• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دختر افتابی| HOORA کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع HOORA
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 511
  • کاربران تگ شده هیچ

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
سانیا


خیلی حالم بد بود نیاز به هوای آزاد داشتم اون مرتیکه عوضی سپهر زود منو قضاوت کرد و غرورم اجازه نمی‌داد بهش التماس کنم پس امضا کردم و اومدم بیرون
حالم بشدت بد بود تاکسی گرفتم و رفتم خونه، دلم می‌خواست ازهمه چی دور باشم، زری خونه نبود، وسیله‌هامو جمع کردم تو چمدون گذاشتم گوشیو خاموش کردم رفتم سمت ترمینال...
باید می‌رفتم شمال پیش پدربزرگ مادربزرگم از بچگی که خانوادم منو سپرده بودن منو خیلی حمایت کردن.
بهشون می‌گفتم بابا محمد و مامان نازگل .
سوار اتوبوس شدم و پیش به سوی شمال...
نمی‌دونم چند ساعت بود تو راه بودم، آخه از تهران تا شمار حس می‌کردم راه خیلی طولانی شده بود.
همش تو فکر بودم گاهی اشکام بی‌اختیار روی گونه هام سرازیر می‌شد، آخه چقد یک آدم میتونه بی‌انصاف باشه و همچین رفتاری با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : HOORA

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
- بله بفرمایید؟ از یک ساعته مخ منو ترکوندین.
- سلام آقای کلانتر دوست سانیا اخوانم، سانیا هنوز نیومده ازش خبری دارید؟!
- خیر خانم، دوستتون ظهر استعفا دادن و من اطلاعی ندارم و شرکت از ساعت هفت تعطیل شده.
- منظورتون چیه؟ یعنی شما خبر ندارید این دختر تا الان کجاست؟
- نخیر اطلاعی ندارم دیگه باهام تماس نگیرید.
بدون اینکه منتظر جواب باشم گوشیو قطع کردم.
یعنی چی نرفته خونه؟!
هه حتما رفته دنبال خراب بازیاش...
اصلا به من چه بابا بزار بخوابم.
چشم‌هام رو بستم اما فکرم درگیر بود پاشدم یک سیگار روشن کردم، ازش کام های عمیق می‌گرفتم، تا سیگار تموم شد با آتیش همون بعدی روشن کردم، نمی‌دونم چرا انقد بد رفتاری کردم با اینکه حال بدشو دیدم.
اما، کلا از دخترا بدم میومد و این رفتارم فقط مختص سانیا نبود، این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : HOORA

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
اصلا برام مهم نبود به پدرم فوش دادن چون اصلا یادم نمیاد،کی هستن، چی هستن، کجا هستن، فقط میدونم اسم اقاهه مثلا بابام حسین اخوان و اسم خانمه که مثلا مامانمه زیبا زند، من پیش بابا محمدم و مامان نازگل خیلی حالم خوب بود، واقعا چیزی برام کم نزاشتن و خیلی خوب بزرگم کردن از فکر و خیال در اومدم.
- چشم بریم مامان نازگلم.
پشتش رفتم بوی اون مشک تو خونه و چایی روی سماور اصلا حالم و دگرگون کرد انگار از‌ اون دنیای شوم و پر آشوب به بهشت پناه اواردم.
بابا محمد تا منو دید اومد به سمتم، منم دست بابا محمد و بوسیدم اونم پیشونیم رو بوسه‌ای کوتاه زد.
- سلام دختر قشنگم خوبی پرنسس بابابزرگ؟!
- وای سلام بابا‌جون. چقد دلم‌براتون تنگ شده بود، شما خوبین؟
محکم بغلم کرد و زمزمه کرد...
- خوبیم پرنسس بابا تو خوبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : HOORA

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
- ننه بزار پنج دقیقه بخوابم .
دوباره بالش گذاشتم رو سرم که مامان‌بزرگ پتو از روم کشید...
- دخترجان از قدیم گفتن: 《سحر خیز باش تا کامروا باشی》.
پاشو‌این سرسبزی‌هارو ببین حال دلت عوض میشه. پاشو تنبلی نکن.
به ناچار بلند شدم صورتم‌ رو شستم یک ساحلی پوشیدم با یک جفت دمپایی موهای تا زیر ماتحت رو شونه زدم و یه گیره گل دار زدم، گوشیو برداشتم. رفتم تو روستا.
خونه ها خیلی با هم فاصله داشت مثل ییلاق ها بود. بوی سرسبزی و طراوت بهاری از عمق وجودم به مشام کشیدم. بهم آرامش خاصی می‌داد انگار دوباره متولد شدم.
رفتم روی صندلی نشستم و گوشیو روشن کردم دو دل شماره زهرا رو گرفتم...
چند تا بوق خورد جواب نداد .
دوباره گرفتم که صدای خواب آلودش پیچید توی گوشم:
_ الو خر عنتر تو کدوم گوری هستی تو؟! تو شعور نداری؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : HOORA
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
داشتم خواب‌های عجیب‌وغریب می‌دیدم، که با صدای در از خواب پریدم...
وای ساعت سه بعداز ظهر بود.
رفتم دیدم مبینا و مهراد و مانیا و رضا بودن...
- شلام خاله ژون بلیم بازی؟
(سلام خاله جون بریم بازی؟)
- سلام قربونتون برم. الان من ناهار می‌خوام بخورم بعد میام بازی کنیم. خوبه؟!
با تکون دادن سر رفتن.
من هم رفتم یک حمومی کردم و اومدم بیرون. ناهار رو در آرامش تمام خوردم.
با صدای زنگ گوشی بر داشتمش از روی میز و دیدم مامان نازگله‌، جواب دادم که صدای مهربونش طنین انداز شد:
- سلام دختر نازم خوبی مادر؟ چیزی کم نداری که قربونت برم؟ اگه کم هست بگو علیرضا پسر همسایه کناری بره بخره من حساب کتاب دارم باهاشون.
- سلام مامان‌جون، خوبم ممنون. نه همه چیز روبراهه کی میاید؟!
- دخترم شاید امروز نیایم. شاید هم تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : HOORA
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
حرصم گرفت شروع کردم خالی کردن حرصم سر طناز.
- طناز ایشالا خر شی، سوارت شم پیاده راه نرم، اخ
همون یه ذره ناهمواری که داشتم‌هم تخت شد، دماغم وای، یک دماغ از دار‌دنیا داشتم اونم تو زدی له کردی، دیگه چشم‌هام از درد اشکی شده بود...
که دیدم صدای شلیک خنده کلی آدم به هوا رفت..
برگانم‌ ریزون گردید. یعنی انقد بلند بود صدام، با حرص بلند شدم چشمم به دختر پسرایی که دورم جمع شدن و داشتن می‌خندیدن افتاد.
بلند شدم با سلیطه‌گری دست به کمر زدم لبخند حرص دراری زدم:
- هرهرهر بزارید بخندم ضایع نشید یوقت.
دوباره دیدم بیشتر خندیدن بعد تازه یادم اومد ببینم کی دیوار گذاشته این وسط خواستم داد و بی‌داد کنم:
- آخه کدوم خری دیوار میزار...
با دیدن فرد رو بروم حرف تو دهنم ماسید.
این اینجا چیکار می‌کرد؟! گفتم شاید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : HOORA

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا