- ارسالیها
- 692
- پسندها
- 19,084
- امتیازها
- 46,373
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- #11
رفتم خونه مادربزرگم دخترعموم هم همونجا بود گفت بده با گوشیت برم گیم بازی کنم گفتم مال بچه ها نیست برو انور
گفت دلی مادربزرگ نفسش گرفت گوشیمو انداختم تند رفتم تو اتاق دیدم مادربزرگم خوابه اومدم دیدم رفته بالا اب انبار بازی میکنه بچه 9 ساله بالای یه اب انبار باغ ته جراته بقران
گفت دلی مادربزرگ نفسش گرفت گوشیمو انداختم تند رفتم تو اتاق دیدم مادربزرگم خوابه اومدم دیدم رفته بالا اب انبار بازی میکنه بچه 9 ساله بالای یه اب انبار باغ ته جراته بقران