- ارسالیها
- 36
- پسندها
- 526
- امتیازها
- 3,013
- سن
- 22
یه بار سر کلاس داشتم چرت میزدم معلم گفت مگه کمپ ترک اعتیاده
گفتم اههههههههه شما بلدین معتادم ترک بدین مگه
گفتم اههههههههه شما بلدین معتادم ترک بدین مگه
الان خودم و جات میزارم دلم میخواد از همون طبقه ی آخرِ پاساژ خودم و پرت کنم پاییننمی خواد بگی یکم حدس زدم
ولی اون روز واقعا بدترین روز زندگیم بود
من کلا بیشتر کرم ریزیام عمل و عکس العمله بیشترم بین خودم و دوستای دوران بچگیمه و باز بیشترش با آریا
ما یه سری اومدیم با ماشین رفتیم خرم آباد منم عاشق عکاسی دوربینم همه جا مث بچم پیشمه داشتم از یه ارتفاع خیلی زیاد دقیق یادم نمیاد کجا بود ولی میدونم رو کوه بود بینشم یه پل خیلی قشنگ بود از این پلا که با دو تا طنابه و وسطش چوبه خیلی ترسناکن میری روش تکون تکونمی خوره من رو این وایساده بودم داشتم از دره بینش که یه ابشارم اونجا بود عکس هنری می گرفتیم بقول بابام!
این آریای بیشعور نکبتم آخ که هنوز یادش می افتم آتیش می گیرم اومد پشت سرم وایساد یه پخ گفت بعدم رو پل پرید منم هم خودم لیز خوردم هم دوربینم افتاد رفت ته دره :( دوربینم به باااد فنااا رفت یعنی...