- تاریخ ثبتنام
- 2/7/25
- ارسالیها
- 109
- پسندها
- 468
- امتیازها
- 2,753
- مدالها
- 5
- نویسنده موضوع
- #21
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
- تو میدونی برای چی اینجایی؟
نفسش را آهسته بیرون داد. نمیخواست جوابی بدهد که ضعفش را نشان بدهد، پس سعی کرد سکوت کند و جوابی ندهد؛ ولی ادگار مصرتر از آنی بود که بتواند هیدر تصورش کند. گویا که میخواست برای زندگی در کنار هم، رضایت قلبی او را هم داشته باشد. دوباره به هیدر خیره شد و گفت:
- تو... میدونی من کی هستم و، اینجا چیکار میکنم؟
هیدر نمیتوانست جواب بدهد، چون خودش هم نمیدانست چه بگوید اما یک چیز را با تمام وجودش حس میکرد. آن مرد برای او آمده بود، که تنها نباشد، تا خلع تنهاییاش را برایش پرکند و درکنارش باشد، حتی وقتی که هنوز بینشان فاصله بود ولی؛ این میان باید او هم از دلایل او اطلاع پیدا میکرد. برای همین بهترین گزینه جواب این را دید که سوالش...
- تو میدونی برای چی اینجایی؟
نفسش را آهسته بیرون داد. نمیخواست جوابی بدهد که ضعفش را نشان بدهد، پس سعی کرد سکوت کند و جوابی ندهد؛ ولی ادگار مصرتر از آنی بود که بتواند هیدر تصورش کند. گویا که میخواست برای زندگی در کنار هم، رضایت قلبی او را هم داشته باشد. دوباره به هیدر خیره شد و گفت:
- تو... میدونی من کی هستم و، اینجا چیکار میکنم؟
هیدر نمیتوانست جواب بدهد، چون خودش هم نمیدانست چه بگوید اما یک چیز را با تمام وجودش حس میکرد. آن مرد برای او آمده بود، که تنها نباشد، تا خلع تنهاییاش را برایش پرکند و درکنارش باشد، حتی وقتی که هنوز بینشان فاصله بود ولی؛ این میان باید او هم از دلایل او اطلاع پیدا میکرد. برای همین بهترین گزینه جواب این را دید که سوالش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش