- تاریخ ثبتنام
- 30/10/22
- ارسالیها
- 523
- پسندها
- 2,698
- امتیازها
- 14,573
- مدالها
- 11
- سن
- 5
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #51
نگذاشت ادامه دهم و با لحن هشدار دهندهای گفت:-سهام افسانه همین روزها منتقل میشه. من میخوام هر چه زودتر مطمئن بشم سهامش توی خانواده میمونه. نمیبینی رقبا برای از هم پاشیدن کارخونه دندون تیز کردند؟ به خصوص اون نجاتی احمق که دوره افتاده و یکی- یکی رقبا رو از میدون به در میکنه. کارش با سفید شو تموم بشه، میاد سر وقت کارخونه ما.
- اما ...
پدربزرگ حرفم را قطع کرد و با سرزنش گفت:
- امایی نداره. یادت نره علاوه بر مسئولیت خانواده خودت، مسئولیت سه هزار خانوار دستته. آیندهاشون. کارشون. این مسئولیت نه مرگ کیوان رو میشناسه، نه حرف مردم رو. باید برای حفظ زندگی همه، تصمیمهای سخت توی موقعیتهای سخت بگیری. فکر کردی این کارخونه الکی به اینجا رسیده؟!
پدربزرگ کمی مکث کرد تا مطمئن شود زمان کافی برای...
- اما ...
پدربزرگ حرفم را قطع کرد و با سرزنش گفت:
- امایی نداره. یادت نره علاوه بر مسئولیت خانواده خودت، مسئولیت سه هزار خانوار دستته. آیندهاشون. کارشون. این مسئولیت نه مرگ کیوان رو میشناسه، نه حرف مردم رو. باید برای حفظ زندگی همه، تصمیمهای سخت توی موقعیتهای سخت بگیری. فکر کردی این کارخونه الکی به اینجا رسیده؟!
پدربزرگ کمی مکث کرد تا مطمئن شود زمان کافی برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.