• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان اُربیت | نگار 1373 نویسنده انجمن یک رمان

نگار 1373

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,495
پسندها
20,895
امتیازها
42,073
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #61
- دوست داری بریم بیرون شام بخوریم؟
سرش را بالا گرفت و با تعجب به من چشم دوخت. طوری نگاهم می‌کرد که انگار شنیدن چنین پیشنهادی از من، جزو محال‌ترین اتفاقات روی کره‌ی زمین باشد. به چشمان سبز و درشتش خیره شدم و با خنده پرسیدم:
- چیز بدی گفتم؟
لبخند نزد؛ ولی احساس خاصی هم از خودش بروز نمی‌داد.
- نه، ولی آخه من که ماشین ندارم. نزدیک‌ترین رستوران تا این‌جا چند کیلومتر فاصله داره. به تاکسی هم علاقه ندارم. اگه مشکل نداری، به شارلوت خبر می‌دم که دنبالمون بیاد.
تا پای شارلوت را وسط کشید، از پیشنهادی که داده بودم پشیمان شدم. سعی کردم به شکل عاقلانه‌ای پیشنهادش را رد کرده باشم:
- نیازی نیست. برای بیرون رفتن باید اون رو هم به دردسر بیاندازیم. اصلاً بیا با اربیت بریم!
بالاخره توانستم لبخندی بر لبانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,495
پسندها
20,895
امتیازها
42,073
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #62
دو سه روز پیش داشتم‌ به این فکر می‌کردم که دزدی از موزه‌ی لوور تو یه داستان چقدر می‌تونه واقعی یا مصنوعی در بیاد. خلاصه که ولش کردم، چون به نظرم تو این دوره زمونه خنده‌دار اومد. خبرش رو امروز دیدم که طی یه سرقت مسلحانه از لوور، مقداری از جواهرات ناپلئون به سرقت رفته :))

جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,495
پسندها
20,895
امتیازها
42,073
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #63
من‌که شکر خدا خواننده ندارم :) اینم نمی‌دونم دارم برای کی می‌گم.
هیچ‌جای این رمان به این نکته اشاره نکردم که‌ چون تو کتابای هری‌پاتر همیشه عاشق اسلیترین بودم، به یاد سالازار اسلیترین، اسم فامیل توماس رو همون گذاشتم. واقعاً اسم باشکوهی داره. به یاد خاطرات خوب نوجوانی :')


جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,495
پسندها
20,895
امتیازها
42,073
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #64
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,495
پسندها
20,895
امتیازها
42,073
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #65
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,495
پسندها
20,895
امتیازها
42,073
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #66
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,495
پسندها
20,895
امتیازها
42,073
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #67
شروع به گشت زدن کردم و هر جا که به ذهنم می‌رسید را سرک کشیدم؛ ولی توماس در هیچ‌جای باغ حضور نداشت. طوری که آخرش پیش خودم گفتم که شاید جیکوب به من دروغ گفته بود تا فقط من را از سر خودش باز کرده باشد. با همین فکر هم می‌خواستم برگردم و طوری ادبش کنم که دیگر با من شوخی نکند. اما در همان لحظه که تصمیم به رفتن به عمارت را گرفتم، دستی از پشت سرم ظاهر شد و دهانم را پوشاند. با این‌که اطرافم خیلی تاریک نبود، ولی ترسم از تاریکی در جانم فعال شد و نفسم از ترس بند آمد. به دست و پا زدن افتادم و تا خواستم که خودم را به هر قیمتی که شده از دست آن شخص ناشناس نجات بدهم، صاحب همان دست کنار گوشم زمزمه کرد:
- نترس، منم! فقط سر و صدا نکن.
با تشخیص دادن صدای آشنای توماس، از پشت دستش با صدای خیلی عصبانی‌ای اعتراض...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,495
پسندها
20,895
امتیازها
42,073
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #68
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,495
پسندها
20,895
امتیازها
42,073
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #69
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,495
پسندها
20,895
امتیازها
42,073
مدال‌ها
26
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #70
فردای آن روز، صبح زود بعد از خواب مفصل و سنگینی، از شنیدن صدای در زدن از خواب پریدم. وحشت‌زده سر جایم نشستم و چند ثانیه‌ای اطرافم را از نظر گذراندم. مغزم حضورم در اتاقم را تایید کرد و متوجه شدم که کسی داشت با شدت به در اتاقم می‌کوبید. وقتی با ترس زیادی پرسیدم که چه شده، صدای آشنایی که در ذوقم زد جواب داد:
- لطفاً از تخت‌خواب دل بکنید و بیاید بیرون. وقت برای خوابیدن زیاده؛ ولی نه الان!
پس چارلز آرچر پشت در ایستاده بود و داشت در اتاقم را به دروازه تبدیل می‌کرد‌. با غرولند پتوی نازکم را کناری انداختم و از روی تخت پایین آمدم. چشم‌های پف‌کرده و خواب‌آلودم را با دست مالش دادم و با صدای بلند‌ گفتم:
- باشه، باشه! اصلاً شما این‌جا چه‌کار‌ می‌کنید!
لنگان‌لنگان خودم را به در رساندم. دستگیره را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگار 1373

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا