• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عصیان | فرشته رحمانی کاربر انجمن یک رمان

بانو رحمانی

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
55
پسندها
140
امتیازها
1,128
مدال‌ها
2
سن
29
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
عصیان
نام نویسنده:
فرشته رحمانی
ژانر رمان:
عاشقانه، اجتماعی

کد رمان: 5673
ناظر رمان: Taraneh.j Taraneh.j


خلاصه :
سید رضا که به تازگی به چهارمین سال طلبگی خود وارد شده، پس از دست و پنجه نرم کردن با مصیبت‌های پی در پی زندگی، به یکباره دچار تزلزل می شود .
اعتقادات خود را کنار می گذارد غافل از آنکه گذشته همواره گریبان آینده را میگیرد....
به خصوص گریبان مونس رضا را...
عصیان داستان سفری از نگاه یک طلبه به نگاه یک خواننده پاپ است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : بانو رحمانی

Ghasedak.

سرپرست تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
1,086
پسندها
3,301
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • مدیر
  • #2
IMG_20250501_184704_079.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

بانو رحمانی

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
55
پسندها
140
امتیازها
1,128
مدال‌ها
2
سن
29
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه :


من شکست خورده ام!
نه ایمانی ست که رویین کند تن زخمی ام را
و نه دوست داشتنی.


در این برزخ تنهایی، کنج خودم کز کرده ام
و به تو می اندیشم.


دیگر در این " خلوت خالی" چشم هایت مرا نمی پاید
و در این " شکسته از غرور عصیان زده" حضورت را نمی یابم


بیا ....!
بیا و از این بی کسی محض، عبور کن
دلتنگی بودنت، نفسم را بریده ...


کلافه دست هایم را توی هم می پیچم، کاش کنار مونسم می ماندم. لعنت به محمد و اصرار بیخودش.
به صندلی زهوار در رفته ام تکیه میزنم و بی هدف اتاق کوچکم را رصد می کنم. کتاب های روز های تباه شده ی عمرم رامی بینم که لایه ای از گرد و غبار رویشان را پوشانده. چقدر از آن سال ها و این کتاب ها دورم.
چشمم می خورد به جلد سپید قرآن بی بی و صوت خوشش در سرم طنین انداز می شود. دست دراز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانو رحمانی

بانو رحمانی

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
55
پسندها
140
امتیازها
1,128
مدال‌ها
2
سن
29
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول: در گذر از کوچه ی خاطره

سال ۱۳۹۲ هجری شمسی، بجنورد

ریسه های رنگارنگ را روی دوشم می گذارم و پایم را روی اولین پله ی نردبان چوبی سفت می کنم. پا روی پله ی سوم که می گذارم،نردبان لق می زند و تعادلم را از دست می دهم.
با دست آزادام به آجر برآمده از دیوار چنگ میزنم و صاف می ایستم؛ محمد با خنده خطابم می کند:
- سید روز عیدی نیوفتی بمیری جشنمون عزا شه؟!
می خندم و سر تکان می دهم، امان از زبان این پسر.
- نترس محمد جان، تو این نردبون رو سفت نگه دار، من قول میدم زنده بمونم و خودم کفنت کنم!
یاز شیطنتش گل می کند و تکانی به نردبان می دهد. غافلگیر میشوم و ریسه ها از دستم سر می خورند. تقلا می کنم برای گرفتنشان اما قبل رسیدن دستم به آن ها، تمامشان روی سر محمد هوار می شوند. صدای آخ گفتن محمد اخمم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانو رحمانی

بانو رحمانی

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
55
پسندها
140
امتیازها
1,128
مدال‌ها
2
سن
29
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
مهر و تسبیح فیروزه ای رنگ را که برداشتم، مکبر شروع کرد به خواندن اذان و اقامه. با عجله خودم را به محمد رساندم و قامت بستم.
بعد از اتمام نماز حاج آقا به سمت منبر چوبی اش رفت و روی پله ی یکی مانده به آخر و نزدیک زمین نشت. این پایین نشینی عادتش بود.
صدای "قبول باشه" گفتن نمازگذاران از هر طرف به گوش می رسید. نیم نگاهی به محمد انداختم که مشغول تسبیح گفتن بود، دوباره قطره های اشک صورتش را تر کرده است.
آهی از حسرت کشیدم. نمی دانستم چه سری است در پایین نشستن حاج محسن و اشک های گاه و بیگاه محمد.
صدای بسم الله گفتن حاج محسن خاتم همهمه ی پیچیده در مسجد شد.
- خب انشاالله نمازتان قبول درگاه حق باشد
مکثی کرد و لبخند زد
- می خواستم یک تشکر ویژه از سید رضا بکنم، بابت زحمت هایی که ما هر ساله روی دوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانو رحمانی

