زنی که توی تاکسی اشک هایش را با پشت دستش پاک میکند و دست راننده که دستمال بهش میدهد را رد میکند غمگین تر است، یا زنی که حتی پیازهای تکه تکه شده هم اشک هایش را در نمیاورد...
کسی چه میداند؛
مردی که پشتش را میکند به زنی و چشم روی هم میگذارد عاشق تر است یا مردی که برای خوشبخت تر شدنِ زنی چشم روی خوشبختی خودش میبندد...
کسی چه میداند؛
زنی که دائم لبهایش باز میشود به عیب های هم نفسش بیشتر مبتلا به دوست داشتن همان مردِ پر از ایراد است یا کسی که هر چیزی روی لبش می آید الا گلایه....
کسی چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
پوست کلفت شدن چیزی نیست که مرد ها دوست داشته باشند. رسیدن به حقیقت ِتلخ و زننده و حرف زدن از آن، باب ِمیل ِمردها نیست. مردها در انتها زنی را انتخاب نمی کنند که به جای ِخریدن رژ ِلب ها، کتاب می خرند.
آن ها دست های ِ سفید و همیشه لاک زده را دوست دارند. نه دست هایی که لای ِصفحات کتاب جا می مانند و جوهری می شوند در هر بار نوشتن ِ داستان های بلند و کوتاه.
مردها همیشه ی ِتاریخ، بهترین شاعرها بودند، اما معشوقه شان شاعر نبوده اند دراصل. معشوقه ی ِآن ها زنی سبک بال و رها و بی خیال بود با صورتی جوان و شاد و دست هایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
من الان دلم کیک شکلاتى مى خواد. الان مى خواد! همین الان. ندارم ولى ! لواشک دارم، ولى کیک شکلاتى ندارم! باید تا فردا که قنادى ها باز مى کنن، صبر کنم. معلوم هم نیست دیگه فردا دلم کیک شکلاتى بخواد... . من فقط مى دونم که الان دلم کیک شکلاتى مى خواد و ندارم، پس قبول مى کنم که ندارم. ندارم دیگه. ولى خب دلم مى خواد. اما ندارم! ولى خب .... اما.... ولى ... اما... ولى.... اما !
یه روز مامانم اومد خونه، گفت زود باش. پرسیدم چى رو؟ گفت سورپرایزه! مبل ها و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
عادتش بود، تا می دید بحث داره بالا میگیره همین بساط بود، فرقی نمیکرد پشت گوشی باشه یا وسط چت باشیم یا اینکه رو در رو، میگفت دستامو بگیر و بعد خودش زودتر دست به کار می شد و دستامو میگرفت میون گرمی دستاش و بعدش انگار دلمون قرص تر می شد، آروم تر میشدیم، یادمون می رفت سر چی حرفمون شده بود اصلا!
یه بار که اصلا قصد کوتاه اومدن نداشتم سرش داد زدم و گفتم بس کنه این بازی تکراری مزخرفو، مثلا چی میخواد حل بشه با گرفتن دستاش!
یادم نمیره هیچوقت جوابشو، گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بهش گفتم : میدونی چرا یوز پلنگا گوشه ی چشمشون یه خط سیاهه که بهش میگن خط اشک؟
دستشو انداخت تو فِرِ موهاش...
پیچش داد و گفت نه !
چِشَمو از موهاش سُر دادم رو چِشاش و گفتم :
وقتی واسه اولین بار یوزپلنگِ نر،یوزپلنگِ ماده رو برایِ رفتن به شکار تنها گذاشت و هیچ وقت برنگشت،یوزپلنگ ماده که یه بچه تو شیکمش داشت،اونقدر گریه کرد که رد اشکش موند گوشه ی چشمش و هیچ وقت از بین نرفت.
بلند خندید و گفت اینو از کجا آوردی؟
خندشو گذاشتم گوشه ی ذهنم،پیش بقیه ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
اردیبهشت که اولا این شکلی نبود؛ اردیبهشت عطر بهار نارنجای ته حیاط عزیزجونو داشت؛ اردیبهشت توو حیاط عزیز جون، یه تیکه از خود بهشت بود. وقتی پای صحبتاش مینشستی میگفت اون سالای دور که سیزده سالش بود و تازه داده بودنش به آسدرضا، بهونه ی خونه و عروسکاشو که میگرفت، آسدرضا میاوردش لب باغچه و باهم جوونه میکاشتن توو دل خاک؛ یه وقتا باخودش ریز میخندید و میگفت جایی نگیا ننه، اما سدرضا یه ته صدایی هم داشت؛ اون روزا لب باغچه همونجور که درختارو میکاشتیم، زیر لب آوازم میخوند.. فک میکرد من با باغبونی آروم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
داشتم گره های کورٍ هندزفری أم را باز میکردم که افتادم وسط یک بحثِ اضطراری و گوشم را سپردم به خانم میانسالی که روی صندلی آبیِ مترو کنارم نشسته بود و با تلفن همراهش حرف میزد:
-حالا چون همسرت ابراز علاقه ی کلامی بلد نیست ینی بهت علاقه نداره؟! واسه همین میخوای جدا شی؟! میدونی منو همسرم شونزده ساله داریم باهم زندگی میکنیم، هیچوقت بِهَم نگفتیم چقدر همدیگرو دوس داریم اما میدونم وقتی میره تو آشپزخونه و زیر کتری درحال جوشو کم میکنه و چایی میذاره ینی دوسم داره ، وقتی از سرکار میادو جلو در جورابشو درمیاره که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.