• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دامیار | ریحانا۲٠ کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ریحانا۲۰
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 64
  • بازدیدها بازدیدها 1,337
  • کاربران تگ شده هیچ

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
467
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
دامیار
نام نویسنده:
ریحانا۲٠
ژانر رمان:
معمایی، جنایی، درام
1000049993.jpg



کد رمان: 5698
ناظر: @Taraneh.j


خلاصه:
جدال دو مرد نامشخص و تباهی زندگی، سرنوشت شومی‌ست که دخترک را به جنون می‌رساند. راز پنهانی اورا به سمت خود می‌کشد و حقیقت را برملا می‌کند ولی این میان کسی دیگر از دل ماجرا بیرون می آید که همه را به جان هم می اندازد، کسی که شاید بتواند بخشی از حقیقت داستان باشد، پایان این قروح به کجا ختم می‌شود؟
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

Raha~

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
24
 
تاریخ ثبت‌نام
19/1/21
ارسالی‌ها
2,216
پسندها
14,858
امتیازها
38,678
مدال‌ها
45
  • مدیرکل
  • #2
IMG_20250501_184704_079.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
467
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #3
•○°●°~|تقدیم به آن‌هایی که ارزش عشق را می‌دانند اما محبوبی ندارند|~°●°○•


بخش اول گمگشته: زندگی‌ات‌ را قربانی‌ چیزی مکن، همه ‌چیز را ‌قربانی زندگی‌ات کن.
نوشته‌ای‌ازاشو.


چند روزی‌ می‌شد که هوا حسابی سرد و طاقت‌فرسا شده‌ بود. نسیم‌ باد خنکی‌ که می‌وزید‌ لرز سرما را به تنش‌ بیشتر می‌کرد. تنش‌ از سرما مورمور می‌شد و دست‌هایش لرزش‌ خفیفی داشتند. با گرفتن‌ دولبه‌ی‌ پالتوی‌ مشکی‌رنگش، که‌ بلندی‌اش تا ساق‌پایش می‌رسید، خواست کمی خودش را گرم کند. دوباره سربلند کرد و‌ خیره‌ی ساختمان‌ روبه‌رویش‌ شد، برای بار‌چندم‌ شروع به‌ خواندن نوشته‌‌ی روی تابلو ساختمان سفید رنگی که با طراحی زیبای کودکانه به زیبایی آراسته شده‌‌بود‌ کرد. (محل‌ نگهداری‌ بچه‌های‌ بی‌سرپرست) نامی بود که بر‌ رأس‌ تابلو با‌خطی‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
467
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #4
- اسمش‌ هیدرميلر هست، هجده سالش شده و درس ‌می‌خونه.
- تاجایی ‌که یادم میاد اسم ‌نداشت.
- درسته؛ این اسم و ما براش انتخاب کردیم، بدون اسم که نمیشه درسته آقای لانگمن؟
وقتی جوابی از او دریافت نکرد ادامه ‌داد:
- این‌جا بچه‌ها همه باید اسم داشته باشن و بچه‌هایی که این مشکل رو داشته باشن؛ باید نامگذاری بشن، هیدر هم جزء اون دسته از بچه‌هاست.
- شما، اسمش و انتخاب کردین؟
- نه، خانم ایزی این کارو کردن؛ ایشون برای هیدر حکم یه مادر و داره، از بچگی تا الان خانم ایزی مراقبش بوده و کمکش کرده، هیدر خیلی به ایشون وابسته هست و دوسش داره.
وقتی فهمید حواس ادگار پی دخترک است و توجهی به حرف‌های او ندارد، بعد از مکث کوتاهی گفت:
- متوجه حرف‌هام هستین آقای لانگمن؟
بالحن تقریباً بلند اکسلا، ادگار از دخترک چشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
467
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #5
خانم اکسلا با لبخند زیبایی که روی لبش نقش بسته‌ بود، فرمی را از کشوی میزش بیرون آورد و همراه خودکار آبی‌رنگی روی میزش گذاشت.
- باید این فرم و پرکنید.
ادگار خم‌ شد و فرم را برداشت و بادقت مشغول خواندن محتوای داخل برگه شد. بعد از آن‌ که باهمه قوانین و مقررات مربوط به فرزندخواندگی رضایتش را اعلام کرد، فرم را پس روی میز برگرداند؛ ناگهان با به‌ یاد آوردن خانم ایزی که حکم مادر را برای هیدر داشت، کنجکاو نگاهش را به خانم اکسلا داد و گفت:
- راستی شما گفتین خانم ایزی برای هیدر حکم یه مادر رو داره؟
- درسته.
- می‌تونم بپرسم ایشون کی هستن؟
- ایشون مربی پرورشی بچه‌ها هستن، به‌خاطر رابطه صمیمانه‌ای که با بچه‌ها برقرار می‌کنن بچه‌ها هم بهشون وابسته شدن، خانم ایزی خیلی آدم خوبی هستن.
- بعد به‌نظرتون این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
467
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #6
مدیر انجمن که دیگر سعی بر اصرار نداشت با کلمه (خوش آمدین) او را تا کنار در ساختمان رهنمایی کرد. باز دوباره سرما و سوز زمستان به تن و بدنش اثر کرد. پیک کلاهش را کمی جلوتر کشید تا مانعی برای دیدن صورتش شود زیرا او برای پیدا نشدن باید پنهان بماند. بعد با بغل گرفتن دستانش آرام‌آرام مسیر پیاده رو را طی کرد. توجهی به رهگذرانی که از کنارش با تعجب رد می‌شدند نمی‌کرد و در هنگام راه رفتن خودش را با تماشای بوفه‌ها و سوپر مارکت‌ها سرگرم می‌کرد. بوی خوش هات‌داگ‌ها و ساندویچ‌ها دل هر آدم گرسنه‌ای را مالش می‌داد. وقتی سرکوچه‌ای تنگ رسید ایستاد. با نگاهی به داخل کوچه همه جایش را بازرسی کرد. کوچه‌ای تنگ و مخوف که بیشتر در آن کوچه دست فروش‌ها و دلال‌ها درحال خرید و فروش اجناس بودند و چيز غیر عادی مشاهده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
467
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #7
به‌ نظر سن و سالی نداشت و این زبان‌ درازی‌هایش زیادی برایش جالب بود ولی از این‌که در این سن پایین جزو دارو دسته‌های خلافکار موریس بود باعث افسوسش شده‌ بود. به نظر دختر زیبایی می‌آمد ولی با صورت پسرانه‌ای که برای خودش ساخته‌ بود زیبایی و لطافت دخترانگی‌اش را پنهان کرده‌ بود. نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت و گفت:
- من برای مسخره‌بازی این‌جا نیومدم، وقتش رو هم ندارم پس لطفاً من رو پیش موریس ببر.
- قراره براش چیکار کنی؟
از تعجب یه تای ابرویش بالا پرید و بعد با حفظ ظاهر گفت:
- عجب! تو قراره از همه چیز سر در بیاری؟
بعد از بستن پیچ دوچرخه، آچار را روی زمین گذاشت و با پارچه‌ای که بند کمرش بود سیاهی‌های دستش را پاک کرد و با اخم گفت:
- آره می‌دونی چرا... چون هر خری پاشه بیاد دم مغازه‌ام و بعد بیاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
467
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #8
دخترک که متوجه طعنه ادگار شد سوار موتور شد و با روشن کردنش گفت:
- حرف بسه ما کاری مهم‌تر از این موتور بی‌نوا داریم! سوار شو.
ادگار لبخندی به تخسی دخترک زد و با قرار گرفتن بر پشت دخترک، موتور ناگهان با سرعتی از جایش کنده شد. با صدایی که از موتور به گوش می‌خورد ادگار دعا می‌کرد که سالم به مقصد برسد. در میان رانندگی از دست‌اندازی پریدند که ادگار بی‌هوا دستش روی گودی کمر دخترک نشست. به دلیل سرعت زیاد، دخترک بلند فریاد زد تا به‌ گوش ادگار برسد:
- من و سفت بچسب نیفتی... وگرنه باید با کاردک از روی آسفالت‌های خیابون جمعت کنم.
بعد شروع به ریزریز خندیدن کرد و این بهانه‌ای شد که ادگار دستش را آزاد کند و روی پای خودش بگذارد.
- نه نگران نباش... نمیفتم.
- اوم خوبه... شجاعی.
ادگار که کنجکاو اسم دخترک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
467
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #9
با گفتن جمله آخرش گرد کرد و سمت ورودی کلاب رفت. ادگار هم خونسرد دست درون پالتویش برد و با قدم‌هایی آرام پشت سرش روانه‌ شد. جسیکا کنار درب ورودی ایستاد و با انگشت اشاره‌اش گوشه لبش را خاراند. بعد با نگاه مختصری که به ادگار انداخت تقه‌ای به در زد و منتظر ماند تا اجازه ورود پیدا کند. بعد از دقيقه‌ای در که باز شد قامت ورزیده مردی نمایان شد. قدمی جلو آمد و دست راستش را بند لبه در کرد و سد راه آن‌ها شد. انگار که با این کار می‌خواست بفهماند که اجازه ورود ندارند. مرد با آن ریش زرد و بلندی که داشت بیشتر شبيه یک تروریست شده‌ بود و باعث رعب و وحشت یک انسان می‌شد، انواع چنگولی بنگولی‌های مختلفی را به گردن و دست خود آویزان کرده‌ بود که با نشان دادن آن سعی این را داشت که ابهت خودش را به رخ بکشد. ادگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
467
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #10
جسیکا با لبخند مرموزی خم‌ شد و آرام کنار گوش دیل پچ‌ زد:
- تند نرو آقای مهم، بهتره روی اعصابت مسلّط باشی بابابزرگ؛ چون روز خوبی برای دعوا نیست، رئیس از دست اون ریک عوضی عصبیه و ممکنه که به ‌خاطر بی‌آبرویی از این‌جا بیرون بشی، اون ‌وقته که اعتماد فراوان رئیس بهت کم میشه تو... تو که این و نمی‌خوای دیل استارک، درسته؟!
بی‌توجه به دست مشت شده دیل خشنود از زیر نگاه خشمگین و آتشینش گذشت و بعد سمت پله‌هایی که به طبقه بالا منتهی می‌شد رفت. ادگار هم که در حال مشاهده معرکه جسیکا بود بعد از رفتن‌ او، به دنبالش سمت طبقه‌بالا روانه شد. باورش نمی‌شد دختری با این سن سربه سر مردهایی بگذارد که کم‌کم سن پدرش را دارند، به نظرش این شجاعت نبود، حماقت بود چرا که دختر‌ها باید حد خودشان را در مقابل یک مرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا