• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته محروم از مهر | مهرسا چناری کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع .مهرسا.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 143
  • کاربران تگ شده هیچ

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
27
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
عنوان اثر:مجموعه دلنوشته محروم از مهر
نويسنده:مهرسا چناری
ژانر: اجتماعی ، تراژدی
دیباچه:
در آن قلب سیاهم، میان دل‌های بی‌رحمی که در وجودم درخشش می‌زنند، تنها تو حقیقت را می‌دانستی. تو، که نگاهت تنها پنجره‌ای به بهشت بود. تو می‌دانستی که در تهِ اعماق ژرفای دلم، کودکی کوچک از این همه قساوت می‌گریزد. کوچکی که دستانش را به سمت آن پنجره دراز کرده بود. صدایت را می‌شنود و با تو آرامش را تجربه می‌کند. امان از روزی که تو هیچ‌گاه نخواستی او را در اعماق وجودت بپذیری و شفابخش آن رگ‌های سیاه قلبم باشی. و در نهایت، آن پنجره را بستی و دستانش در هوای یخ‌زدهٔ تنهایی، برای همیشه معلق ماند. تا باشد که تو صدای همان کودکی باشی که نشانِ مهری بر زندگی‌اش زده‌اند، اما مهری از جنس بی‌مهری.
 
امضا : .مهرسا.

"Taraneh"

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,705
پسندها
13,176
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • مدیر
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
1000058681.jpg
نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
27
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
«فریاد در خلاء»

سکوت تو در آن جمع، فضایی را آفریده بود که در آن، نادیده گرفته شدن به نوعی هنرِ تلخ گشته بود.در آن انبوه آدم‌ها،گویی من به‌روحی ناپیدا تبدیل شده بودم.چشمانت ازروی من می‌لغزید،بی‌آنکه لحظه‌ای در چهره‌ام درنگ کند.گویا نگاه کردن به من،نقض‌قوانین نانوشته‌ای بود که تنها تو از آن آگاه بودی.وقتی دیگران سخن می‌گفتند، تمام وجودت به آنان گوش می‌سپرد،اما من،فریادی بودم که به گوش‌هایت نرسید.
از کنارم گذشتی،و سایه‌ام نیز،وفادارترین‌همراه تنهایی‌هایم،از کنار دیوارهای وجودم گذشتو مرا تنها گذاشت.و من،در انزوای پر سروصدای تو،در حال خفه شدن زیر سنگینی سکوتی بودم‌که از هر فریادی بلندتر بود.​
 
امضا : .مهرسا.

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
27
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
«در جستجوی پژواک»

در گوشه‌ی خانه‌ی دلم، به کنجی پناه برده‌ام‌که گویا از جنس عایقِ صدا است.فریادهایم در‌این خلأ،هیچ ندایی برای نجات تشکیل‌نمی‌دهند.مانند مداری بسته،به دور‌خود می‌گردم...نه برای آنکه بار دیگرچهره‌ات را ببینم؛بلکه تنها برای آنکه‌صدایم را بشنوی‌و نامم را، میان لبانت زمزمه کنی؛تا قلبم برای لحظه‌ای بلرزد.آری، دنیا بی‌رحم‌تر از آن بود که می‌پنداشتم،اما توبرایم از همۀ آنان مهم‌تر بودی.همان‌گونه که‌راه رفتن میان برگ‌های پاییزی،نوستالژیِ‌شیرینی دارد،هر بار که«حسِ‌بودن» در کنارت را می‌یابم،بی‌اختیارطلبش می‌کنم.من طلب عاجزانۀ شنونده‌ای را دارم...و در ژرفای سکوت،می‌دانم که می‌دانی‌منظور نگاه‌های‌گریانم،تویی.​
 
امضا : .مهرسا.

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
27
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
«قلبی که ایستادگی می ورزد»

من به جهان همیشه نشان داده‌ام که به هیچ‌محبتی نیاز ندارم.لبخند می‌زنم،سرشار ازاقتدار، و راه خودم را می‌روم.اما در سکوت نیمه‌شب‌ها،در گوشه‌ای خلوت از قلبم،کودکی زانو زده است و در سکوت،التماسِ یک نگاهِ‌مهربانانه می‌کند...یک محبتِ‌بی‌منت،یک حضورِبی‌آلایش.آه... ولی چه سخت است‌یافتن چنین گنجی در دنیایی که‌محبت‌ها،یا با سکّه می‌خرند،یا با شرط و شروط می‌بخشند.و من،در میان این‌بیابانِ‌بی‌مهری،ترجیح می‌دهم تا ابد«بی‌نیاز»به نظر برسم،تا اینکه برای دریافتِ‌یک جرعه مهر،دستِ‌گدایی به سمت‌کسی دراز کنم‌که مفهومِ‌مهربانیِ راستین را نمی‌فهمد.​
 
امضا : .مهرسا.

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
27
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
«فانوس خاموش»

به من قولِ فردا را دادی...قولِ دیداری که هیچ‌گاه روی نداد.اما همان وعده‌ی توخالی،چون فانوسی در شبِ یخ‌زده‌ی وجودم روشن شد.یک شب کامل، محبتِ تو چون بارانی نرم بر زخم‌هایم باریدو من،احساس کردم که شاید این بار، مهری راستین را یافته‌ام.اما سحرگاه که شد،تو رفتی.
همراه با تمام آن نوازش‌های ناتمام و نگاه‌های‌معنی‌دار.و من ماندم با سکوتِ تلخِ‌یک وعده‌ی شکسته و فانوسی که برای همیشه خاموش شد. حالا می‌دانم. برخی شب‌ها آن‌قدر طولانی‌اند که فردایی در کار نیست...و برخی مهربانی‌ها فقط یک نقشه‌ی فرار هستند.​
 
امضا : .مهرسا.

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
27
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
«تماشاگر همیشگی»

من همیشه پشت شیشه‌ی زندگی دیگران ایستاده‌ام.تماشاگرِشادی‌هایی که هرگز طعمش را نچشیده‌ام.خانواده‌هایی را می‌بینم که دور هم جمع می‌شوندو من،تنها در پشت دیوارِسکوت خودم،به صدای قهقهه‌هایشان گوش می‌دهم...قهقهه‌هایی که هرگز به نام من خوانده نشد.زندگی‌های خوبی را می‌بینم که برای دیگران رقم خورده.محبت‌های ساده‌ای را که برای آنان عادی است.اما برای من،یک رویای دست‌نیافتنی.گاهی فکر می‌کنم.
شاید من در نقشه‌ی جهان گم شده‌ام؟شاید کسی قرار بود مرا دوست بدارد،اما فراموش کرد.و من،تنها و محروم از مهر،هنرِ لبخند زدن در میان اشک‌ها را فرا گرفته‌ام در حالی که قلبم،برای یک لحظه محبتِ‌بی‌شرط،‌فریاد می‌زند.​
 
امضا : .مهرسا.

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
27
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
«عشقِ نقش بازی»

محبت‌هایت را با سوداگریِ قلب تقسیم می‌کردی...هر نوازش،بهای یک خاطره بود. هر«دوستت دارم»، پرده‌ای برای پنهان کردن نگاهت به کس دیگر.من در نمایشِ‌عشقت،یک بازیگر نبودم؛یک تماشاگر تنها بودم که سکه‌های وجودش را برای بلیطِ‌دروغینِ تو می‌پرداخت.و آن کلمات...آن«هرگز ترکَت نمی‌کنم»ها آن«فقط تو»هاهنوز در قفسه‌یِ سینه‌ام پرسه می‌زنند،در جستجوی راه فراری که وجود ندارد.آنها را هر شب می‌شمرم،مثل دانه‌های تسبیحی که نخش پوسیده است. ما پایانی داشتیم از جنس فروپاشی...من و تو و تمام آن واژه‌های بی‌پایان که ناگهان در سکوتِ‌یک بدرود خفه شدند.​
 
امضا : .مهرسا.

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
27
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
«نمکِ خ**یا*نت»

زخمی که تو بر جانم نشاندی،هنوز که هنوزه،در سکوتِ‌شب‌هایم نفس می‌کشد. تو نگذاشتی بمیرم،تو گذاشتی زجر بکشم...تا درد را به تمام معنا بچشم.و آنان که می‌دانند،
و باز هم نمک بر زخمِ‌بازی می‌پاشند.به من می‌خندند.که«چرا هنوز از دردش می‌نالی؟!» آه...اگر می‌دانستندکه این زخم،نه روی پوست،که در ژرفای روحم نشسته است.
و من،هنوز همان کودکی هستم که در کوچه‌ی تنهایی زانو زده،و با چشمانی باز،تماشا می‌کند که چگونه جهان،بی‌آنکه بداند،بی‌آنکه بخواهد بداند،نمک‌هایش را بر زخمی که تو آغازش کردی،می‌پاشد...بی‌امان.​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .مهرسا.

.مهرسا.

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
27
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
«زندانی نقاب»

برای تو نقش بسته‌ام...برای همه‌تان. آنقدر بر چهره‌ام لبخند کشیده‌ام که پوست صورتم،جایش مانده است. آنقدر محبتِ‌دروغین داده‌ام که دستانم،رنگ واقعی خود را فراموش کرده‌اند.حالا...هیچکس مرا نمی‌شناسد.هیچکس آن«من»ی که پشت این همه نمایش پنهان شده را نمی‌بیند.
و من،تنها در پشتِ‌قفسِ نقاب‌هایم،دیگر حتی قادر به فریاد زدن هم نیستم.چون می‌ترسم مبادا صدای واقعی‌ام،همان‌ها را هم که فریب‌داده‌ام،بیازارد.و محبتی که هرگز به چشمم ندیده‌ام،حالا دارم دروغینش را می‌بخشم به دیگران...این است عدالتِ‌جهان؟​
 
امضا : .مهرسا.

موضوعات مشابه

عقب
بالا