- تاریخ ثبتنام
- 12/4/25
- ارسالیها
- 45
- پسندها
- 223
- امتیازها
- 1,003
- مدالها
- 2
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #11
نزدیک که شد، نگاهی کوتاه به اون دوتا انداخت که روی زمین افتاده بودن اخم کرد. خم شد یکیشونو کنار کشید اون یکی رو هم به دیوار تکیه داد. انگار نه انگار دو نفر پخش زمین بودن دستهاش آروم، بیشتاب...مثل کسی که با این صحنه ها غریبه نیست رو به من برگشت صدای کفشهاش روی بتن سرد انبار میپیچید.
- خوشدست بودی!
نگاهش رو به دستهام که هنوز از بالا بسته بودن انداخت و با لحنی بین تمسخر و تحسین گفت:
- البته بهتره بگم خوشپا بودی!
صداش خشدار و شمرده بود. من از بین میلهها پشتم رو به دیوار چسبونده بودم. هنوز نفسم درست جا نیفتاده بود، اما حتی پلک نزدم. نگاهی انداخت، انگار دنبال ترک برداشتن یه نقاب باشه!
- همه میگفتن اهل حرف نیستی... ولی من فکر میکردم بالاخره یهجایی میبُری.
فقط نگاهش کردم نه...
- خوشدست بودی!
نگاهش رو به دستهام که هنوز از بالا بسته بودن انداخت و با لحنی بین تمسخر و تحسین گفت:
- البته بهتره بگم خوشپا بودی!
صداش خشدار و شمرده بود. من از بین میلهها پشتم رو به دیوار چسبونده بودم. هنوز نفسم درست جا نیفتاده بود، اما حتی پلک نزدم. نگاهی انداخت، انگار دنبال ترک برداشتن یه نقاب باشه!
- همه میگفتن اهل حرف نیستی... ولی من فکر میکردم بالاخره یهجایی میبُری.
فقط نگاهش کردم نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش