• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته وهم همدم | به قلم یگانه

  • نویسنده موضوع FROSTBITE
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 300
  • کاربران تگ شده هیچ

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام سرآغاز عشق و نور و امید
نام مجموعه: وهم همدم
ژانر: عاشقانه، درام
نام نویسنده: یگانه
مقدمه:
باران روی سنگفرش خیابان‌ها نقاشی می‌کشید و سایه‌ها با نور مهتاب بازی می‌کردند.
دست‌هایم خالی بود اما قلبم پر از پرتوهایی نامرئی که فقط او می‌توانست حسشان کند.
خانه‌ای که واردش شدم، سکوتش پر از چیزهایی بود که هنوز شکل نگرفته بودند، پر از قصه‌هایی که شاید روزی رنگ واقعیت بگیرند.
چشم‌هایم دنبال چیزی می‌گشت که هنوز نمی‌شناختم، و هر نفس، ترس و امید را با هم در هم می‌آمیخت. ا
مروز، روزی بود که آغاز و پایان در هم آمیخته بودند، و من نمی‌دانستم سرنوشت چه بازی‌ای با قلبم دارد…


وهم همدم: مجموعه‌ای از دلنوشته‌ که در آن عشق، تنهایی و خاطرات یک رابطه، از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FROSTBITE

~Horzad

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
796
پسندها
5,849
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • مدیر
  • #2

•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

a42826_24585360f9-867a-4da0-88b2-83d77f96eb7c_brrh.jpeg


نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.

خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.

***


قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~Horzad

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مهتاب بر دیوارها خطی نقره‌ای می‌کشید و سایه‌های ما، چون دو یادگار گمشده، در هم فرو می‌رفتند.
وقتی دست‌هایمان به هم رسیدند، انگار تمام جهان برای لحظه‌ای کوتاه از حرکت ایستاد و تنها نفس‌های ما شنیده می‌شد.
چشم‌هایش دریچه‌ای بودند رو به جایی که حتی صدای قلبم جرأت عبور نداشت، و من در آن بی‌اختیار گم می‌شدم.
لبخندش شعله‌ای بود که تاریکی اتاق را می‌شکافت
و سکوت را به گفت‌وگویی بی‌صدا بدل می‌کرد.

هر لحظه کنار او، چون قدم‌زدن بر مه بود؛ نامرئی، و با این‌همه حس‌شدنی، آکنده از رازها و لمس‌هایی که تنها ما می‌شناختیم.
 
آخرین ویرایش
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
میز کوچک به قامت دنیای تازه‌مان گسترده شده بود و میان آن‌ها حرف‌هایی سنگین‌تر از هر طعامی نشسته بود.

سکوتش تهی نبود؛ پر از هزار واژه‌ی ناتمام که میان لب‌هایش اسیر مانده بودند.
بخار استکان، همانند مهی نازک، فاصله‌ی میانمان را پر کرده بود و من در هاله‌ی آن نگاهش را می‌دیدم که به هزار زبان خاموش سخن می‌گفت.
صدای برخورد قاشق با نعلبکی مثل زنگی بود که قلبم را به تپش وامی‌داشت؛ انگار هر تلنگر دعوتی به اعترافی ناتمام بود.

آن صبح بیش از نان و چای سکوتش را نوشیدم؛ سکوتی که شیرین‌تر از هر کلمه، حضورش را در رگ‌هایم جاری می‌کرد.
 
آخرین ویرایش
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
خنده‌اش، مثل شکستنِ آفتاب بر روی بلور بود؛ روشن، ناگهانی و پر از زندگی.
صداهای‌مان در خانه‌ی کوچکمان پیچید و دیوارها، برای نخستین‌بار، طعمِ شادی را چشیدند.
میان آن قهقهه‌های ساده، چیزی جا مانده بود؛ شاید تکه‌ای از دلتنگیِ فردایی که هنوز نیامده بود.
چشم‌هایش می‌درخشیدند، انگار هزار فانوس در دلِ شب روشن شده باشند، و من، میانِ نورشان، خانه‌ی امنِ خودم را یافتم.
آن لحظه، جهانِ کوچکِ ما لبریز از صداهایی شد که هیچ‌گاه، دوباره، تکرار نشدند؛

صداهایی که بعدها، تنها در ذهنم بازپخش می‌شدند، با طعمی از اشک و لبخند.
 
آخرین ویرایش
امضا : FROSTBITE
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Kalŏn

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
کوچه‌ها آرام بودند،شبیه پیرمردی که قصه‌ی عاشقانه‌ی جوانی‌اش را زیر لب زمزمه می‌کند.
دستش در دستانم بود، نه برای تکیه، که برای آرام کردنِ لرزِ دلِ بی‌قرارِ من.
سنگفرشِ زیرِ پایمان، صدای نرمِ قدم‌هایمان را به حافظه‌ی زمین می‌سپرد، و باد، بوی او را در موهایم می‌پراکند.
چراغ‌های خاموش، در سکوتِ شب، تماشاگرِ دو سایه بودند که در هم فرو می‌رفتند و از هم جدا نمی‌شدند.
آن شب فهمیدم، امنیت نه دیواری بلند است، نه خانه‌ای بزرگ؛ تنها در فاصله‌ی میانِ دو دستِ به‌هم‌رسیده معنا می‌شود.
 
امضا : FROSTBITE
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Kalŏn

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
دستش را که گرفتم، زمان مکث کرد؛ انگار همه‌ی جهان منتظر ماند تا تپش دلمان را بشنود.
گرمای انگشتانش، پلی شد میان من و آرامشی که همیشه دنبالش بودم.
بوی حضورش، شبیه اولین نسیم بهار، نرم و آشنا، در ریه‌هایم پیچید.
میان آن سکوت، صدای تنفسش برایم حکم لالایی داشت.
و من فهمیدم لمس، گاهی زبانِ بی‌کلمه‌ی عشق است.
 
امضا : FROSTBITE
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Kalŏn

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
مهتاب روی دیوارها لغزید و خانه‌مان را به رؤیایی نقره‌ای بدل کرد.
سکوت، شبیه پتوی گرمی بر دوشِ ساعت‌ها افتاده بود.
نگاهش را که می‌دیدم، حس می‌کردم حتی سایه‌ام آرام‌تر نفس می‌کشد.
تمام شب، میان نور و خیال، به حضورش گوش سپردم.
آن شب، عشق نه گفته شد، نه لمس شد... فقط در هوا تنفس می‌کرد.
 
امضا : FROSTBITE
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Kalŏn

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
زیر نور کم‌رنگ چراغ، از فرداها گفتیم؛ از خانه‌ای با صدای خنده‌ی کودک.
حرف‌هایش بوی رویا می‌داد، مثل نان داغی که هنوز از تنور خیال بیرون آمده باشد.
می‌خندید و من میان هر واژه‌اش تصویری از زندگی می‌دیدم.
در دلِ آن شبِ آرام، آینده شبیه شعری نیمه‌کاره بود.
و من، تمام مصرع‌های ناتمامش را با قلبم تمام می‌کردم.
 
امضا : FROSTBITE
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Kalŏn

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
صدایش هنوز در گوشم بود وقتی گفت: «باید برم.»
کلمه‌ها مثل سنگی در گلوی زمان گیر کردند و نفسِ خانه برید.
لبخند زدم تا اشک نریزد، اما دلم پیش از او راهی شده بود.
دیوارها ناگهان غریبه شدند، انگار همه‌چیز از من فاصله گرفت.
آن لحظه فهمیدم دلشوره، بویی دارد شبیه بارانِ پیش از طو
فان.
 
امضا : FROSTBITE
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Kalŏn

موضوعات مشابه

عقب
بالا