• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته وهم همدم | به قلم یگانه

  • نویسنده موضوع FROSTBITE
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 323
  • کاربران تگ شده هیچ

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
شب، بی‌صدا روی شانه‌ام نشست و بوی تنهایی گرفت.
جایش روی بالش، مثل سایه‌ای خاموش مانده بود.
ساعت‌ها می‌گذشتند، اما هیچ‌کدام دلِ تیک‌تاک نداشتند.
ماه، با مهربانی دور، نگاهم می‌کرد؛ مثل کسی که فقط می‌فهمد، نه اینکه کاری کند.
آن شب، فهمیدم دلتنگی صدایی ندارد، فقط نفس را کند می‌
کند.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
صفحه‌ی تلفن، بی‌رحمانه خاموش ماند.
هر لرز کوچکی از گوشی، امید را از خواب بیدار می‌کرد.
می‌خواستم بنویسم، اما چه؟ «دلتنگم»؟ کم بود برای دردی که تا استخوانم رفته بود.
سکوت بین پیام‌هایم، بلندتر از هر فریادی بود.
گاهی انتظار، مثل چای سرد روی میز است؛ تلخ و بی‌جان، اما نمی‌توانی رهایش کنی.
 
امضا : FROSTBITE
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ~Horzad

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
بوی ادکلنش هنوز در اتاق می‌چرخید، انگار نرفته باشد.
صدای خنده‌اش از گوشه‌ی ذهنم برمی‌خاست و روی لب‌هایم می‌نشست.
چشم‌هایم را بستم، دیدم کنارم نشسته، دستم را گرفته، دارد از فردا حرف می‌زند.
اما وقتی پلک گشودم، تنها نور زرد لامپ روی صندلی خالی افتاده بود.
گاهی خیال، ناجیِ روح است، حتی اگر دروغ بگوید.
 
امضا : FROSTBITE
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ~Horzad

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
کوچه‌ها همان‌اند، اما قدم‌هایم صدایی غریبه دارند.
باد، مثل پیکری بی‌قرار، در موهایم می‌پیچد و از او می‌پرسد.
هر سایه، شبیه ردِ حضورش است که جا مانده و محو نمی‌شود.
کافه‌ی همیشگی‌مان، بی‌لبخند او، طعم کهنگی گرفته است.
شهر زنده است، اما برای من، با رفتنش مُرده.
 
امضا : FROSTBITE
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ~Horzad

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
در حافظه‌ی گوشی‌ام، هنوز پیام‌هایش نفس می‌کشند.
هر واژه، تکه‌ای از روزهایی‌ست که دیگر برنمی‌گردند.
می‌خوانمشان، آرام، انگار دعاهای شبانه‌ام باشند.
کاش می‌شد صدا را هم ذخیره کرد، یا عطر را، یا نگاه را.
حالا فقط واژه‌ها مانده‌اند… و من که هر بار از نو به آن‌ها دل می‌بندم.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
دلتنگی، آرام نمی‌کُشد؛ ذره‌ذره، با لبخند می‌سوزاند.
هر صبح، نبودنش را مثل لباسی تنگ بر تن می‌پوشم.
حتی آینه، خسته‌تر از من نگاه می‌کند.
روزها، رنگِ خاک گرفته‌اند و شب‌ها بوی او را می‌دهند.
و من هنوز یاد نگرفته‌ام چطور بی‌او نفس بکشم.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
برگه‌ی کوچک، مثل شعله‌ای ناگهانی در تاریکی چشمک زد.
قلبم لرزید و لبخندم، نرم و آرام، فضای اتاق را پر کرد.
لرزه‌ای نامحسوس، شادی و حیرت را با هم در رگ‌هایم می‌چرخاند.
لحظه‌ای، زمان ایستاد و دنیا برایم ساکت شد.
و من فهمیدم، درونم چیزی زنده شده که تا همیشه همراه من خواهد بود.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
چشم‌هایم را بستم و او را تصور کردم، کوچک و لطیف، میان من و کیارش.
هر حرکتش، صدای خنده و نفس‌های تازه‌ای را در ذهنم می‌آورد.
خانه پر شد از گام‌های کوچک و سایه‌های روشنِ آینده.
حتی نبودنش در این تصویرِ خیال، کم‌رنگ شد.
و من، آرام، میان امید و رؤیا، لبخند زدم.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
لبخند روی لب‌هایم، دفتری پنهان از حقیقت بود.
هر روز، زندگی درونم را همچون گوهری مخفی نگاه می‌داشتم.
ترس و شادی با هم در رگ‌هایم می‌رقصیدند؛ مبادا زمان از من جلو بزند.
راز روی دوش قلبم سنگینی می‌کرد و، در عین حال، گرمابخش بود.
می‌دانستم وقتی بازگردد، همه چیز معنا پیدا می‌کند.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
قلم را برداشتم و کاغذ را لمس کردم، انگار دستش را می‌گیرم.
واژه‌ها روی صفحه می‌لغزیدند و صدای او را در ذهنم تکرار می‌کردند.
نامه‌ها پلی بودند میان فاصله و دلتنگی، میان امید و انتظار.
هر جمله، خاطره‌ای بود که هنوز اتفاق نیفتاده اما واقعی بود.
و من، در هر کلمه، با او حرف می‌زدم، حتی اگر جهان صدایم را نمی‌شنید.
 
امضا : FROSTBITE

موضوعات مشابه

عقب
بالا