شده اونقدر از نداشتنش بترسی که به خودت جرات عاشقی کردن تو لحظههایی که کنارشی، ندی؟
هربار بیای دستاشو بگیری با خودت بگی نه! خاطره نسازم که بعدا خاطرهها دمارمو درنیارن...
هربار بیای باهاش رویا بسازی و واسه فرداها نقشه بکشی، جلوی خودتو بگیری که نه! اگه رویا بسازم و فردا بدون اون بیاد دنیام به آخر میرسه...
من از ترسِ نبودنت، چقدر نگاهت نکردم. چقدر بهت فکر نکردم. چقدر جواب حرفاتو ندادم. چقدر دوستت دارم گفتناتو نشنیده گرفتم. چقدر حس خوب خوشبختی و عاشقی رو از دلم دزدیدم. چقدر فرار کردم از تو و فکر کردن بهت، تو روزایی که با تو بودم!
از فکرِ اینکه بخوامت و نشه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.