- تاریخ ثبتنام
- 22/4/25
- ارسالیها
- 70
- پسندها
- 85
- امتیازها
- 148
- مدالها
- 1
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #51
میلاد حدس میزد صحبت امین درباره سوگل باشد، اگر نبود پس خواهرش آنجا چی میکرد؟
اخمی پرسشی صورتش را نوازش کرده، پرسید:
- درباره چی؟
امین لبخندی به چشمان آشفته میلاد زد و گفت:
- نگران نباش چیز بدی نیست!
اما حال میلاد پریشان بود و دلشوره بدی به جانش ریزان. جلو رفته بازوهای امین را در دست گرفت و گفت:
- امین، بگو چی میخوای بگی. نکنه درباره سوگله؟
امین از این حجم استرس میلاد متعجب شده دست راستش را روی دست چپ او گذاشت و آرام گفت:
- میگم بهت بزار به مغازه من برسیم.
میلاد اوفی گفته و دستانش را از بازوهای او جدا کرد. گفت:
- تو برو من مغازه رو ببندم میام.
- بذار باز باشه شاید مشتری بیاد.
میلاد زهر خندی زده و جواب داد:
- دلم خوش نیست. حالا بیام جواب مشتری رو هم بدم؟!
شانهای بالا انداخته همانطور که...
اخمی پرسشی صورتش را نوازش کرده، پرسید:
- درباره چی؟
امین لبخندی به چشمان آشفته میلاد زد و گفت:
- نگران نباش چیز بدی نیست!
اما حال میلاد پریشان بود و دلشوره بدی به جانش ریزان. جلو رفته بازوهای امین را در دست گرفت و گفت:
- امین، بگو چی میخوای بگی. نکنه درباره سوگله؟
امین از این حجم استرس میلاد متعجب شده دست راستش را روی دست چپ او گذاشت و آرام گفت:
- میگم بهت بزار به مغازه من برسیم.
میلاد اوفی گفته و دستانش را از بازوهای او جدا کرد. گفت:
- تو برو من مغازه رو ببندم میام.
- بذار باز باشه شاید مشتری بیاد.
میلاد زهر خندی زده و جواب داد:
- دلم خوش نیست. حالا بیام جواب مشتری رو هم بدم؟!
شانهای بالا انداخته همانطور که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.