بانو رحمانی

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
55
پسندها
140
امتیازها
1,128
مدال‌ها
2
سن
29
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
عشق! عشق در خیال من، دختر پریوشی است که بوی گلاب چادر سپیدش، هوش از سرم می برد. دختری که با صدایی نرم و لطیف نامم را صدا می زند و صورتش از شرم حضورم گلگون می شود. بعید می دانم جنس عشق محمد این باشد.
با وسواس مشغول جارو زدن می شوم و سجاده ها را تا میزنم. گلاب پاش را از روی طاقچه ای که زیر پنجره ی آهنی و بزرگ بود برداشتم و کمی اطراف را معطر کردم.نفس هایم عمیق شد. همیشه این بوی خوش مدهوشم می کند.
دستی به لباس هایم می کشم و مرتبش می کنم. چراغ ها را خاموش می کنم و به سمت محمد که مشغول چیدن شاخه گل ها توی سطل بود، می روم. کلید مسجد را به طرفش می گیرم، سرش را بلند می کند و با گره ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانو رحمانی

بانو رحمانی

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
55
پسندها
140
امتیازها
1,128
مدال‌ها
2
سن
29
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
یادم به حرف آقاجان می افتد. با هول مشتی آب به صورتم میپاشم و از جا بلند می شوم. حتما کار مهمی است که آقاجان زودتر از مسجد برگشته و با بی بی خلوت کرده است.
پله ها را با عجله و یکی در میان بالا می روم. بی بی را می بینم که کنار آقاجان به پشتی قرمز ترکمنی تکیه داده. بساط چای هم به پاست، چشم می گردانم و لیوان شربت بهارنارنج را می بینم، لبخندی به این توجه و مهربانی عزیز می زنم. می داند که در این هوا، تنها شربتی خنک حالم را بهتر می کند.
- سلام بی بی عزیزم. چطوری گل بی بی جان؟ ما نیستیم خوش می گذره؟
صورتم را با حوله ی آویز شده در کنار در خشک می کنم و کنارشان جای می گیرم
- سلام به روی همچو ماهت رضا جان، تو که سر و صدایی نداری مادر. از صبح تا شب یا مسجدی یا تو اتاق پای درس و کتابات
شرمنده نگاهش می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانو رحمانی

بانو رحمانی

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/4/17
ارسالی‌ها
55
پسندها
140
امتیازها
1,128
مدال‌ها
2
سن
29
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
پشت میز کوچکم می‌نشینم و نفس عمیقی می‌کشم، بوی کاغذ و جوهر، بوی آشنای دلتنگی. فکرم هنوز توی مولودی جا مانده، همان چند بیت ناتمامی که ساعت‌هاست رهایم نمی‌کند. کاغذ و قلم را برمی‌دارم و از اول شروع می‌کنم به نوشتن. کلمات، یکی یکی روی هم می‌نشینند و شعر جان می‌گیرد. اما وقتی به بیت پنجم می‌رسم، قلبم فشرده می‌شود و قطره‌ای اشک بی‌اختیار روی کاغذ می‌چکد:

_ حیف از تو که گل باشی و من خار تو باشم بگذار که از دور گرفتار تو باشم

دلم پر می‌زند برای جمکران. مدت‌هاست در طلب زیارت هستم و در بند این دنیای پر از دغدغه گرفتار. کاش می‌شد برای مدتی از درس و بحث فارغ شوم و بروم، به جمکران، به مشهد، یا... کربلا!

تلفن همراهم را از جیب بیرون می‌کشم و نوحه‌ای از حضرت حسین (ع) می‌گذارم. می‌دانم روز جشن و شادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانو رحمانی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا