- تاریخ ثبتنام
- 3/9/17
- ارسالیها
- 1,360
- پسندها
- 20,155
- امتیازها
- 42,073
- مدالها
- 26
سطح
30
- نویسنده موضوع
- #61
- دوست داری بریم بیرون شام بخوریم؟
سرش را بالا گرفت و با تعجب به من چشم دوخت. طوری نگاهم میکرد که انگار شنیدن چنین پیشنهادی از من، جزو محالترین اتفاقات روی کرهی زمین باشد. به چشمان سبز و درشتش خیره شدم و با خنده پرسیدم:
- چیز بدی گفتم؟
لبخند نزد؛ ولی احساس خاصی هم از خودش بروز نمیداد.
- نه، ولی آخه من که ماشین ندارم. نزدیکترین رستوران تا اینجا چند کیلومتر فاصله داره. به تاکسی هم علاقه ندارم. اگه مشکل نداری، به شارلوت خبر میدم که دنبالمون بیاد.
تا پای شارلوت را وسط کشید، از پیشنهادی که داده بودم پشیمان شدم. سعی کردم به شکل عاقلانهای پیشنهادش را رد کرده باشم:
- نیازی نیست. برای بیرون رفتن باید اون رو هم به دردسر بیاندازیم. اصلاً بیا با اربیت بریم!
بالاخره توانستم لبخندی بر...
سرش را بالا گرفت و با تعجب به من چشم دوخت. طوری نگاهم میکرد که انگار شنیدن چنین پیشنهادی از من، جزو محالترین اتفاقات روی کرهی زمین باشد. به چشمان سبز و درشتش خیره شدم و با خنده پرسیدم:
- چیز بدی گفتم؟
لبخند نزد؛ ولی احساس خاصی هم از خودش بروز نمیداد.
- نه، ولی آخه من که ماشین ندارم. نزدیکترین رستوران تا اینجا چند کیلومتر فاصله داره. به تاکسی هم علاقه ندارم. اگه مشکل نداری، به شارلوت خبر میدم که دنبالمون بیاد.
تا پای شارلوت را وسط کشید، از پیشنهادی که داده بودم پشیمان شدم. سعی کردم به شکل عاقلانهای پیشنهادش را رد کرده باشم:
- نیازی نیست. برای بیرون رفتن باید اون رو هم به دردسر بیاندازیم. اصلاً بیا با اربیت بریم!
بالاخره توانستم لبخندی بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش