متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

خاطرات مدرسه

  • نویسنده موضوع nana :)
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 1,435
  • کاربران تگ شده هیچ

M_hosseini

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
150
پسندها
1,932
امتیازها
11,563
  • #31
یبار سال دهم حسابی مشغول رقصیدن بودیم که معاون سر رسید. هیچی دیگه یکم جیغ و داد کرد بعدشم نزاشت بریم سرکلاس نگهمون داشت توی حیاط. ماهم که از خدا خواسته. دوستم نشسته بود وسط حیاط دستاشو برده بود بالا رو به اسمون دعا میکرد اخراجمون نکنن. این وسط که منو دوستام مرده بودیم ع خنده یه عده هم داشتن گریه میکردن چون مدیر داشت به خانواده‌ها زنگ میزد:||
اونقدرم به خندیدن ادامه دادیم که معاون مص بمب ساعتی افتاد وسط حیاط و ترکید.
خلاصه یکم جیغ زد که چرا اینقد بیخیالین چرا درهر صورت میخندین من چیکار کنم از دست شما و اینچیزا
اونروزهم بخیر گذشت فقد یکم نصیحت گوش کردیم ع طرف خونواده:/
 

nana :)

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
667
پسندها
22,111
امتیازها
42,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #32
۲۰۱۹۱۲۰۹_۱۹۳۶۰۱.jpg۲۰۱۹۱۲۰۹_۱۹۳۵۵۲.jpg
 
امضا : nana :)

K'G

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
18
پسندها
828
امتیازها
4,790
  • #33
آقا ما یه روز امتحان زیست داشتیم منم هیچی نخونده بودم
میرم جایی ک برگه امتحانیو فتو میزنن
یه برگه امتحان زیستو کش میرم
بعد زنگ تفریح نشستم جواب تک تک سوالارو
از تو کتاب دیدم و ریز ب ریزشو تو برگه نوشتم یعنی درحدی که ویرگولاشم جا نزاشتم
موقع امتحان آخراش وقتی دور معلمارو بچه ها میگرن برگه خالی و با اونی ک پر کرده بودم جا ب جا کردم



بعلههههه
و اینگونه است ک بیست گرفتن آسان است
 
  • Haha
واکنش‌ها[ی پسندها] nana :)

موضوعات مشابه

عقب
بالا