متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها •○ شاعران زن ○•

  • نویسنده موضوع SHIRIN.SH
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 131
  • بازدیدها 3,896
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #11
مرا چگونه به یاد خواهی آورد؟


شعر هم اگر نگویم
مرا که هیچ گلی
هم‌نامم نیست،
و هیچ خیابانی به نامم
چگونه به یاد خواهی آورد؟

| مژگان عباسلو |
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #12
آدم وقتى زن باشد...


من یک زنم
‏و آدم وقتى زن باشد
‏جز آنچه در قلبش دارد
‏همه چیز را فراموش مى‌کند.

‏⁧| لاله مولدور |
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #13
این چنین دوستت دارم

67585

دوستت دارم
همان‌گونه که شب، ماه را
دوستت دارم
همان‌گونه که صبح، آفتاب را
دوستت دارم
مثل ملاقات پنهانی مادر، از لای در
دوستت دارم
مثل حبس من با تو تا ابد
در یک اتاق دربسته
حتی بی پنجره!
تنها من و تو
این چنین دوستت دارم تو را...

| چیستا یثربی |
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #14
من میتوانم


من می توانم
به اندازه ی تمام زن ها مرد باشم
به اندازه ی تمام فشنگ ها خون سرد...
اما هر بار
که صورتت را
با شیشه پاک کن تمیز می کنم
به اندازه ی تمام سربازها
گریه های زنانه را بلدم...

| سید مریم حسینی |
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #15
دلتنگی برف است


دلتنگی، برف است
یک روز صبح بیدار می شوی
می بینی
همه جا را پوشانده

| سارا شاهدی |
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #16
71224


ﺯﻧﻰ ﻛﻪ ﮔﻠﻮﺑﻨﺪﻯ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﺭ ﻧﺎﺭﻧﺞ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﻭ ﺭﻳﺤﺎﻥ ﻭ ﻧﻌﻨﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﻏﭽﻪ می کارد

ﺑﺮﺍﻯ ﻗﻤﺮی‌ ها ﺩﺍﻧﻪ می پاشد ﻭ

ﺑﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺣﺮﻑ می زﻧﺪ

ﻧﺎخن‌ هایش ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﻨﺎ ﺭﻧﮓ می کند ﻭ

ﮔﻴﺴﻮﺍﻥ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺭﻭﺑﺎن‌ های ﺭﻧﮕﻰ می بندد

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﺰﺍﻥ ﮔﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ،

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺍغ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ

ﺯﻣﺴﺘﺎن‌هاﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﺭ می بافد ﻭ

ﺑﻬﺎﺭﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ

ﺍﻭ ﺯنی‌ ست ﻛﻪ ﺗﺎﺭ ﻭ ﭘﻮﺩﺵ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺯن‌ های ﻋﺎﺷﻖ

ﺑﻪ ﻛﺘﺎب‌ها، ﻛﻮﭺ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ...

| آرزو پارسی |
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #17
71226میدانى من همیشه از آخرین ها متنفر بودم. مثلا از آخرین بار که دیدمت، آخرین حرفى که به من زدى، آخرین جایى که باهم رفتیم، آخرین چیزى که بینمان مانده بود و حتى از آخرین لقمه غذا سر سفره هم که دست هیچ کس براى برداشتنش دراز نمیشد متنفر بودم.

من جدیدا دارم فکر میکنم هفته آخر اسفند از وحشتناک ترین نوع آخرین هاست. هزار خاطره توى یک فایل فشرده یک هفته اى میریزد توى جان آدم. اصلا یاد آخرین چهارشنبه سورى بیچاره ات میکند. از شنبه تا جمعه اش اگر خودت هم نخواهى برایت پیام میفرستند و به یادت مى آورند که مثلا آخرین پنجشنبه ۹۵ ات بخیر! اصلا میدانستى مردم چرا همش توى این هفته لعنتى میروند بیرون و تا میتوانند خریدهاى هیستریکى میکنند، من فکر میکنم میخواهند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #18



وسط داد و بیداد و دعوا یهو می‌گفت:
"منم!"
راستش اونقدری سرم گرم گله و لجبازی بود که توجه نمی‌کردم توی جواب اون همه حرف فقط نوشته منم! حواسم نبود بپرسم اصلا یعنی چی منم؟! منم چی؟! فحشه؟! بد و بیراهه؟! چیه این منم! بدتر حرصی می‌شدم و آتیش معرکه بالا می‌گرفت و کار می رسید به اونجایی که نباید!
یه بار اما وقتی گفت منم، دیگه سکوت نکرد. داد زد:
" منم!
اینی که داری باهاش می‌جنگی منم!
دشمن نیست، غریبه نیست، رهگذر کوچه و خیابونم نیست، منم!
نه شمشیر دستمه، نه سنگر گرفتم جلوت، نه قراره باهات بجنگم.
ببین دستام...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #19




امروز خم شدم توی آینه و به دختر رنگ پریده ای که روبرویم ایستاده بود و داشت رژ لب می زد گفتم

تو یک دختر سی و یک ساله ی ترسویی!

نوشتن این جمله زیاد راحت نبود اما راستش را بخواهید من بیشترِ زندگی ام را صرف ترسیدن کرده ام

ترس اینکه نکند یک موقع بابا بفهمد که به جای کلاس کنکور با فلانی و فلانی و فلانی می رویم کافی شاپ و بلند بلند می خندیم

ترس اینکه نکند مامان بفهمد این ترم مشروط شده ام

ترس اینکه نکند فلان پسری که دوستم دارد تهدید هایش را عملی کند و خـودش را بُکُشد

نکند خواب هایم واقعی باشند...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #20


پیامش روی صفحه ی گوشی بالا اومد

"جلوی در دانشگاه منتظرتم...تموم شدی بیا"

یکم خیره به صفحه ی گوشی موندم،با مکث تایپ کردم:

"کلاس دارم"

فوری جواب داد:

"یکشنبه ها تا سه کلاس داری"

انگشتامو رو کیبورد به دروغ لغزوندم:

"جبرانی انداخته استاد هماتولوژی"

یه دقیقه نگذشت که پیامش رسید:

"همکلاسیات دارن میرن همه...منتظرتم"

از روی نیمکت جلوی دانشکده بلند شدم و بی عجله و قدم زنون رفتم تا در فنی،اونور خیابون با همون استایل همیشگیش وایساده بود،دست به جیب،با لبخند یه وری مغرورش!

خیابونو رد کرد و رسید کنارم،فکر...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
252
بازدیدها
5,905

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا