- تاریخ ثبتنام
- 22/4/25
- ارسالیها
- 70
- پسندها
- 85
- امتیازها
- 148
- مدالها
- 1
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #21
پلکهایش را فاصله و سری به طرفین تکان داده عصبی دستش را مشت کرد و گفت :
- گفت ظهر خودش من رو میبره.
اخمِ ابروهای صاف و کوتاه سونیا از ترسِ تعجب فراری شده حیران گفت:
- ام...ولی این شدت عصبانیت!
دستانش را دو طرف بدنش به کابینت تکیه داده لبانش را جمع و تاکید کرد.
من از این بدم میاد اینم ولم نمیکنه!
سونیا کتری را روی گاز کمی به عقب هل داده به آن تکیه زد، دستانش را روی سینه به آغوش یکدیگر فرستاد و کلافه جواب داد:
- میدونم که. اذیتت میکنه، بهت میپلکه، بدتر از همه اینه که دوست داره!
سوگل دیگر حوصله شنیدن حرفهایی که خودش بارها و بارها زده بود را نداشت، بههمین دلیل وسط حرف سونیا پریده و خشمگین کف دستش را روبه روی صورت او گرفت.
- آره، فهمیدم سونیا تو میدونی، به خدا حوصله هیچی رو ندارم...
- گفت ظهر خودش من رو میبره.
اخمِ ابروهای صاف و کوتاه سونیا از ترسِ تعجب فراری شده حیران گفت:
- ام...ولی این شدت عصبانیت!
دستانش را دو طرف بدنش به کابینت تکیه داده لبانش را جمع و تاکید کرد.
من از این بدم میاد اینم ولم نمیکنه!
سونیا کتری را روی گاز کمی به عقب هل داده به آن تکیه زد، دستانش را روی سینه به آغوش یکدیگر فرستاد و کلافه جواب داد:
- میدونم که. اذیتت میکنه، بهت میپلکه، بدتر از همه اینه که دوست داره!
سوگل دیگر حوصله شنیدن حرفهایی که خودش بارها و بارها زده بود را نداشت، بههمین دلیل وسط حرف سونیا پریده و خشمگین کف دستش را روبه روی صورت او گرفت.
- آره، فهمیدم سونیا تو میدونی، به خدا حوصله هیچی رو ندارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر