• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کلاه‌خود عشق | ماهک مهاجری کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع ماهک مهاجری
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 483
  • کاربران تگ شده هیچ

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
44
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
کلاه‌خود عشق
نام نویسنده:
ماهک مهاجری
ژانر رمان:
تاریخی، تراژدی، فانتزی
کد رمان: 5705
ناظر: MAEIN MAEIN


kolah khood.jpg

خلاصه: معرفی روکسانه، شاهزاده‌ای که برخلاف آداب دربار، روحی وحشی و جنگاور دارد. کشمکش اصلی او با پدرش، شاه شاهرخ، بر سر ازدواج سیاسی با شاهزاده پیروز از سیستان است که برای روکسانه، حکم قفس را دارد.

قلعهٔ سنگی پارسا، مشرف بر کوهستان‌های سرکش زاگرس، مرکز پادشاهی ساسان بود. این قلعه، کهن‌تر از هر انسانی بر روی زمین، اما اکنون سست و در معرض ویرانی قرار داشت.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
2,523
پسندها
5,564
امتیازها
30,973
مدال‌ها
17
سطح
14
 
  • مدیرکل
  • #2
IMG_20250501_184704_079 (2) (1).jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
44
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
فصل اول
روکسانه، تنها فرزند و وارث شاه شاهرخِ بیمار، بیست و دو سال داشت. او با موهای تیره و چشمانی فیروزه‌ای که به سردی سنگ‌های کوهستان می‌مانست، برخلاف شاهزادگان دیگر، عاشق قفس‌های زرین دربار نبود. او در سالن‌های اسطبل، نه اتاق‌های اندرونی، بزرگ شده بود و از کودکی، آرزوی فرماندهی لشکری را داشت که پدرش به او اجازه نمی‌داد.
پادشاه شاهرخ، مردی که روزی کوه‌ها را فتح کرده بود، اکنون توسط ضعف خود فتح شده بود. او برای تثبیت قدرت پارسا در برابر تهدیدات روزافزون، یک اتحاد سیاسی را ترتیب داده بود. ازدواج روکسانه با پیروز، شاهزادهٔ خام و نازپروردهٔ سیستان.
مجلس خواستگاری، به جای شادی، به میدان نبرد تبدیل شد.
- من هرگز با پیروز ازدواج نمی‌کنم، پدر!
روکسانه با صدایی که تمام دربار را به سکوت واداشت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
44
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل سوم:

روکسانه در نقش شیر زارنگ، اولین نبردهای مرزی را هدایت می‌کند و پیروزی‌های کوچکی به دست می‌آورد. در همین حین، سردار تورانی، اردشیر، به مرز نزدیک می‌شود و وحشت را در دربار پارسا گسترش می‌دهد.
شیر زارنگ، با مانورهای غیرمنتظره و سرعتی که ارتش پارسا از زمان جوانی شاهرخ به یاد نداشت، توانست چندین حملهٔ مرزی از اقوام کوچک‌تر را دفع کند. آوازهٔ «سردار شیر زارنگ» در سراسر ارتش پخش شد. سربازان عاشق فرمانده‌ای شده بودند که هرگز چهره‌اش را ندیده بودند؛ اما قدرت اراده‌اش را حس می‌کردند؛
اما این پیروزی‌ها موقت بود. جاسوس‌ها خبر آوردند که اردشیر، سردار مشهور و بی‌رحم توران، با ارتشی عظیم در حال حرکت به سمت مرز است.
اردشیر، نه‌تنها یک جنگجوی بی‌همتا، بلکه یک فاتحِ مغرور بود که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
44
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
فصل پنجم:
بعد از اولین نبرد، روکسانه و اردشیر هر دو در خلوت خود، درگیر کنجکاوی نسبت به سردار مقابل می‌شوند. روکسانه برای اولین بار احساس می‌کند که دشمنش لایق احترام است و اردشیر وسواس پیدا می‌کند تا هویت شیر زارنگ را کشف کند.
اردوگاه پارسا در سکوت شب غرق شده بود. روکسانه، زره‌اش را درآورده و زخم کوچکی بر بازویش را پانسمان می‌کرد. کیخسرو با ناراحتی گفت:
- باید با احتیاط بیشتری می‌جنگیدی بانوی من. سردار توران، وحشی است.
روکسانه با چشمان بسته نجوا کرد:
- نه، کیخسرو. او وحشی نیست. او نجیب است. هیچ‌کس جز یک مرد شریف، پس از آن شکستی که خورد، عقب‌نشینی با عزت را انتخاب نمی‌کند. او مرا به چالش می‌کشد، نه این که مرا له کند.
در طرف دیگر، در اردوگاه توران، اردشیر با نقشه‌های جنگی‌اش بازی می‌کرد. او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
44
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
سپیده‌دم پس از نبرد فرا رسید؛ اما این سپیده.دم، نوید رستگاری نیاورد. دشت که پیش از آن میدان تاخت‌وتاز سواران توران و پارس بود، اکنون گورستانی بود از مردانگی‌های بر بادرفته. ارتش متحد پادشاهی‌های شرقی، زیر ضربات سنگین سپاهیان اردشیر، سردار مغرور و بی‌باک توران، درهم شکسته بود. شکست، طعمی تلخ و فلزی داشت که در
دهان همه بود؛ اما برای روکسانه، شاهزادۀ پارس، این شکست تنها مقدمه‌ای بود برای اسارتی دردناک‌تر از مرگ.
او اسیر شده بود. نه به‌دلیل ناتوانی در نبرد؛ بلکه به‌دلیل تاکتیکی که شکست خورد؛ تله‌ای که
اردشیر با هوشی شیطانی در آن گرفتارشان کرد. اکنون روکسانه، با موهای بافته‌شده‌ای که بوی
خون خشکیده می‌داد، در اسارت شاهنشاهی توران بود و مردی که سرنوشت او را رقم زده بود، همان کسی بود که سایه‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
44
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
فصل ۹:
روزها به هفته ها بدل شدند و مقاومت روکسانه حتی ذرهای تضعیف نشد. او در دربار پارس،
مانند یک شاهین محبوس در قفس مرغان مطیع بود. وقتی گماشتگان اردشیر او را برای دیدن
شکوه پایتخت به بیرون هدایت میکردند، روکسانه با وقاحت به معماری توران ایراد میگرفت و
آشکارا از شکوه دشمنانش تمجید میکرد تا خشم نگهبانان را برانگیزد.
در یکی از مجالس شام، جایی که بزرگان توران حضور داشتند، روکسانه را مجبور کردند که
حضور یابد. او با لباسی ساده تر اما با وقاری که از صد دست لباس شاهانه خوش جلوه تر بود، وارد شد.
سردار بزرگ، »بهمن«، که از زمان نبرد کینه ای عمیق نسبت به پارسی ها داشت، با لحنی
کنایه آمیز گفت: »شاهزادۀ عزیز، امیدوارم غذای ما مورد پسند دربار پارس باشد. هرچند
میدانیم که نان جو و آب چشمه، بیشتر به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
44
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
فصل ۱۰:
اخبار اسارت روکسانه به قلمرو پارس رسید. شاهِ پارس، پدر روکسانه که اکنون تنها مانده بود، در
اندوهی عمیق فرو رفت. او مردی میان‌سال بود که سال‌ها برای حفظ استقلال سرزمینش
جنگیده بود و سقوط دخترش، آخرین ضربۀ روحی بود؛ اما در این میان، شخصی دیگر بود که از این ماجرا طعم دیگری می‌چشید. کیانوش، برادر ناتنی روکسانه. کیانوش، جوانی مغرور و جنگجویی بی‌باک بود که همیشه حسادت
پنهانی نسبت به روکسانه و نفوذش بر پدر داشت. او اردشیر را نه تنها فاتح؛ بلکه قاتل آرزوهای خود می‌دانست.
کیانوش مخفیانه پیام‌هایی به توران فرستاد، نه برای آزادی روکسانه؛ بلکه برای تحریک بیشتر
اوضاع.
پیام او به یکی از مزدوران پارسی که با او رابطه داشت، این بود:
«جوری جلوه دهید که انگار روکسانه برای مهم است و او باید در امان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
44
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
فصل ۱۱:
قدرت واقعی در پس پردۀ امپراتوری پارس هم بعد از جنگ، در دست شاه توران بود؛ عموی اردشیر، مردی با ریشی سپید و چشمانی نافذ که گویی می‌توانستند عمق روح انسان را ببینند. شاه توران، پس از شنیدن گزارش‌های متناقض دربارۀ هوش و وقاحت روکسانه، تصمیم گرفت شخصاً با او دیدار کند.
اردشیر سعی کرد مانع شود؛ اما شاه توران با یک جمله او را ساکت کرد:
- فرزندم، شکست در میدان نبرد قابل قبول است؛ اما شکست در درک ذهن دشمن، نابودی است. اجازه بده ببینم این شاهزادۀ کوچک چه رازی در سینه پنهان کرده است.
ملاقات در کتابخانۀ بزرگ ارگ انجام شد. در میان هزاران طومار و نقشه، شاه توران بر تخت
سنگی نشست و روکسانه، بدون هیچ قیدی در مقابل او ایستاده بود.
- روکسانه، شنیده‌ام که تو نه تنها در شمشیرزنی، که در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
44
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
فصل ۱۲:
پس از خروج شاه توران، اردشیر به اتاق روکسانه آمد. این بار، دیگر تظاهر به فرماندهی نکرد. او
با قدم هایی سنگین به سمت پنجره رفت و به باغ خیره شد، در حالی که شانه هایش از خشم و عشق در حال لرزیدن بود.
- اردشیر با صدایی خشن گفت.تو با عمویم بازی کردی.
روکسانه با بی تفاوتی پاسخ داد:
- من با کسی بازی کردم که حق بازی کردن با سرنوشت مرا دارد. تو فکر می‌کنی من ساده‌لوح‌تر از آنم که بفهمم چه می‌گذرد؟ تو مرا اسیر کردی تا از من انتقام بگیری؛ اما هر روز با دیدنم، خودت را شکنجه می‌دهی.
اردشیر چرخید. چشمانش شعله‌ور بود:
- تو هرگز درک نخواهی کرد! من می‌توانستم تو را بکشم. می‌توانستم سرت را به پدرت برگردانم و به‌عنوان قهرمان صلح شناخته شوم؛ اما نتوانستم!
او با حالتی تراژیک فریاد زد:
- تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا