روی سایت دموکراسی بین عقل و دل | meli770کاربرانجمن یک رمان

[S_MELIKA_R]

دلم حس ناب بچه گیامو می خواد.
وقتی الکی می خندیدم،شادبودم،هیچ غم وغصه ای نبود...
تودنیای بی خیالیی سیرمی کردم.
دلم همیشه شادبود...هیچ غصه ای نداشت...
دلم میخواد بابچه ها بریم توی کوچه بازی کنیم...
دلم میخواد وسایل مامان بازیمو بیارم،بادخترابشینیم مامان بازی کنیم....
برای اینکه ظرفامون خالی نباشه توشون "آب پرکنیم"
پفک رنده کنیم به عنوان غذا...
دلم قایم موشک می خواد.اونم توی خونه ..همه جارو تاریک کنیم که کسی پیدانباشه وقتی قایم میشه...
ولی بدونیم که توی این تاریکی یکی هست دنبالمون بگرده وپیدامون کنه..
دلم دوچرخه سواری میخواد...باهم مسابقه بدیم،چقدر خوب بود زمان بچه گیامون...
دلم می خواد بازم مثل بچه گیامون همه دورهمه جمع بشیم،بدون هیچ دشمنی،غمی،غصه ای،بخندیم،بی خیال ازدنیای بزرگا...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[S_MELIKA_R]

بعضی اوقات دلم میخواد یکی باشه
که حال بد دلم روبفهمه....
نگرانم بشه...
یه ادم خاص...
یه ادمی که هیچی نگی هم بفهمه چته،چی میخوای...
خوش به حال اون ادمایی که ازاین ادما های خاص دارن.

 

[S_MELIKA_R]

یه عالمه دوست ورفیق دارم که وقتی باهاشون هستی ثانیه به ثانیه اش برات خاطره اس.
وقتی باهاشون هستی بهترین اوقاتت رو سپری می کنی.
ولی..وقتی حال دلت بدمیشه هیچ کدوم نمی تونن حال دلت رو خوب کنن.

 

[S_MELIKA_R]

حال دلم بده...
حال دلم یه جوریه...
مثل موقع هایی که یه قمستی از یه رمان رو دارم میخونم که خیلی دردناکه...
مثل موقع هایی که یه سکانس غم انگیز یه فیلم رومیبینم...
دلم فشرده میشه.درد میگیره...
حال دلم بده...
خیلی وقته بده....
مثل بچه گی هام نیست که همیشه حال دلم خوب باشه.
به قول بچه گی هام....دیگه توی دلم خوشحال نیست.
حال دل که خوب باشه؛غمگین ترین چیز هاهم،حال دل رو بدنمی کننند ولی وقتی..
حال دل بد باشه،شاد ترین چیز هاهم غمگینن.

 

[S_MELIKA_R]

وقتی مینویسم دلم اروم میگیره.
ولی ذهنم نه...
همیشه دل وعقل باهم کل کل دارن..
همیشه باهم جنگ وجدل دارن.
وقتی که حال دل خوب باشه،ذهن درگیره...
وقتی ذهن درگیر نباشه...حال دل بده.
نمی دونم چه خبر به این دوتا...
نمیشه حال هردوشون خوب باشه؟
نمیشه باهم بسازن این دوتا؟

 

[S_MELIKA_R]

بعضی اوقات نمی دونم چرا دلم ازهمه دنیا میگیره.
میخوام خوشحال باشم،شادباشم...ولی دلم نمیذاره.
عقلم میگه بیخیال دل..شاد باش.
ولی نمیشه...حال یکیشون که بدباشه نمیشه شاد،شاد،شاد،شاد باشی.

 

[S_MELIKA_R]

امشب...
یک اتفاق ناب افتاده...
عقل ودلم...
هردو یک سازمیزنن....
هردو میخوان که بنویسیم...
امشب....
هردوشون پرن...
پرازچی نمی دونم؟!
فقط میدونم.
امشب...
حال جفتتشون روبه راه نیست.
امشب...
فقط میخوام بنویسم...
بنویسم تا اروم شه.
هم حال دل،هم حال عقل.
تاهردوشون سبک شن.
آروم شن.
تابتونند آخرای شب..
آروم بخوابن...
بدون هیچ دغدغه ای.

 

[S_MELIKA_R]

امشب...
اهنگ ها...
یکجور دیگه ای هستن.
نمی دونم چطور..ولی یه جوری اروم بخشی.
یک جوری که دل وعقلم رو مجبور میکنه به نوشتن...
تا اروم بگیرن وانقدر به جونم غرنزنن که حالمون بده یه کاری کن.
دلم میخواد حال دلمون خوب باشه،تاهمیشه توی دلمون خوشحال باشه.

 

[S_MELIKA_R]

دلم..
یک سکوت میخواد...
یک سکوتی که هیچ صدای جزء..
صدای شرشر آب،صدای بادوآواز پرنده هانباشه.
روی چمن دراز بکشم وچشم هام روببندم.
فارغ ازدنیا.
فارغ ازهمه جا
فقط به صدای اطرافم گوش بدم.
تازمانی که اروم شم.
تازمانی که دل وذهنم اروم بگیره.

 

[S_MELIKA_R]

امشب..
انقدر نوشتم...
تا بلاخره..
حال دلم..
حال ذهنم...
خوب..خوب شد.:)
امیدوارم حال دل همه خوب باشه.
حال دل که خوب باش...میشی عین بچه ها...
حال دل که خوب باشه با هرچیز کوچیکی خوشحال میشی.
حال دل که خوب باشه همیشه ته دلت..اون ته ته ته همیشه خوشحاله.
:)