب | مکان: اداره آگاهی تهران، طبقه‌ی سوم، اتاق افسر ارشد تحقیقات
"علی"
پاهام هنوز از تعقیب‌وگریز لعنتی عصر می‌سوخت. حس می‌کردم کف پام تاول زده و عضلاتم به جونم فحش میدن. حتی راه رفتنم بوی درد می‌داد. روبروی آب‌سردکن طبقه سوم وایسادم. پوشه‌ی گزارش رو گذاشتم زیر بغلم، لیوان پلاستیکی رو از روی استند برداشتم و یه نصفه آب ریختم. آب یخ بود، از اون مدلایی که مغز آدم رو تا ته می‌سوزونه. یه‌نفس بالا کشیدم، سرم تیر کشید، طوری که مجبور شدم چشمامو ببندم. لیوانو انداختم تو سطل آشغال بغل پاگرد و به سمت اتاق سرگرد رفتم. پشت در وایسادم؛ سکوت اداره تو اون ساعت شب عجیب سنگین بود. فقط صدای گه‌گاه ورق زدن یه پرونده یا رد شدن پوتین یه سرباز از راهرو می‌اومد. انگار کل ساختمون نفسشو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : unknownme

unknownme

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
12/4/25
ارسالی‌ها
5
پسندها
15
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
ساعت: حدود ۱۲:۰۰ شب | مکان: خانه‌ی علی
خیابون‌های خیس از بارون شب، زیر نور زرد و لرزون چراغ‌های چشمک‌زن، از من خواب‌آلودتر بودن. اون سکوت خیس، مثل پتویی سنگین دور شهر پیچیده بود. تو کوچه‌ی قدیمی که خونه‌م اون‌جاست، خش‌خش برگ‌های خیسِ پای درخت‌ها زیر پام صدا می‌داد. بوی نم و آسفالتِ بارون‌خورده، حس خونه رو قوی‌تر می‌کرد. در که باز شد، اولین کاری که کردم پرت کردن اسلحه‌م روی مبل گوشه‌ی سالن بود. باهاش یکی شده بودم، انگار یه تکه از بدنم بود، ولی وزنش... وزنش همیشه رو تنم سنگینی می‌کرد، حتی وقتی هیچ گلوله‌ای توش نبود. کتمو درآوردم، شالمو با یه حرکت روی جا لباسی چوبی کنار در انداختم. بی‌حرف و بی‌حال، به سمت آشپزخونه رفتم و در یخچال رو باز کردم. هوای سردش خورد به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : unknownme

unknownme

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
12/4/25
ارسالی‌ها
5
پسندها
15
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
موتور رو از زیر سایه‌ی درخت کشیدم بیرون، سوییچ انداختم اما روشنش نکردم. پاهامو دو طرفش گذاشتم و منتظر موندم تا شهاب لوکیشن بفرسته. خبری نشد. گوشی رو درآوردم، تماس گرفتم. هنوز بوق اول کامل نگذشته بود که برداشت:
- یه دقیقه دیگه جلوی خونه‌ت‌ایم.
و قبل از اینکه بتونم حتی جواب بدم، تماس قطع شد. ابروهام رفت بالا. با تعجب از روی موتور بلند شدم، رفتم کنار در ایستادم. چراغ کوچه کم‌جون بود، نورش انگار از لای مه عبور می‌کرد. به دقیقه نکشید که یه پژو ۴۰۵ مشکی، آروم پیچید تو کوچه. شیشه‌هاش بخار گرفته بودن و صدای لاستیک‌های خیسش روی آسفالت، مثل خش‌خش یک فکر مرموز تو ذهنم پیچید.
ماشین نزدیک اومد، جلوی خونه ایستاد. شهاب پیاده شد. کنارش، مردی هم‌قد و قواره‌ی من، اما جاافتاده‌تر. قدم‌هاش سنگین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : unknownme

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا