- تاریخ ثبتنام
- 3/7/25
- ارسالیها
- 16
- پسندها
- 22
- امتیازها
- 40
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #11
سانیا
خیلی حالم بد بود نیاز به هوای آزاد داشتم اون مرتیکه عوضی سپهر زود منو قضاوت کرد و غرورم اجازه نمیداد بهش التماس کنم پس امضا کردم و اومدم بیرون
حالم بشدت بد بود تاکسی گرفتم و رفتم خونه، دلم میخواست ازهمه چی دور باشم، زری خونه نبود، وسیلههامو جمع کردم تو چمدون گذاشتم گوشیو خاموش کردم رفتم سمت ترمینال...
باید میرفتم شمال پیش پدربزرگ مادربزرگم از بچگی که خانوادم منو سپرده بودن منو خیلی حمایت کردن.
بهشون میگفتم بابا محمد و مامان نازگل .
سوار اتوبوس شدم و پیش به سوی شمال...
نمیدونم چند ساعت بود تو راه بودم، آخه از تهران تا شمار حس میکردم راه خیلی طولانی شده بود.
همش تو فکر بودم گاهی اشکام بیاختیار روی گونه هام سرازیر میشد، آخه چقد یک آدم میتونه بیانصاف باشه و همچین رفتاری با...
خیلی حالم بد بود نیاز به هوای آزاد داشتم اون مرتیکه عوضی سپهر زود منو قضاوت کرد و غرورم اجازه نمیداد بهش التماس کنم پس امضا کردم و اومدم بیرون
حالم بشدت بد بود تاکسی گرفتم و رفتم خونه، دلم میخواست ازهمه چی دور باشم، زری خونه نبود، وسیلههامو جمع کردم تو چمدون گذاشتم گوشیو خاموش کردم رفتم سمت ترمینال...
باید میرفتم شمال پیش پدربزرگ مادربزرگم از بچگی که خانوادم منو سپرده بودن منو خیلی حمایت کردن.
بهشون میگفتم بابا محمد و مامان نازگل .
سوار اتوبوس شدم و پیش به سوی شمال...
نمیدونم چند ساعت بود تو راه بودم، آخه از تهران تا شمار حس میکردم راه خیلی طولانی شده بود.
همش تو فکر بودم گاهی اشکام بیاختیار روی گونه هام سرازیر میشد، آخه چقد یک آدم میتونه بیانصاف باشه و همچین رفتاری با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش