• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کلاه‌خود عشق | ماهک مهاجری کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع ماهک مهاجری
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 276
  • کاربران تگ شده هیچ

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
20
پسندها
26
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
فصل ۱۳:
چند روز بعد، شاه توران تصمیم شگفت‌آوری گرفت. او اردشیر را احضار کرد و در خلوت به او
گفت که برای تثبیت اتحاد با قبایل مرزی شمالی و خنثی کردن نقشه‌های کیانوش، باید یک پیمان سیاسی استراتژیک بسته شود.
روکسانه باید بخشی از این پیمان باشد. شاه توران با قاطعیت اعلام کرد:
- او را به عنوان عروس، به خاندان آراش در توران خواهیم داد. پسر کوچکم فرزند آطوسی، اسفندیار، مردی جوان و شایسته است که به زودی جایگاه بالایی در دربار خواهد گرفت
اردشیر چنان شوکه شد که نقشۀ روی میز از دستش افتاد.
- عمو! این کار... این خ**یا*نت است!
- خ**یا*نت؟ تو قهرمان جنگ هستی؛ اما در سیاست یک کودک. اگر او با اسفندیار ازدواج کند، پارس دیگر خیال شورش ندارد؛ زیرا خاندان حاکم، ارتباط خونی با ما پیدا می‌کند و از همه مهم‌تر این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
20
پسندها
26
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
فصل ۱۴:
پیام پیشنهاد ازدواج به روکسانه رسید. او در اتاقش نشسته بود و طوماری را از پوست بز که حاوی شعری کنایه‌آمیز از کیانوش بود در دست داشت. وقتی جاسوس شاه توران وارد شد و پیشنهاد اسفندیار را مطرح کرد، روکسانه ابتدا گمان کرد که این یک شوخی ساده است.
اسفندیار؟ عمو زادۀ کوچک‌تر اردشیر؟ روکسانه با صدایی که سعی می‌کرد لرزشش را پنهان کند،
پرسید:
- او کسی است که در نبرد سنگالخ خونین، حتی جرئت نکرد به میدان بیاید. این یک ازدواج سیاسی است، شاهزاده. با این پیوند، خون تو با خاندان سلطنتی توران آمیخته می‌شود و پدرت می‌تواند ادعای مصالحه کند.
روکسانه به فکر فرو رفت. این پیشنهاد یک راه فرار بود؛ اما نه از اسارت؛ بلکه از اسارت تحت
سلطۀ اردشیر به اسارت تحت سلطۀ فردی دیگر. ازدواج با اسفندیار به او اجازه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
20
پسندها
26
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
فصل ۱۵:
سکوت سنگینی بر اتاق حکم‌فرما شد. روکسانه به مردی که زانو زده بود نگاه کرد؛ مردی که جهان را فتح کرده بود؛ اما در برابر قلب خودش شکست خورده بود.
انتخاب‌های روکسانه این بود. یک، ازدواج با اسفندیار؛ تضمین بقا و شاید قدرت سیاسی؛ اما خ**یا*نت به احساسات خود و اردشیر. دو، ردّ پیشنهاد؛ احتمال محکومیت به مرگ یا تبعید به عنوان برده توسط شاه توران، که شاید بهانه‌ای برای شورش کیانوش شود. سه، اعتراف به عشق به اردشیر؛ این به معنای هرج‌ومرج کامل در دربار توران و جنگ داخلی بود؛ زیرا شاه توران هرگز عشق میان یک فرمانده تورانی و اسیر پارسی را نمی‌پذیرفت.
روکسانه به‌آرامی به سمت اردشیر رفت و دستش را روی شانه‌اش گذاشت.
این حرکت، یک پیروزی برای اردشیر بود؛ اما روکسانه می‌دانست که این تنها یک ترفند است.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
20
پسندها
26
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
فصل ۱۶:
اخبارِ پذیرشِ پیشنهادِ ازدواج، دربارِ پارس را غرق در حیرت کرد. شاهِ توران خشنود بود؛ اتحاد برقرار شده بود. کیانوش در پارس خشمگین شد، زیرا آخرین امیدش برای ایجادِ هرج‌ومرج از دست رفته بود.
اردشیر، در این میان، در رنجی عظیم به سر می‌برد. او شاهد بود که معشوقه‌اش، زنِ سرکش و باهوشش، برای نجات دادنِ جایگاهِ خود در برابرِ دشمن، به زنی دیگر تَن می‌دهد. او در ظاهر فرمانده‌ای مقتدر بود که پیروزی‌های پی‌درپی کسب کرده بود؛ اما در خلوت، مردی بود که تنها عشقش، او را به سوی زنی می‌برد که قرار بود به عقدِ کسی مثل برادر کوچک او هست درآید.
در آخرین شب، پیش از سفرِ هیئتِ پارس برای مراسمِ عقد، اردشیر به اتاقِ روکسانه آمد. او هیچ‌کلام عاشقانه‌ای نگفت؛ تنها یک شمشیرِ کوتاه و مُزَیَّن به جواهرات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
20
پسندها
26
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
فصل ۱۷:
روکسانه پس از مدتی اندیشیدن، از ازدواج پشیمان شد و رفتن به اردوگاه را برگزید. اردشیر هم از تصمیم روکسانه خرسند بود و هم نگران. اردوگاه اسارت، در پسِ کوه‌های سربه‌فلک کشیده‌ی مرزی، مکانی بود که امید در آن نفس نمی‌کشید.
روکسانه، شاهزاده‌خانم پارس، اکنون اسیرِ قدرت توران بود. فصل‌های پیشین با سقوط شهرها و نبردهای خونین سپری شده بود؛ اما اکنون، تراژدی شخصیِ او در پرده‌ای از سکوت و انتظار کشیده می‌شد. این بخش، به تشدید رنج روکسانه و تلاش‌های پنهان برای نجات او می‌پردازد؛ در حالی‌که سایه‌ی جنگی تمام‌عیار بر سر هر دو سرزمین سنگینی می‌کند.
نسیمِ سردِ کوهستان، بوی چرم و آتشِ اردوگاه را به خیمه‌ی موقتِ روکسانه می‌آورد. خیمه‌ای که از بهترین چرم‌ها ساخته شده بود؛ اما برای اسارت مناسب بود، نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
20
پسندها
26
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
فصل ۱۸

اردشیر، پس از خروجِ اسفندیار، چند دقیقه در همان نقطه باقی ماند. زمین زیرِ پایش خرد می‌شد. حفظِ نظمِ نظامی و استراتژیکِ کشور، گاهی نیازمندِ تحملِ تحقیرهای شخصی بود.
او به آرامی عقب‌نشینی کرد و به اردوگاهِ جاسوسیِ خود بازگشت؛ مجموعه‌ای از غارهای کوچک که در عمقِ کوه پنهان شده بود.
- وضعیتِ اسارتگاه چطور است، کاوه؟
اردشیر با صدایی آهسته پرسید. کاوه، سوارکارِ وفادار و جاسوسِ ارشدِ او که از شبِ حمله در اطرافِ اردوگاهِ تورانیان نفوذ کرده بود، سر تکان داد و گفت:
- امنیتِ فیزیکی‌اش بالاست، سرورم. نگهبانانِ اصلی دستورِ مستقیم دارند که او نباید آسیبی ببیند. شاهِ توران می‌خواهد از او برای مذاکراتِ احتمالی استفاده کند، نه این که او را از بین ببرد؛ اما اسفندیار می‌تواند دردسر درست کند.
اردشیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
20
پسندها
26
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
فصل ۱۹:
در پایتخت پارس، جوّی سنگین حکم‌فرما بود. اسارت و یا شاید مرگ روکسانه، ضربه‌ای روحی به ملت و خانوادهٔ سلطنتی بود. پدر روکسانه، فرماندهٔ بزرگ آرتاوازد، پیرمردی که شمشیرش چندین نسل برای دفاع از ایران‌زمین مبارزه کرده بود، اکنون شعله‌ور از خشم بود.
آرتاوازد به سرعت فرمان بسیج عمومی صادر کرد. در هر شهر و دهکده، صدای آهنگران که در حال آماده‌سازی شمشیرها بودند و صدای نظامیانی که زره‌هایشان را برای نخستین‌بار پس از صلح طولانی می‌پوشیدند شنیده می‌شد.
هم‌زمان بهمن، خواستگار سابق روکسانه و فرماندهٔ سپاهی از مرزبانان غربی که پیوسته خواهان ازدواج با روکسانه بود، خود را به پایتخت رساند. او با آرتاوازد ملاقات کرد.
- فرماندهٔ بزرگ، اجازه دهید من نیروهایم را هدایت کنم. من به‌جای نیروهای کم‌تجربه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
20
پسندها
26
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
فصل ۲۰:
در خیمهٔ اسارت، نگهبانان تورانی شایعاتی را زمزمه می‌کردند؛ خبر حرکت نیروهای پارسی در امتداد مرزها. روکسانه که می‌توانست از طریق نجوای نگهبانان و صدای حرکت دوردست ارابه‌ها جریان اوضاع را حدس بزند، وحشت کرد. او نمی‌توانست تصور کند که به‌خاطر نجات او، هزاران سرباز پارسی، از جمله پدرش و بهمن، جان خود را در راهی از پیش باخته از دست بدهند. آزادی در ازای تباهی کشور، برای او ارزشی نداشت. روکسانه، با آن سرکشیِ ذاتی، هرگز نمی‌خواست تبدیل به دلیل نابودی شود.
او به ندیمهٔ وفادارش، سارا، که با وجود اسارت هم‌چنان توانسته بود در میان ندیمه‌های تورانی نفوذ کند، پناه برد.
- سارا، باید کاری کنیم. این ارتش نباید بجنگد. اگر آن‌ها بیایند، شاه توران اجازه نمی‌دهد زنده بمانم؛ او از خون‌ریزی استفاده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
20
پسندها
26
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
فصل ۲۱:
نامه روکسانه، موجی از شوک و سردرگمی را در فرماندهی عالی پارس ایجاد کرد.

در خیمه فرماندهی آرتاوازد، نامه با صدای لرزان خوانده شد. بهمن از جا برخاست. «این دروغ است! روکسانه هرگز چنین کلماتی را به زبان نمی‌آورد. او اهل تمکین نیست. این را نگهبانان زورگو به او تحمیل کرده‌اند!»

آرتاوازد، در حالی که دستانش می‌لرزید، به خط نامه نگاه کرد. «این خط اوست، بهمن. و او صراحتاً خواسته است که بازگردیم. اگر ما با این وجود بجنگیم، او به عنوان اسیر آزاد می‌شود، اما عنوانش این خواهد بود: “دختری که پدرش به خواهش او گوش نداد و باعث مرگ هزاران نفر شد.” این تراژدی است که باید تحمل کنیم.»

در نهایت، آرتاوازد با قلبی شکسته، دستور عقب‌نشینی کامل نیروها را صادر کرد. این عقب‌نشینی، در میان سربازان به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ماهک مهاجری

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/10/25
ارسالی‌ها
20
پسندها
26
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
فصل ۲۲:
اردشیر، که کاوه او را از عقب‌نشینی پارسی‌ها مطلع کرده بود، در غار خود نشسته بود. او از تصمیم روکسانه برای فریب خانواده‌اش اطلاعی نداشت، اما از حرکات پارس آگاه بود.

وقتی خبر رسید که نیروها متوقف شده‌اند و عقب‌نشینی می‌کنند، او نفس راحتی کشید، اما دلیل آن برایش نامعلوم بود. او می‌دانست که روکسانه چنین نامه‌ای هرگز نمی‌نویسد. این کار، نشان‌دهنده یک اضطرار بسیار بزرگ بود؛ اضطراری که فراتر از زندانی بودن خودش.

«او برای جلوگیری از جنگ، این دروغ را بافته است. او جان خودش را به خطر انداخته تا پدرش و سربازانش زنده بمانند.» اردشیر زمزمه کرد. او فهمید که بزرگ‌ترین ریسک روکسانه، نه تحمل شکنجه، بلکه قربانی کردن اعتبار و شرافت خود در برابر خانواده‌اش بوده است.

او به کاوه نگاه کرد. «شاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا