• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته وهم همدم | به قلم یگانه

FROSTBITE

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
6
پسندها
7
امتیازها
3
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام سرآغاز عشق و نور و امید
نام مجموعه: وهم همدم
ژانر: عاشقانه، درام
نام نویسنده: یگانه
مقدمه:
باران روی سنگفرش خیابان‌ها نقاشی می‌کشید و سایه‌ها با نور مهتاب بازی می‌کردند.
دست‌هایم خالی بود اما قلبم پر از پرتوهایی نامرئی که فقط او می‌توانست حسشان کند.
خانه‌ای که واردش شدم، سکوتش پر از چیزهایی بود که هنوز شکل نگرفته بودند، پر از قصه‌هایی که شاید روزی رنگ واقعیت بگیرند.
چشم‌هایم دنبال چیزی می‌گشت که هنوز نمی‌شناختم، و هر نفس، ترس و امید را با هم در هم می‌آمیخت. ا
مروز، روزی بود که آغاز و پایان در هم آمیخته بودند، و من نمی‌دانستم سرنوشت چه بازی‌ای با قلبم دارد…
 
امضا : FROSTBITE
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] M I R A S

~Horzad

مدیر شعرکده + مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
782
پسندها
5,801
امتیازها
22,273
مدال‌ها
24
سطح
15
 
  • مدیر
  • #2

•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

a42826_24585360f9-867a-4da0-88b2-83d77f96eb7c_brrh.jpeg


نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.

خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.

***


قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ~Horzad

FROSTBITE

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
6
پسندها
7
امتیازها
3
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مهتاب بر دیوارها خطی نقره‌ای می‌کشید و سایه‌های ما، چون دو یادگار گمشده، در هم فرو می‌رفتند.
وقتی دست‌هایمان به هم رسیدند، انگار تمام جهان برای لحظه‌ای کوتاه از حرکت ایستاد و تنها نفس‌های ما شنیده می‌شد.
چشم‌هایش دریچه‌ای بودند رو به جایی که حتی صدای قلبم جرأت عبور نداشت، و من در آن بی‌اختیار گم می‌شدم.
لبخندش شعله‌ای بود که تاریکی اتاق را می‌شکافت
و سکوت را به گفت‌وگویی بی‌صدا بدل می‌کرد.
هر لحظه کنار او، چون قدم‌زدن بر مه بود؛ نامرئی، و با این‌همه حس‌شدنی، آکنده از رازها و لمس‌هایی که تنها ما می‌شناختیم.
 
آخرین ویرایش
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
6
پسندها
7
امتیازها
3
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
میز کوچک به قامت دنیای تازه‌مان گسترده شده بود و میان آن‌ها حرف‌هایی سنگین‌تر از هر طعامی نشسته بود.
سکوتش تهی نبود؛ پر از هزار واژه‌ی ناتمام که میان لب‌هایش اسیر مانده بودند.
بخار استکان، همانند مهی نازک، فاصله‌ی میانمان را پر کرده بود و من در هاله‌ی آن نگاهش را می‌دیدم که به هزار زبان خاموش سخن می‌گفت.
صدای برخورد قاشق با نعلبکی مثل زنگی بود که قلبم را به تپش وامی‌داشت؛ انگار هر تلنگر دعوتی به اعترافی ناتمام بود.
آن صبح بیش از نان و چای سکوتش را نوشیدم؛ سکوتی که شیرین‌تر از هر کلمه، حضورش را در رگ‌هایم جاری می‌کرد.
 
امضا : FROSTBITE

موضوعات مشابه

عقب
بالا