متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها •○ شاعران زن ○•

  • نویسنده موضوع SHIRIN.SH
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 131
  • بازدیدها 3,893
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #101




همه ی آنهایی که آدم رفتن نبودند، رفتند

پشت سرشان را نگاه نکردند که یک نفر گوشه ای از دنیا روی ماندنشان حساب بازکرده بود

رویا بافته بود...

خانه ای ساخته بود...

و در هرنفسش زندگی دمیده بود...

حتی نیم نگاهی به ساخته های ویران او که مانده بود نکردند که بعد از آن خرابی ها حال و روزش چطور خواهدبود؟

رفتنی ها اما روزی بازمیگردند...

درمانده از تمام دنیا...

در جستجویتان ویرانه ها را کنار می زنند تا شما را از زیر آوار نبودن هایشان بیرون بیاورند

اما خیلی دیراست خیلی...

خرابی ها شدیدتر از اینهاست

کمکشان را قبول...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #102


می نشینم با خیالت چشم می دوزم به در

در هوایت شب به شب از عمر من کم می شود

| پروانه حسینی |​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #103


هر صبح
از خواب می پرم
عجله می کنم
دلفین های آبی را به موهایم می زنم
جای لب هایت را بر لب هایم صورتی می کنم
میز را می چینم
صدایت می زنم
بعد به یاد می آورم
از پاییز به بعد
دیگر نبوده ای و من
هر صبح از خواب پریده ام
عجله کرده ام
دلفین های آبی را به موهایم زده ام
جای لب هایت را بر لب هایم صورتی کرده ام
میز را چیده ام
و بعد صدایت زده ام...

| روجا چمنکار |​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #104



از جمله کارهایی که انجام دادنش همیشه حالم را خوب می‌کند دور ریختن است. کشوها را باز می‌کنی، چنگ می‌زنی به خرده ریزهای قدیمی، چند لحظه‌ای تماشایشان می‌کنی و می‌بینی این همه وقت/این همه سال بی‌دلیل به اسارت گرفتی‌شان.

فندکی که روشن نمی‌شود، ساعتی که خودش را بازنشست کرده و عقربه‌هایش دیگر نمی‌چرخد، عکس‌های رادیولوژی‌ای که دیگر قرار نیست کسی به تماشایشان بنشیند، کارت ویزیت غریبه‌ها، رژ لب‌های به ته رسیده‌ی سالخورده‌ای که کمرشان به زور می‌چرخد، گوشواره‌های یک لنگه، اسباب بازی‌های آسیب دیده، عکس‌های پرسنلی...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #105


می‌گفت:

ببین من آدم دروغ و دغل بافتن نیستم...

نمیگم تو اولیمی، بودن!

قبلِ تو خیلیا بودن، همه شونم وقتی اومدن گمون می‌کردم عشقن، کنارشونم بدک نبود حالم، می گفتم، می‌شنیدم، روزگار می‌گذروندم خلاصه...

نبودناشونم یه چند صباحی حالمو بد می‌کرد اما هرچی بود می‌گذشت!

اما تو نبودنات نمی‌گذره...

تو نبودنات حالمو بد نمی‌کنه، می‌کُشه فقط!

من با خیلیا خندیدم، اما فقط برا توئه که چشمام تر می‌شه، فقط رفتن توئه که به گریه م میندازه حتی فکر و خیالش!

ببین من دروغ نیست توو...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #106


دلم که می گیرد، قلاب را برمیدارم و شروع به بافتن میکنم.

همینطور می بافم و می بافم تا غصه هایم کمرنگ تر شوند.

یک وقت هایی زیر لیوانی می بافم.

یک وقت هایی شال گردن، یک وقت هایی هم رومیزی و چیزهای دیگر.

بعد می نشینم زل میزنم به چیزی که بافته ام.

و با خودم فکر میکنم یک فرش گرد باید غم بزرگی بوده باشد.

| نیلوفر نیک بنیاد |​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #107


گفت:دیدیش امروز؟

زمزمه کردم: نه خداروشکر!

یه ابروشو بالا انداخت و گفت: خداروشکر؟

لیوان چایی مو نزدیک لب هام کردم و از بین بخار های چایی که صورتمو پر کرده بود گفتم: آره...میدونی عزیز جان...یه آدم هایی تو زندگی بعضی از ماها هستن که هم ندیدنشون درده هم دیدنشون! اگر امروز میدیدمش...چشمم به چشمایی که مال من نبود می افتاد...آروم میشدم...اما فقط برای یه لحظه...تا هفته ها بعدش دلم آشوب میموند...چشم میچرخوندم رو آدم های شهر تا دوباره ببینمش!

حالا هم که ندیدمش باز دلم آشوبه...که شاید این آخرین فرصت بود قبل از اینکه...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #108


به یاد آوردن عشق کار خیلی سختی است.

سال‌ها می‌گذرد و بعد آدم از خودش می‌پرسد واقعاً عاشق شده بودم یا خودم را دست انداخته بودم؟

واقعاً عاشق شده بودم یا فقط داشتم وانمود می کردم او مرد رویایی من است؟

واقعاً عاشق شده بودم یا از سر لاعلاجی بود؟

| نورا افرون |​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #109


می ترسیدم از آتش

اما حالا می خواهم

مانند نیزاری بمیرم

که از خاکستر سیگاری شعله ور شده است

| مهسا فعال |​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #110
IMG-20170408-205856.jpg


تو همان هشت دقیقه ای

که قرص خورشید

آرام، آرام

در دریا حل می شود

می بینی؟

تو قرار نیست شاعر باشی

تو همین که نفس بکشی

راه بروی

حرف بزنی

حق شاعری ات را

بر گردن دنیا گذاشته ای.

| مهدیه لطیفی |​
 
امضا : SHIRIN.SH
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
252
بازدیدها
5,900

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا