دنباله دار ی جمله ک لبخند ب لبت میاره⁦^_^⁩

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع mahdllix
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 187
  • بازدیدها بازدیدها 6,765
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Kalŏn

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
42
 
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,220
پسندها
41,724
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
  • مدیر
  • #21
بیخیال دنیا ...
 
امضا : Kalŏn

Haniie

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
تاریخ ثبت‌نام
22/6/18
ارسالی‌ها
1,103
پسندها
10,921
امتیازها
38,673
مدال‌ها
20
  • #22
خدا بزرگـ ِ و ارحم الرحمین
[ دلم ُ عجیب قرص میکنه ]
 
امضا : Haniie

اشک سرخ

هنرمند انجمن
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
13/2/18
ارسالی‌ها
783
پسندها
17,000
امتیازها
44,373
مدال‌ها
25
سن
23
  • #23
مشترک گرامی، مبلغ اعتبار 50000 ریال افزایش یافت. اعتبار کنونی شما 55753 ریال می باشد .
 

81fati

کاربر نیمه فعال
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
31/1/18
ارسالی‌ها
381
پسندها
12,483
امتیازها
50,673
مدال‌ها
1
  • #24
خبر قبولی کنکورمو تو رشته مورد نظرم بهم بدن
 
امضا : 81fati

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
13/1/18
ارسالی‌ها
1,282
پسندها
17,373
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
22
  • #25
جمله ي خاصي نيست...
جمله ها خاص نيستند، اين آدمها هستند كه جمله هارو خاص مي كنند...
شنيدن ِ يك جمله، با همه ي تلخي ها و شيريني ها، اونم از جانب كساني كه دوستشون داري، بي شك خنده رو مهمان لـبت مي كنه
 
امضا : F.Śin

KãrMãW

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
29/4/18
ارسالی‌ها
1,313
پسندها
26,621
امتیازها
58,173
مدال‌ها
10
  • #26
بالاخره این زمین خاکی میچرخه و زندگی روی خوشش رو به من نشون میده اون موقع اینقدر زور نمیگی:)
 
امضا : KãrMãW

فندق

کاربر انجمن
سطح
16
 
تاریخ ثبت‌نام
20/7/18
ارسالی‌ها
379
پسندها
8,216
امتیازها
28,673
مدال‌ها
16
  • #27
خاک تو سرت
 

Bever

رو به پیشرفت
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
26/6/18
ارسالی‌ها
177
پسندها
1,895
امتیازها
12,213
مدال‌ها
2
  • #28
همه چی خودمم
 

Devil's Daughter

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
7/7/18
ارسالی‌ها
62
پسندها
1,154
امتیازها
6,963
  • #29
میدونم جمله نیست(پس خواهشا ترورم نکنین)یه داستانه.من از خوندنش واقعا لبخند رویه لبم اومد.
مامان بزرگم هروقت با بابا بزرگم قهر میکرد.بابابزرگم میرفت از قصد در شیشه ی خیارشور رو محکم میبست تا مامان بزرگم نتونه بازش کنه.به این بهانه مامان بزرگم مجبور بود بره پیشه بابابزرگم.اونم از فرصت استفاده میکردو باهاش حرف میزدتا فراموش کنه با هم قهر بودن...اینجوری خودشون بدون اینکه غرورشون خورد بشه اشتی میکردن.
 
امضا : Devil's Daughter
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا