شاعر‌پارسی اشعار فایز دشتستانی

[Hilary]

دل من در خم زلفت گره گیر

چنان شیری که افتاده به زنجیر

ترحم کن دمی بر فایز زار

مگر در مذهبت کردم چه تقصیر

 

[Hilary]

دلم در حلقه زلفش گره گیر

چو دزدان گرفتار به زنجیر

بپرسید ای هواداران فایز

از آن زنجیربان، ما را چه تقصیر

 

[Hilary]

مسلمانان گرفتار دلستم

ضعیف‌المال و بیمار دلستم

نبود اینقدر فایز بی‌بصیرت

کنون درمانده در کار دلستم

 

[Hilary]

چرا از دلبر حورا سرشتم

چو آدم دور از باغ بهشتم

به کام دل نشد فایز از او دور

بشد روز ازل این سرنوشتم

 

[Hilary]

ندانم خواب یا بیدار بودم

ز شوقش م**س.ت یا هشیار بودم

به باغ خلد فایز بود گویا

و یا سر در کنار یار بودم

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Hilary]

فراق لاله‌رویان ساخت کارم

ربود از کف عنان اختیارم

پس از صد سال بعد از مرگ فایز

گل حسرت بروید بر مزارم

 

[Hilary]

مگر یار آمده بر پشت بامم

که بوی جنت آید بر مشامم؟

فرود آ گرچه فایز نیست قابل

بیا بنشین نگه دار احترامم

 

[Hilary]

تو بر من بگذری چون برق رخشان

منت چون رعد اندر پی خروشان

ز باران سرشک چشم فایز

بروید لاله چون فصل بهاران

 

[Hilary]

خیال کشتن من داشت جانان

کدامین سنگدل کردش پشیمان

ندانست عید فایز آن زمانست

که گردد در منای دوست قربان

 

[Hilary]

پس از ببریدن و پیوند جانان

مرا خوش آمده از دادن جان

پس از مرگ جوانی همچو فایز

تو را خوش باد صحبت با رفیقان