• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جنون‌خونین | مهرسا چناری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .مهرسا.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 232
  • کاربران تگ شده هیچ

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
15
پسندها
25
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
جنون خونین
نام نویسنده:
مهرسا چناری
ژانر رمان:
جنایی،پلیسی،معمایی
کد رمان : 5699
ناظر: MAEIN MAEIN

خلاصه: در میان میلیاردها انسان، همیشه کسانی هستند که رازی تاریک در دل پنهان کرده‌اند. هیچ گاه ردی از خود به جا نمی گذارند که مبادا کسی از ریشه آن موضوع خبردار شود . رازهایی حساس که فهمیدنشان مانند تغییر سرنوشت و برهم زدن آرامش می باشد . سوال این‌جا مطرح می‌شود، بعد از فهمیدن راز تاریکشان چه اقدامی را انجام می‌دهند؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .مهرسا.

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + مدیر آزمایشی تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
177
پسندها
1,775
امتیازها
9,763
مدال‌ها
15
سن
24
سطح
11
 
  • مدیر
  • #2
IMG_20250501_184704_079 (2) (1).jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : asalezazi

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
15
پسندها
25
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
زندگی‌ها به دو دسته‌ی کلی تقسیم می‌شوند.
یکی مبنا بر خوشبختی و زندگی آرام که با تمام مشکلات، گذر می‌شود و زندگی دیگر شوم است.
در خود جنونی خونین را به همراه دارد که نفس می‌گیرد، نگاه‌ها را در خود می‌بلعد و بی امان دست به اقدام وحشت می‌زند.
زندگی‌های آرام، هرزگاه به معنای آرامش بیش‌تر؛ اما برای نابودی توسط مجنون‌هایی که طلب خون دارند، نابود می‌شود. زندگی میان هزاران و میلیون و میلیارد‌ها انسان شبیه پلی میان خطر و آرامش است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .مهرسا.

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
15
پسندها
25
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
حشره‌ای بر چهره‌اش خزید. با رنجی گران، پلک‌های سنگینش را گشود؛ اما در برابر دیدگانش جز ظلمت بی‌کران نبود. از ژرفای این تاریکی، آوای هولناک تبری برمی‌خاست که پرندگان را از شاخساران می‌راند.
پسرک از خشکی حلقوم، سرفه‌ای برآورد. همین بس بود.
آوایی از اعماق تاریکی سر برکشید:
- بالاخره بیدار شدی... .
پسرک به زحمت زبانش بر لب‌های تشنه و ترک‌خورده‌اش گرداند. کوشید دستانش را برکشد؛ اما رشته‌ای نامرئی، جنبش را برایش ناممکن ساخته بود. آنگاه بود که اندک‌‌اندک هوشیاری به مغز خسته‌اش بازگشت و دریافت در گودالی از خاک، تا گردن مدفون گشته است. بوی تند و نم‌آلود زمین به مشامش می‌رسید.
آن‌سوتر، در برابرش هیکلی ورزیده در تاریکی می‌تپید و جنبش‌هایی خشونت‌بار و پیاپی از خود بروز می‌داد. کت بارانی سیاهِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .مهرسا.

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
15
پسندها
25
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
ناله‌های پسرک دیگر به گوش نمی‌رسید. گویی جنگل تاریک، همه‌ی آواها را در خود بلعیده بود. قاتل، با بی‌اعتنایی و گام‌هایی سنگین و سنجیده، به سوی جعبه‌های چوبی کنار گودال رفت. گویی هر جنبش او بر پایه‌ی نقشه‌ای از پیش نوشته شده انجام می‌گرفت.
در سکوت خفه‌کننده‌ی جنگل، صدایش آرام و همچون آموزگاری بی‌رحم برخاست:
- یک روز، پسری هم‌سن تو بود. هیچی از این دنیا نمی‌دونست. می‌دونی چطور مرد؟
دستکش‌های چرمی‌اش را محکم‌تر بر دستانش کشید.
- موریانه‌ها رو توی گلوش ریختن. کم‌کم... از داخل شروع به خوردنش کردن. خیلی تقلا می‌کرد؛ اما هیچ‌کس صداش رو نشنید.
چشمانش از پشت نقاب، به چشمان از حدقه درآمدهٔ پسرک خیره شد.
- نظرت چیه... امتحانش کنیم؟
تن پسرک همچنان می‌لرزید. آنگاه بوی تند ادرار به مشامش خورد. برای او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .مهرسا.

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
15
پسندها
25
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
نفسی عمیق برکشید و بوی غلیظ خون را که برایش چونان عطر جان‌افزایی بود به درون فرو داد. تبر را بر زمین افکند و نگاهی گذرا به پیکری بی‌سَر انداخت. همه چیز در قلمرو قدرت او بود؛ اما خشم قتل، همدمی برای جان تشنه‌اش می‌نمود.
دستی بر پیشانی عرق‌آلودش کشید و خود را به سوی موریانه‌ها نهاد؛ اما آن‌چه شوق کارش را فزونی می‌بخشید، جنبش آن حشرات در پیوند با یکدیگر بود. آنگاه اندیشه‌ای در ذهنش جوانه زد و بار دیگر به سوی جسد بازگشت.
تمامی جنگل در سکوتی مرگ‌بار و در پی آخرین فریاد پسرک فرورفته بود. گویی در بهتی سهمگین و بی‌کران غوطه‌ور گشته بود. تنها صدای کشیده شدن ابزار و اشیاء در پنجه‌های او بود که سکوت را می‌درید. آنگاه آهنگین و بی‌هیچ واهمه، موریانه‌های آغازین را در چشمان و سپس در حلقوم گسسته پسرک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .مهرسا.

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
15
پسندها
25
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
در پاسخ مهربانو، تنها به واژه «چشم» بسنده کرد و به سوی سرویس بهداشتی رفت. در آیینه، چشمان گودافتاده‌اش را می‌نگریست. امروز را می‌خواست به کارهای خانه و انجام کارهای معوقه اختصاص دهد؛ اما گویی ورق زندگی همواره با او ناسازگار بود.
با وجود سال‌ها تجربه، شور و هیجان آگاهی هنوز در رگ‌هایش جاری بود. آب را مشت‌مشت بر چهره‌اش ریخت، شاید خواب از چشمانش بپرد.
در آن هفته، با آن همه پرونده دزدی و تصادف جزئی، خواب برایش مفهومی نداشت. کنجکاو از تماس سرهنگ، با حولهٔ آبی‌رنگی که قطرات آب از آن بر زمین می‌چکید، صورتش را خشک کرد و از سرویس بیرون آمد. چشمانش را به سالن خانه دوخت شاید تلفن را بیابد. به یاد داشت که پس از هجده‌سالگی، حضور در فضای مجازی برایش کم‌رنگ شده بود و تلفن، وسیله‌ای پیشرفته بود که هرگز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .مهرسا.

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
15
پسندها
25
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
با شتاب از خانه بیرون زد و خود را به حیاط رساند. هوای صبحگاهی در سوز کامل خود می‌سوخت. بی‌اعتنا به آنچه در اطرافش می‌گذشت، کفش‌ها را به پا کرد و به سوی خودرو رفت.
-‌ مواظب باش پسر.
-‌ چشم، خداحافظ.
دستش را به نشانه بدرقه تکان داد و سوار شد. هنوز از گفتگوی سرهنگ در شوک بود؛ اما در دنیای او، چنین چیزهایی معنایی نداشت. پلیس، فردی است که باید در برابر هر رویدادی آماده باشد؛ خواه قتل باشد، خواه تصادفی جزئی.
***
در حالی که ساعت نقره‌ای‌اش را به مچ می‌بست، از میان جمعیت حاضر در صحنه قتل گذر کرد. مردمی کنجکاو و هراسان، در گفتگوهای پچ‌پچ‌گونه غرق بودند؛ اما او وقتی برای *التفات به آن‌ها را نداشت. نوار زردرنگ را کنار زد و مأمور حفاظت، سلام نظامی داد.
-‌ ستوده، این‌جا چه خبره؟ اصلًا مردم نباید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .مهرسا.

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
15
پسندها
25
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
- بیشتر توضیح می‌دید؟
او با نوک خودکارش به بخشی از استخوان بازو اشاره کرد که حفره‌های ریز و شبکه‌مانندی آن را پوشانده بود.
- این الگوی تونل‌های تغذیه، اثر کلاسیک موریانه‌های چوبخوار است؛ اما نکته این‌جاست... .
ابراهیمی بالاآمد و رو به علیرضا گفت:
- موریانه‌ها عادت به تغذیه از بافت‌های تازه ندارن. این سطح از تخریب در چنین بازه زمانی کوتاه، غیرعادی هست. به نظر می‌رسه جسد عمداً در محیطی قرار داده شده که کلی از موریانه‌های فعال باشن.
ابراهیمی با اشاره به جمجمه ادامه داد:
- حفره‌های اطراف حدقه‌های چشم و فک تحتانی... این‌ها نقاطی هستن که موریانه‌ها معمولاً از پوست خشک‌شده و تاندون‌ها شروع می‌کنن؛ اما اینجا گویی یک الگوی انتخابی وجود داره.
علیرضا با اخم پرسید:
- یعنی قاتل می‌دونسته چی‌کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .مهرسا.
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
15
پسندها
25
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
سکوتی سنگین فضای جنگل را دربرگرفته بود که ناگهان صدای علیرضا آن را شکست.
- قاتل خیلی انگیزه ها میتونه داشته باشه . شاید واهمه‌ای نسبت به پیدا کردنش نداره و صرفا... .
ناگهان سخنش را ناتمام گذاشت. نگاهش به همان مردی افتاد که چندین لحظه پیش با کیوان گفت‌وگو می‌کرد.
- صحبتت با مرده چی بود؟
- اطلاعات خاصی نداره . فقط گفته برای گردش توی جنگل اومده بوده که یهو با این صحنه رو به رو شده . از قیافه ی ترسیده و یخ زده اش هم میشه گفت که دروغ تو کارش نیست .
- یکم دست انداختن بد نیست.
- وای ، علیرضا!
صدای کیوان، چونان غرزنان از پشت سر به گوش علیرضا رسید. اما پرونده‌ای به این مبهمی به او محول شده بود. می‌بایست با تمام وجود، هر آنچه به ذهنش خطور می‌کرد را می‌آزمود.
- هی پسر؟
دستانش را در جیب‌هایش فروبرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .مهرسا.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا