در کافه که مینشینم، از من میپرسد:«قهوه میخوری؟! من خودم خیلی دوست دارم!»
از حرفش، خندهام میگیرد. وقتی ثانیه ثانیهی زندگی تلخ مزه است، دیگه چه نیازی به قهوه؟!
باز میپرسد:«شیرینش چی؟! میتونم با شکر برات سفارش بدم.»
و او نمیداند... اما تو بدان! شکر قهوهی زندگی من، تنها تو بودی... تویی که دیگر نیستی...