نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار عبید زاکانی

  • نویسنده موضوع خوشحال
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 1,324
  • کاربران تگ شده هیچ

خوشحال

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
164
پسندها
405
امتیازها
3,363
  • نویسنده موضوع
  • #1
1. سرآغاز

خدایا تا از این فیروزه ایوان

فروزد ماه و مهر و تیر و کیوان


شه خاور جهان آرای باشد

زمان باقی زمین بر جای باشد


بر این نیلوفری کاخ کیانی

کند خورشید تابان قهرمانی


جهانرا چار عنصر مایه باشد

مکانرا از جهت شش پایه باشد


ز جوهر تا عرض راهست تاری

هیولا تا کند صورت نگاری


همیشه تا فراز فرش غبرا

معلق باشد این نه سقف مینا


جهان محکوم سلطان جهان باد

فلک مامور شاه کامران باد


نخستین دم که خاطر خامه دربست

بر این دیبای ششتر نقش بربست


چو استاد طبیعت داد سازش

نوشتم نام خسرو بر طرازش


شهنشاه جهان دارای عالم

چراغ دودمان نسل آدم


همایون گوهر دریای شاهی

وجودش آیت لطف الهی


ضمیرش نقطهٔ پرگار معنی

درونش مهبط انوار معنی


جم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خوشحال

خوشحال

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
164
پسندها
405
امتیازها
3,363
  • نویسنده موضوع
  • #2
2.در وصف معشوق

بتی فرخ رخی فرخنده رائی

به شهرستان خوبی پادشاهی


میان نازنینان نازنینی

ز شیرینیش شیرین خوشه چینی


رخش گلبرگ خوبی ساز کرده

قدش بر سرو رعنا ناز کرده


گرفته سنبلش بر گل وطن گاه

سهیل آویخته از گوشهٔ ماه


بهار لطف را نازنده سروی

به باغ دلبری رعنا تذروی


ز عنبر راه را پیرایه کرده

گلش را چتر سنبل سایه کرده


نهان در عقد لؤلؤ درج یاقوت

حدیث شکرینش روح را قوت


دو چشمش چون دو جادوی فسونکار

دو زلفش کاروان مشگ تاتار


دهانش در حقیقت کمتر از هیچ

سر زلفین جعدش پیچ در پیچ
 
امضا : خوشحال

خوشحال

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
164
پسندها
405
امتیازها
3,363
  • نویسنده موضوع
  • #3
3.غزل

خم ابروی ا و در جان فزائی

طراز آستین دلربائی


خدا از لطف محضش آفریده

به نام ایزد زهی لطف خدائی


به غمزه چشم مستش کرده پیدا

رسوم مستی و سحر آزمائی


ز کوی او غباری کاورد باد

کند در چشم جانها توتیائی


چو بنماید رخ چون ماه تابان

برو پیشش گدائی کن گدائی


 
امضا : خوشحال

خوشحال

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
164
پسندها
405
امتیازها
3,363
  • نویسنده موضوع
  • #4
4.سخن در عشق

نخستین روز کاین چشم بلاکش

مرا از عشق او در جان زد آتش


دل از جان و جوانی بر گرفتم

امید از زندگانی بر گرفتم


چنان در عشق او دیوانه گشتم

که در دیوانگی افسانه گشتم


خرد میگفت کی مدهوش بیمار

غمش را در میان جان نگه دار


اگر دل میدهی باری بدو ده

به هر خواری که آید دل فرو ده


گهی چون شمع می‌افروز از عشق

چو پروانه گهی میسوز از عشق


میندیش ار جگر خوناب گیرد

که چشم از آتش دل آب گیرد


خراب عشق شو کاباد گشتی

غلام عشق شو کازاد گشتی


حدیث عشق انجامی ندارد

خرد جز عاشقی کامی ندارد


منوش از دهر جز پیمانهٔ عشق

میاور یاد جز افسانهٔ عشق


دلی کو با بتی عشقی نورزد

مخوانش دل که او چیزی نیرزد


نداند هرکه او شوقی ندارد

که دل بی عاشقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خوشحال

خوشحال

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
164
پسندها
405
امتیازها
3,363
  • نویسنده موضوع
  • #5
5.عرض شوق

شبی شوقم شبیخون بر سر آورد

ز غم در پای دل جوشی برآورد


تنم زنار گبران در میان بست

دل شوریده شوری در جهان بست


بکلی از خرد بیگانه گشتم

چو افیون خوردگان دیوانه گشتم


چو زلفش بیقراری پیشه کردم

فغان و آه و زاری پیشه کردم


ز مژگان اشگ خونین میفشاندم

به آبی آتش دل می‌نشاندم


نمی‌آسودم از فریاد و زاری

نمی‌ترسیدم از دشنام و خواری


خروشم گوش گردون خیره میکرد

هوا را دود آهم تیره میکرد


پیاپی زهر هجران می‌چشیدم

قلم بر هستی خود میکشیدم


همه شب گرد منزلگاه یارم

طواف کعبهٔ جان بود کارم


ضمیرم با خیالش راز میخواند

بسوز این بیتها را باز میخواند
 
امضا : خوشحال
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] a.jk

خوشحال

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
164
پسندها
405
امتیازها
3,363
  • نویسنده موضوع
  • #6
6.غزل

دلم زین بیش غوغا برنتابد

سرم زین بیش سودا برنتابد


غمت را گو بدار از جان ما دست

که آن دیوانه یغما برنتابد


ز شوقت بر دل دیوانهٔ ماست

غمی کان سنگ خارا برنتابد


ز چشمم هر شبی مژگان براند

چنان سیلی که دریا برنتابد


بیا امشب مگو فردا که این کار

دگر امروز و فردا برنتابد


سر اندر پایت اندازیم چون زلف

اگر زلفت سر از ما برنتابد


عبید از درد کی یابد رهائی

چو درد دل مداوا برنتابد
 
امضا : خوشحال
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] a.jk

خوشحال

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
164
پسندها
405
امتیازها
3,363
  • نویسنده موضوع
  • #7
7.واقف شدن معشوق از حال عاشق

در آن شبهای تار از بیقراری

چو بسیاری بنالیدم بزاری


مگر کز آه من سرو گلندام

صدائی گوش کرد از گوشهٔ بام


بر آن نالیدن من رحمت آورد

خرامان رو به نزدیکان خود کرد


یکی را زان پریرویان طناز

حکایت باز میپرسید در راز


که این مسکین سودائی کدامست

کز این دردسرش سودای خامست


ز کوی ما کرا می‌جوید آخر

به گرد ما چرا می‌پوید آخر


که کردش اینچنین بیخواب و آرام

کدامین دانه افکندش در این دام


که زینسان بیخور و بیخواب کردش

که از غم دیدهٔ پر خوناب کردش


کدامین غمزه زد بر جان او تیر

که با نخجیربانش کرد نخجیر


کدامین سیل بگرفتش گذرگاه

کدامین شوخ چشمش برد از راه


جوابش داد کین دل داده از دست

به کوی ما درآید هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خوشحال
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] a.jk

خوشحال

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
164
پسندها
405
امتیازها
3,363
  • نویسنده موضوع
  • #8
8.پیغام فرستادن عاشق به معشوق

پس از عمری که دل خونابه میخورد

خرد بیرون شد و دل کار میکرد


چو بر دل شد زغم راه نفس تنگ

به صد افسون و صد دستان و نیرنگ


عقابی تیز پر را رام کردم

به سوی آن صنم پیغام کردم


که ای هم جان و هم جانانهٔ دل

غمت سلطان خلوت خانهٔ دل


جمالت چشم جان را چشمهٔ نور

ز رخسار تو بادا چشم بد دور


منم آن بیدلی کز بیقراری

کنم بر درگهت فریاد و زاری


خلاف رای تو رایی ندارم

بغیر از کوی تو جائی ندارم


دلم دائم تمنای تو ورزد

درونم مهر و سودای تو ورزد


مرا جادوی چشمت برده از راه

زنخدان توام افکنده در چاه


اسیر زلف مشگین تو گشتم

ترحم کن چو مسکین تو گشتم


دلم پر جوش و تن پرتاب تا کی

ز حسرت دیده پر خوناب تا کی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خوشحال
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] a.jk

خوشحال

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
164
پسندها
405
امتیازها
3,363
  • نویسنده موضوع
  • #9
9.غزل همام

بدیدم چشم مستت رفتم از دست

گوام دایر دلی گویائی هست ؟


دلم خود رفت و میترسم که روزی

به مهرت هم نسی خوش کامم اج دست ؟


بب زندگی این خوش عبارت

لوانت لاوه نج من ذبل و کان بست ؟


دمی بر عاشق خود مهربان شو

کج‌ای مهروانی کسب اومی کست ؟


اگر روزی ببینم روی خوبت

به جم شهر اندر واسر زبان دست؟


ز عشقت گر همام از جان برآید

مواجش کان یوان بمرد و وارست ؟


به گوش خاوا کنی پشتش بوینی

به بویت خسته بی جهنامه سرمست


 
امضا : خوشحال
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] a.jk

خوشحال

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
164
پسندها
405
امتیازها
3,363
  • نویسنده موضوع
  • #10
10.پیغام رسانیدن قاصد

ضمیر پاک آن مرغ سخن ساز

چو این افسانه کردم پیشش آغاز


شد از حال دل پر دردم آگاه

چو آتش گشت و شد با باد همراه


به خلوتگاه آن آرام جان رفت

باستادی ز هر چشمی نهان رفت


باو از هر دری افسانه میگفت

حکایت خوب و استادانه میگفت


ز من هر دم غمی تقریر میکرد

ز دریائی نمی تقریر میکرد


چو رمزی زین حکایت یاد کردی

سمنبر زان سخن فریاد کردی


بصنعت زین سخن دوری نمودی

بدو آئین مستوری نمودی


 
امضا : خوشحال
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] a.jk

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا