شاعر‌پارسی اشعار عبید زاکانی

  • نویسنده موضوع خوشحال
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 1,293
  • کاربران تگ شده هیچ

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • #31
هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت
یکدم خیال روی توام از نظر نرفت

جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت


هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت
هم بیخبر بیامد و هم بی‌خبر برفت

در کوی عشق بی سر و پائی نشان نداد
کو خسته دل نیامد و خونین جگر نرفت

عمرم برفت در طلب عشق و عاقبت
کامی نیافت خاطر و کاری بسر نرفت

شوری فتاد از تو در آفاق و کس نماند
کو چون عبید در سر این شور و شر نرفت
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • #32
دل در پی عشق دلبرانست هنوز
وز عمر گذشته در گمانست هنوز
گفتیم که ما و او بهم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوانست هنوز
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • #33
خوش بود گر تو یار ما باشی
مونس روزگار ما باشی
روزکی همنشین ما گردی
شبکی در کنار ما باشی
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • #34
ز من مپرس که بر من چه حال میگذرد
چو روز وصل توام در خیال میگذرد
جهان برابر چشمم سیاه میگردد
چو در ضمیر من آن زلف و خال میگذرد
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • #35
زین گونه که این شمع روان می‌سوزد
گوئی ز فراق دوستان می‌سوزد
گر گریه کنیم هر دو با هم شاید
کو را و مرا رشته جان می‌سوزد
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • #36
گر وصل تو دست من شیدا گیرد
وین درد و فراق راه صحرا گیرد
هم حال من از روی تو نیکو گردد
هم کار من از قد تو بالا گیرد
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • #37
دوشم غم تو ملک سویدا گرفته بود
دودم ز سینه راه ثریا گرفته بود

جان را ز روی لعل تو در تنگ آمده
دل را ز شوق زلف تو سودا گرفته بود

میدید شمع در من و میسوخت تا به روز
زآن آتشی که در من شیدا گرفته بود

از دیده‌ام خیال تو محروم گشت باز
کاطراف خانه‌اش همه دریا گرفته بود

میخواست خرمی که کند در دلم وطن
تا او رسید لشگر غم جا گرفته بود

صبر از برم رمید و مرا بیقرار کرد
گوئی مگر که خاطرش از ما گرفته بود

مسکین عبید را غم عشقت بکشت از آنک
او را غریب دیده و تنها گرفته بود
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • #38
یارب از کرده به لطف تو پناه آوردیم
به امید کرمت روی به راه آوردیم
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • #39
ز بوی زلف توام روح تازه میگردد
سپیده‌دم که نسیم شمال میگذرد
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • #40
هرگز کسی به خوبی چون یار ما نباشد
مه را نظیر رویش گفتن روا نباشد

موئی چنان خمیده چشمی چنان کشیده
در چین به دست ناید و اندر ختا نباشد

با او همیشه ما را جز لاله در نگیرد
با ما همیشه او را جز ماجرا نباشد

گر حال من نپرسد عیبش مکن که هرگز
سودای پادشاهی حد گدا نباشد

ما کشتگان عشقیم همچون عبید ما را
عقلی سلیم نبود صبری بجا نباشد
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا