• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جانْفزا | محدثه اکبری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع mmmahdis
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 70
  • بازدیدها 1,580
  • کاربران تگ شده هیچ

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
پلک‌هایش را فاصله و سری به طرفین تکان داده عصبی دستش را مشت کرد و گفت :
- گفت ظهر خودش من رو می‌بره.
اخمِ ابروهای صاف و کوتاه سونیا از ترسِ تعجب فراری شده حیران گفت:
- ام...ولی این شدت عصبانیت!
دستانش را دو طرف بدنش به کابینت تکیه داده لبانش را جمع و تاکید کرد.
من از این بدم میاد اینم ولم نمی‌کنه!
سونیا کتری را روی گاز کمی به عقب هل داده به آن تکیه زد، دستانش را روی سینه به آغوش یکدیگر فرستاد و کلافه جواب داد:
- می‌دونم که. اذیتت میکنه، بهت می‌پلکه، بدتر از همه اینه که دوست داره!
سوگل دیگر حوصله شنیدن حرف‌هایی که خودش بارها و بارها زده بود را نداشت، به‌همین دلیل وسط حرف سونیا پریده و خشمگین کف دستش را روبه روی صورت او گرفت.
- آره، فهمیدم سونیا تو می‌دونی، به خدا حوصله هیچی رو ندارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
سونیا «ای وای» گفته و به سمت سوگل چرخید، دستش را گرفت و بعد تشکر از آقا محمود که استکان‌ها را درون سینک ظرفشوییِ اول آشپزخانه می‌گذاشت از پشت سر او اول خود و سپس سوگل را گذر داد.


نگاهی به ساعت دور مچش انداخت، عقربه کوچک از بازی خسته شده و روی عدد دوازده و نیم به استراحت می‌پرداخت.
سوگل طی چند ساعتی که از سخن با بنیامین می‌گذشت به تنها چیزی که فکر می‌کرد راه فراری از دست او بود ولی هیچ راهی جز فرار کردن نبود.
همان‌طور که ترسیده تند-تند وسایلش را در کیف می‌ریخت، اطراف را می‌کاوید که مبادا بنیامین سر برسد.
کیف را روی ساعد دستش انداخته و با نگاه به اطراف به سمت در خروجی راه افتاد، سونیا نیز سریعا وسایلش را جمع کرده و پس از خداحافظی با همکارانش پشت سر او راه افتاد.
جلوی در بنیامین بود که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
بنیامین اخم را پرانده و لبخند زد، لحظه‌ای ایستاد تا دختر مورد علاقه‌اش نیز با او هم‌قدم شود، سوگل که انگار دستش در باتلاقی فرو رفته باشد، تلاش‌هایش بی‌نتیجه بود؛ قدرت بنیامین کجا و قدرت سوگل!
سونیا که حرفش به نتیجه نرسید، سوی بنیامین اخم کرده، دست به سینه پشت سر آنها راه گرفت. از روی پله‌ی جلوی بانک که پایین آمدند، چشم سوگل ناخودآگاه به چپ چرخید.
همانطور که گفت؛ سر ساعت، در همان محل ذکر شده به انتظار ایستاده بود، زیر سایه درختی در میان آفتابِ داغِ تیر ماه!
میلاد به جلوی پایش خیره و صورتش از همان فاصله هم اضطرابش را داد می زد.
دستش را بالا برده تا دستمالی روی پیشانی‌اش برای پاک کردن عرقش بگذارد اما، چشمش به سوگل اندوهگین افتاد و لبخندی زد، دستش را برای سوگل تکان داده تا خواست جلو برود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
همانطور که چشمش هنوزهم روی میلاد قفل بود به‌دنبال بنیامین که اینبار آستینش را در دست داشت رفت.
درِ شاگرد را برای سوگل باز کرده و او به ناچار درونش نشست. تنش را گردانده و از شیشه پشت به میلاد که هنوز هم از عرض خیابان عبور نکرده بود خیره گشت.
قلب او نیز بی تاب شده و بهانه میلاد را می‌گرفت. بنیامین که سوار شد، ماشین را راه انداخت.
دو الی سه متر جلوتر دوربرگردانی بود که باید از آن‌جا دور زده و بعد از رسیدن به چهار راه به سمت چپ می‌پیچیدند.


راه مذکور را پیموده و وارد خیابان موردنظر شدند، به سبب سرعت زیاد ماشین و صدای آهنگ اعصاب نداشته سوگل بیشتر بهم می‌ریخت.

چشمانش را بر هم گذاشته و پوفی کرد، همین که پلک برداشت میلاد جلوی ماشینشان سبز گشته و سوگل با دیدن او و سرعت زیاد بنیامین جیغ بلندی سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
آهنگ تموم شد و ماشین ایستاد، سوگل سرش را از زانوانش گرفته با چشم‌های تار شده از حلقه اشک به اطراف نگرید.
سرش را بالا برده به سقف ماشین زل زد، چند پلک پی در پی زده و اشک را به عقب روانه کرد.
سپس؛ سرش را پایین آورد و به بیرون زل زد، جلوی داروخانه بودند، بنیامین لبخند زد، هر جور هم که سوگل رفتار می‌کرد او بازم هم با دیدنش لبخند روی لبانش نقش می‌بست.
- بابات زنگ زد به گوشیت، حواست نبود من جواب دادم، گفت چند تا قرص براش بگیرم.
با حرف بنیامین به چشمانش زل زد، چشمان میلاد خیلی زیباتر بود مگر نه؟ شاید برای فردی دیگر این چشم‌ها زیباترین باشد اما برای سوگل چشمان میلاد زیباترین دیدنی دنیایش شناخته شده بود.
اصلا بنیامین به چه اجازه‌ای دست به گوشیش زده و جواب تماسش را داده بود؟
بنیامین سوییچ را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
بنیامین قبل‌از این‌که ماشین را روشن کند و راه بیفتد از داخل نایلون داروها لاکی را درآورد و به سمت سوگل که با انزجار نگاهش می کرد، گرفت. لبخندی به صورت احاطه شده از اخم سوگل زد و با ملایمت گفت:
- فکر کنم رنگ قرمز خیلی به دستای سفیدت میاد!
سوگل رویش را از او گرفته با اخم به سمت پنجره چرخید؛ دوست داشت هرچه زودتر به خانه برسند تا از فضایی که بنیامین نیز در آن نفس می‌کشید رها شود. لبخند بنیامین را که می‌دید به یاد میلاد می‌افتاد؛ میلادی که بخاطر همین مرد خودخواه دلش تالار عروسی غم شد.
با حس گرفته شدن دستش توسط دست گرم بنیامین چشمش را به آن گره زد، بدنه سرد لاک که با پوست دستش ادغام شد، برقی با آخرین ولتاژ به بدنش نفوذ کرد.
با هر لمس دستش توسط بنیامین حس خ**یا*نت داشت، خ**یا*نت به میلادی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
واقعاً میلی به غذا نداشت و فقط با قاشقش روی برنج‌ها طرح می‌کشید، سروش سر از غذا گرفته به دخترش خیره شد. با خود فکر کرد.
«چی شده که سوگل تا این حد ناراحته؟»
صورت به غم نشسته سوگل را که می‌دید نفسش می‌گرفت. دست جلو برده روی دست یخ کرده او گذاشت و با مهربانی گفت:
- قربونت بشم، چرا غذات رو نمی‌خوری؟
اما او بدون این‌که نگاهی به سروش بیاندازد، سری به طرفین تکان داد و بغضش را عقب فرستاده تا بنیامین به قوی بودنش شک نکند.
- میل ندارم.
سروش دهن باز کرده مخالفتی کند همزمان بنیامین نیز تصمیم گرفت دستش را روی دست محبوب قبلش بگذارد که صدای آیفون مانع شد.
سوگل که دنبال بهانه‌ای برای فرار از غذا خوردن که نه؛ از حضور در جمعی که بنیامین در نزدیکی‌اش نشسته بود از جایش بلند شده و گفت:
- من باز می‌کنم.
از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
مرد جوان دسته گل را به سویش حواله کرد و سوگل نیز آن را در دست گرفت. قسمتی که باید را امضا کرده و وارد حیاط شد.
گل را کمی از سینه‌اش فاصله داده به دنبال آدرس فرستنده گشت، اما تنها آدرسی که در میان گل‌ها دیده می‌شد آدرس گل‌فروشی بود. با خود گفت: «آخه این هدیه زیبا از کیه؟»
وارد خانه شد. از راهرو گذشته به سالن رسید، پدرش که در آستانه سالن ایستاده بود، با دیدن گل‌ها لبخندی زد و پرسید:
- چه گلای قشنگی! کی فرستاده؟ برای توعه؟!
او که هنوز هم کنجکاوانه درگیر پیدا کردن اسم فرستندهٔ گل‌ها بود جواب پدرش را داد:
- ننوشته کی فرستاده!
سپس سر بلند کرد و به پدرش خیره شد. صدای خنده بلند بنیامین نگاهش را به سمت او کشید:
- خوب خواستگاری علاوه‌بر شیرینی گل هم می‌خواد دیگه!
اخمی که تازه به خواب رفته بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
به عکس مادرش که روی میز کنار تخت بود خیره شد، قطره اشکی روی پوست صافش سر خورد و روی پایش افتاد.
کمی خم شد، قاب عکس را برداشته، روبه‌رویش گرفت. با دستش مشغول نوازش صورت زیبا و کشیده مادرش شد. حال که مادرش را، همدم تنهایی‌هایش را کنارش نداشت، عکسش سنگ صبور او شده، اما با این حال حسرت نداشتن او همیشه در قبلش ماندگار بود.
روی تخت کمی عقب رفته، کمر خم شده‌اش زیر بار این غم را به دیوار کنارش تکیه زد. کمی سرش را به سمت چپ خم کرده و با صدای لرزان از بغض گفت:
- آخ مامانی؟! خیلی دلم برات تنگ شده، دلم خیلی گرفته. می‌دونم می‌دونی که میلاد ازم خواستگاری کرده ولی، مامان من… من نمی‌تونم با بنیامین ازدواج کنم، دوسش ندارم!
شدت گریه‌اش بیشتر شده، اشک‌هایش صورت سفید و بیضی شکلش را با خون خود خیس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
صدای زنگ ملایمی فکرش را خط خطی کرده نگاهش را از آسمان گرفت. به سمت موبایلش که روی‌میز کنار تختش بود، چرخید. دست دراز کرده تن گرم موبایل را به آغوشش گرفت. عکس سونیا را که روی صفحه خودنمایی می‌کرد، دید و با دیدن عکسِ همه همدمش بغضش بیشتر شده قطره‌ای دوباره قصد خودکشی کرد.
آیکون سبز را فشرد، آب دهانش را قورت داده، شاید بغضش از بین برود، ولی بی خبر بود که او زورش بیشتر از این حرف‌هاست.

- الو؟
- سلام سوگل، خوبی؟
جلوی سونیا نمی‌توانست خوددار باشد و هق‌هقش را برای دخترعموی از خواهر نزدیک‌ترش به هوا فرستاد، سونیا بیشتر نگران شده لب گزید و پرسید:
- سو‌گل؟! داری گریه می‌کنی؟! برای چی؟
چشمانش را ثانیه‌ای روی‌هم گذاشت، اشکی که روی پلکش نشسته بود به بیرون چکید. لب زد:
- بنیامین!
سونیا ترسید، چشمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

موضوعات مشابه

عقب
بالا