• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان انقلاب یک چیز | دینا کاشفی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دیناکاشفی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 267
  • کاربران تگ شده هیچ

دیناکاشفی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/5/25
ارسالی‌ها
37
پسندها
77
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
انقلاب یک چیز
نام نویسنده:
دینا کاشفی
ژانر رمان:
درام، علمی-تخیلی
کد رمان: 5892
ناظر: A asalezazi


خلاصه:
درست زمانی که نقش اصلی قصه‌ی ما،با همه‌کس جنگ و جدال راه‌می‌اندازد،یک پروفسور ناشناخته که خود را به هیچکس معرفی نکرده،اختراعی می‌کند که همه‌جا را فرا می‌گیرید.
نقش اصلی داستان ما،هانا تصمیم می‌گیرد که آن اختراع عجیب را امتحان کند.
ولی هیچکس نمی‌دانست که این اختراع،خطرناک است و در عین‌حال امتحان کردنش ریسک بالایی دارد.
همچنین هیچکس با شخصیت واقعی پروفسور گمنام آشنایی نداشت... .
 
آخرین ویرایش
امضا : دیناکاشفی

Armita.sh

سرپرست کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,547
پسندها
21,201
امتیازها
48,373
مدال‌ها
44
سطح
32
 
  • #2
58A72281-8F73-4D47-A0A9-18C0ACC8CBAF.jpeg«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

دیناکاشفی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/5/25
ارسالی‌ها
37
پسندها
77
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
انقلاب،به عنوان اسم رمان،به منظور برخواستن نیست.
بلکه به معنی شورش در حق یک‌چیز است.
حالا وقتی نام داستان انقلاب یک‌چیز است،یعنی شورش یک‌چیز.
حالا شورش در حق چه‌چیزی؟
(پی‌نوشت:این موضوع توی رمان مثل یه معما میمونه،یعنی اگه شما به اتفاقات و چیزهای مهم رمان توجه کنید و تاآخر با رمان همراهی کنید متوجه‌اون میشید.)
 
امضا : دیناکاشفی

دیناکاشفی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/5/25
ارسالی‌ها
37
پسندها
77
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
/به‌نام‌نوازنده‌ی‌گیتارعشق/
/شروع:سال ۱۴۰۴،هجده مرداد،ساعت یازه شب/
صبح یک روز پاییزی بود. صدای کاسکوی هانا،(که اسمش بینگو بود)همه‌جا را گرفته بود. هانا با خستگی نگاهی به ساعت دیواری‌ خانه انداخت.
باخودش گفت:
- بازهم صبح شده... .واقعاً حوصله ندارم.
بینگو،با ذوق‌وشوق گفت:
- هانا!هانا!
هانا نگاهی به بینگو انداخت و گفت:
- صبح‌بخیر بینگو.
- صبح‌بخیر هانا!صبح‌بخیر!
-ببخشیدبینگو،امروز کار دارم و نمی‌تونم باهات حرف بزنم، باید برم دانشگاه، بعدازظهر هم باید برم سرکار.
بینگو سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. هانا بلند شد و نگاهی به آینه انداخت. مثل همیشه خسته بود. خسته از تنهایی. خسته از جنگ و جدال. خسته از کارها و درس‌های سنگینش در دانشگاه و از همه بدتر،خسته بود ازاین‌که ازهمه چیز خسته‌اس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دیناکاشفی

دیناکاشفی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/5/25
ارسالی‌ها
37
پسندها
77
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
نگاهی به غذا و بعد هم نگاهی به بینگو انداخت. درحالی که داشت شعله گاز را خاموش می‌کرد گفت:
- من یه‌لحظه برم اتاق، زود بر می‌گردم.
بینگو که ظاهراً کلمه جدیدی یاد گرفته بود،گفت:
- اتاق! اتاق! اتاق!.
هانا،با استرس به سمت لپ‌تاپ‌اش رفت.آن راروشن کرد و روی موتور جستجو«googleplay»کلیک کرد.
کمی فکر کرد،او واژه‌ی«انقلاب یک چیز» را خیلی در خیابان‌ها،بزرگراه‌ها و کوچه پس‌کوچه‌هایی که از آنان عبور می‌کرد،خیلی شنیده بود.
پس آن را جستجو کرد ولی چیزی که گوگل‌پلی برایش آورد،فراتر از چیزی بود که فکر می‌کرد. او چند مقاله و ویدیو را دید،و همچین چیزی جمع آوری کرد:
- انقلاب یک چیز، نام بازی است که پروفسور آن را اختراع کرده، نکته جالبی که داشت، این بود که خیلی برایش تلاش کرده و مثل این‌که خیلی برای ساختش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دیناکاشفی

دیناکاشفی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/5/25
ارسالی‌ها
37
پسندها
77
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
هانا لبخندی زد، پول دستگاه را داد و رفت.
شب سردی بود، و با این‌حال که هانا مانتو نسبتاً کلفتی پوشیده بود، ولی بازهم سرما را احساس می‌کرد.

***
وارد خانه شد. حدود نیم ساعت در مغازه بود.به‌خاطر همین دیر شده بود و هوا تاریک‌ِتاریک شده بود.بینگو هم خوابش برده بود.با خوشحالی نگاهی دستگاه انداخت و با ذوق‌وشوق خوابید.او، برای فردا که قرار بود دستگاه را امتحان کند خوشحال بود. فردا، بازی را شروع می‌کند.
***
صبح از خواب بلند شد، بلافاصله کت‌شلوار طوسی رنگی که پریا برایش خریده بود را، برای اولین بار پوشید. لبخندی زد، شاید امروز روز شروع یک ورژن جدید باشد.و شاید با آن اختراع، بتواند به زندگی‌اش بهبود ببخشد. حالا با دقت بیشتری به آینه نگاه کرد، احساس می‌کرد که موهایش بلندتر شده.پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دیناکاشفی

دیناکاشفی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/5/25
ارسالی‌ها
37
پسندها
77
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
با ناراحتی به اطراف نگاه کرد.که ناگهان استاد آمد.
***
به خانه نگاهی کرد.ازهمیشه برهم‌ریخته‌تر شده بود.لباس هایش را عوض کرد و خیلی سریع وارد اتاقش شد.نگاهی به دستگاه انداخت،ظاهرا آماده استفاده بود. بازی،مثل یک عینک می‌ماند،به شکلی که وارد دنیای بازی می‌شد و فعالیت بدنی‌اش دست خودش بود.عینک را زد و ... .
با دنیای جدیدی روبرو شد.
***
جایی سرسبز،و فردی که روی چمن‌ها نشسته بود.در آنجا،آفتاب کمی تیز بود و یک رودخانه زیبا هم آن‌جا بود.باد می‌وزید و او می‌توانست که باد را احساس کند!.با خودش گفت:
- چه منظره زیبایی... .
- خوش‌اومدید سرورم!
برگشت به پشت و با مردی که ظاهرا دانای‌کل بود روبه‌رو شد. هانا گفت:
- س...سلام.
- سلام!.من دانای کل بازی هستم.هروقت به مشکل برخوردید،من کمکتون می‌کنم و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دیناکاشفی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

دیناکاشفی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/5/25
ارسالی‌ها
37
پسندها
77
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
هانا مرحله اول بازی را انجام داد.بازی به این شکل گذشت که وارد قلعه شد و خودش را یک خون‌آشام، و همچنین نگهبان قصر جازد.بعد هم برای کشتن شاهزاده خون‌آشام‌ها،بدون این‌که کسی بفهمد وارد اتاق شد تا در غذای شاهزاده سم بریزد.ولی یکی از آشپزها فهمید و او مجبور شد که آن آشپز را طناب پیچ کند و در کمد زندانی کند.بعد هم مجبور شد به سختی قایم شود تا خدمتکارها او را پیدا نکنند.البته که بازی به همین سادگی‌ها نبود.او به سختی از پس آشپز برآمد و کل قصر را گشت تا آن سم را پیدا کند.همچنین مجبور شد که در کشو قایم شود چون جایی برلی قایم شدن نبود.یعنی می‌شود گفت که این، سخت‌ترین بازی بود که هانا تا الان بازی کرده بود.
درحالی که روی چمن‌ها بی‌فایده راه می‌رفت،از دانای‌کل پرسید:
- چطور می‌تونم از بازی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دیناکاشفی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا