• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کلاه خود عشق | ماهک مهاجری کاربر انجمن یک‌رمان

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
4
پسندها
0
امتیازها
0
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
کلاه خود عشق
نام نویسنده:
ماهک مهاجری
ژانر رمان:
تاریخی، تراژدی، فانتزی
کد رمان: 5705
ناظر: MAEIN MAEIN


خلاصه: معرفی روکسانه، شاهزاده‌ای که برخلاف آداب دربار، روحی وحشی و جنگاور دارد. کشمکش اصلی او با پدرش، شاه شاهرخ، بر سر ازدواج سیاسی با شاهزاده پیروز از سیستان است که برای روکسانه، حکم قفس را دارد.

قلعهٔ سنگی پارسا، مشرف بر کوهستان‌های سرکش زاگرس، مرکز پادشاهی ساسان بود. این قلعه، کهن‌تر از هر انسانی بر روی زمین، اما اکنون سست و در معرض ویرانی قرار داشت.
 

MAEIN

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
2,471
پسندها
5,696
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
سطح
14
 
  • مدیرکل
  • #2
IMG_20250501_184704_079 (2) (1).jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
4
پسندها
0
امتیازها
0
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
رمان : کلاه خود عشق
فصل اول
روکسانه، تنها فرزند و وارث شاه شاهرخِ بیمار، بیست و دو سال داشت. او با موهای تیره و چشمانی فیروزه‌ای که به سردی سنگ‌های کوهستان می‌مانست، برخلاف شاهزادگان دیگر، عاشق قفس‌های زرین دربار نبود. او در سالن‌های اسطبل، نه اتاق‌های اندرونی، بزرگ شده بود و از کودکی، آرزوی فرماندهی لشکری را داشت که پدرش به او اجازه نمی‌داد.

پادشاه شاهرخ، مردی که روزی کوه‌ها را فتح کرده بود، اکنون توسط ضعف خود فتح شده بود. او برای تثبیت قدرت پارسا در برابر تهدیدات روزافزون، یک اتحاد سیاسی را ترتیب داده بود: ازدواج روکسانه با پیروز، شاهزادهٔ خام و نازپروردهٔ سیستان.

مجلس خواستگاری، به جای شادی، به میدان نبرد تبدیل شد.

«من هرگز با پیروز ازدواج نمی‌کنم، پدر!» روکسانه با صدایی که تمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
4
پسندها
0
امتیازها
0
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل سوم:

روکسانه در نقش شیر زارنگ، اولین نبردهای مرزی را هدایت می‌کند و پیروزی‌های کوچکی به دست می‌آورد. در همین حین، سردار تورانی، اردشیر، به مرز نزدیک می‌شود و وحشت را در دربار پارسا گسترش می‌دهد.



شیر زارنگ، با مانورهای غیرمنتظره و سرعتی که ارتش پارسا از زمان جوانی شاهرخ به یاد نداشت، توانست چندین حملهٔ مرزی از اقوام کوچک‌تر را دفع کند. آوازهٔ «سردار شیر زارنگ» در سراسر ارتش پخش شد. سربازان عاشق فرمانده‌ای شده بودند که هرگز چهره‌اش را ندیده بودند، اما قدرت اراده‌اش را حس می‌کردند.



اما این پیروزی‌ها، موقت بود. جاسوس‌ها خبر آوردند که اردشیر، سردار مشهور و بی‌رحم توران، با ارتشی عظیم در حال حرکت به سمت مرز است.



اردشیر، نه تنها یک جنگجوی بی‌همتا، بلکه یک فاتحِ مغرور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
4
پسندها
0
امتیازها
0
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
فصل پنجم:
بعد از اولین نبرد، روکسانه و اردشیر هر دو در خلوت خود، درگیر کنجکاوی نسبت به سردار مقابل می‌شوند. روکسانه برای اولین بار احساس می‌کند که دشمنش، لایق احترام است، و اردشیر وسواس پیدا می‌کند تا هویت شیر زارنگ را کشف کند.

اردوگاه پارسا در سکوت شب غرق شده بود. روکسانه، زره‌اش را درآورده و زخم کوچکی بر بازویش را پانسمان می‌کرد. کیخسرو با ناراحتی گفت: «باید با احتیاط بیشتری می‌جنگیدی، بانوی من. سردار توران، وحشی است.»

روکسانه با چشمان بسته نجوا کرد: «نه، کیخسرو. او وحشی نیست. او نجیب است. هیچ کس جز یک مرد شریف، پس از آن شکستی که خورد، عقب‌نشینی با عزت را انتخاب نمی‌کند. او مرا به چالش می‌کشد، نه اینکه مرا له کند.»

در طرف دیگر، در اردوگاه توران، اردشیر با نقشه‌های جنگی‌اش بازی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا