• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اُربیت | نگار 1373 کاربر انجمن یک رمان

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
19,957
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
من خیلی متوجه منظورش نشدم، ولی احتمالاً پسرش فهمیده بود چون گفت:
- متاسفانه ضریب خطای محاسباتی بالاتر از محدوده مجاز بود، چون فقط یکی از برادران رایت وجود داشت که همون هم طرف اختراع هیچ ماشین پرنده‌ای نرفته بود. برادر دوم، یعنی ویلبر کلاً مونث از آب دراومد و در نتیجه کسی نبود تا به برادر کوچیکترش کمک کنه تا هواپیما اختراع بشه.
نگاه پیرمرد غمگین شد و به نقطه‌ی نامعلومی در فضا چشم دوخت. چند لحظه بعد بدون این‌که نگاهمان کند گفت:
- پس دست‌خالی برگشتید. البته انتظار نداشتم که با خودتون یه هواپیما بیارید. حداقل یه چیزی که مربوط به برادران رایت بوده باشه. ولی با این تفاسیر... هزینه‌ی این دفعه از دست رفته محسوب میشه.
توماس با خستگی به دیوار یکدست سفیدی که پشت سرش قرار داشت تکیه زد و پیپ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
19,957
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
طوری نگاهم کرد که انگار باور نمی‌کرده که روزی چنین حرفی از دهانم بیرون بیاید. حق داشت، چون من درباره‌ی گذشته و خانواده‌ام چیز زیادی نگفته بودم‌. قبل از این‌که چیز دیگری گفته باشد، به سمت بیرون خانه اشاره کردم و گفتم:
- امروز روز سختی رو گذروندی. تازه باید غرولندهای من رو هم تحمل می‌کردی! پس به خودت تخفیف بده و از هوای باغ استفاده کن.
این بار دیگر از شدت ناباوری‌اش چشمانش گرد شده بود. وقتی می‌دیدم که او با تمام ثروتش، باز هم زندگی سختی داشته، نمی‌توانستم زخم سر باز دیگری مانند پدرش باشم. از طرفی، پدرش با این‌کار احتمالاً سالیان خیلی بیشتری عمر می‌کرد و این مساوی بود با تحمل کردن بیشتر و زخم خوردن بیشتر از او. هر چقدر هم که سنگدل بودم، نمی‌توانستم بی‌تفاوت بمانم. دیدم که دوباره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
19,957
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
دیدم که دستش را با سرعت روی دستم گذاشت و خیلی جدی گفت:
- بذار هر چقدر می‌خواد نیش و زخم زبون بزنه! وجود تو برای ما لازمه و حتی اگه انکارش کنه، من بهت قول میدم که دوست نداره تو از این‌جا بری‌.
ناگهان چیزی به خاطرم آمد که بی‌ربط بود اما ناخواسته آن را گفتم:
- از شارلوت خوشش میاد؟
احساس کردم که دستش روی دستم جمع و منقبض شد. دیگر برای پس گرفتن سوالم خیلی دیر بود و ترجیح دادم که ساکت بمانم. بعد از سکوتی که بیش از اندازه طول کشید (چون پیش خودم فکر می‌کردم که اصلاً خیال جواب دادن نداشت)، نگاهش را به سمت دیگری گرفت و با اکراه گفت:
- اون‌قدر که اکثر دخترا رو با اون مقایسه می‌کنه.
لب‌هایم موقع حرف زدن به سختی تکان می‌خورد:
- پس منم یه مقایسه شده‌ام.
لبش را کج کرد و با صدای ضعیفی غرید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
19,957
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
سرخوش‌تر از من که حتی نمی‌دونم دارم برای کی و چی می‌نویسم و ادامه میدم، وجود نداره
y%20(749).gif


از آن روز که سفر بین دنیای موازی با اربیت را نشانم دادند، همه‌چیز تغییر کرد. توماس دیگر نیازی به مخفی کاری نمی‌دید، پس حالا دیگر می‌توانستم با مهمان‌ها و خریداران عتیقه‌هایش آشنا شوم. خیلی از آن‌ها، آدم‌های مشهور و شناخته شده‌ای بودند که من شاید بدون وجود توماس، هرگز آنها را از نزدیک نمی‌دیدم. هر چند بار اول چنین چیزی را قبول نمی‌کردم و دلیل محکمم، نداشتن لباس مناسب برای روبه‌رو شدن با این افراد بود. این را مستقیم نگفته بودم، ولی توماس ذهنم را خواند و قبل از این‌که چیز دیگری گفته باشم، جیکوب را صدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
19,957
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
می‌دانستم که با من مخالفت خواهد کرد، ولی در کمال تعجبم، با من موافق بود:
- منم همین‌طور فکر می‌کنم. چارلز آدم عجیبیه، زیادی به اجدادش می‌نازه و خب... این شده نتیجه‌اش. البته آدم خیلی فرهیخته‌ایه، ولی یه مقدار اخلاقش تنده.
- لابد یکی دیگه از اجدادش هم باید یه فرعون بوده باشه!
صدای خنده‌ی شادش برخاست. بعد از خندیدن، کمی عقب رفت و سرش را تکان داد:
- نه، نه! یه باستان‌شناس دیگه هستش، ولی مهم نیست. در کل، باید بهت بگم که از وجود اربیت هم با خبره.
با همان نگاه مردد به سکوتم ادامه دادم که خودش جواب داد:
- علاوه بر این‌که مشتری خیلی خوبیه، رازدار هم هست و من بهش اعتماد کامل دارم. حتی چند باری هم با من وارد اربیت شده. لطفاً بر اساس اخلاقیاتش قضاوتش نکن.
با اوقات تلخی زیر لب غر زدم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
19,957
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
لبخند توماس، حالتی شرورانه به خودش گرفت:
- و نکته‌ این‌جاست که من هنوز ازدواج نکردم.
ولی بحث ادامه پیدا نکرد، چون دوست عصبی‌اش کلافه شد و دستش را در هوا تکان داد تا توجه ما را به خودش جلب کرده باشد:
- بی‌خیال ملکه و نفرینش بشید! توماس، چرا به این خانم نگفتی که ما برای چیز مهم‌تری این‌جا هستیم؟
- خودت بهش بگو.
کاش توماس این‌طور نمی‌خواست، چون باید نگاه سرد و خودگیرانه‌ی دوست خودپسندش را تحمل می‌کردم که با حالتی عاقل اندر سفیه نگاهم می‌کرد:
- شما باید با تاریخ گذشتگان مقداری آشنایی داشته باشید، درسته خانم دلوراتی؟
با اکراه سرم به نشانه‌ی «تقریباً» تکان دادم و او پرسش دیگری مطرح کرد:
- درباره‌ی افسانه‌ی آتلانتیس چطور؟
با شک و تردید براندازش کردم. ظاهراً قصد دست انداختن من را داشت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
19,957
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
با این حال، حتی با وجود تمسخر و خنده‌های من هیچ کدام ناامید یا ناراحت به نظر نمی‌رسیدند. حتی توماس بیشتر از قبل چشمانش برق میزد و می‌درخشید:
- کمترین چیزی که می‌تونی از همون خزعبلات تاریخ مصرف گذشته‌ به دست بیاری، عمر جاودانه‌ست. اگه هر دوازده تا لوح رو داشته باشی، قدرتت هیچ انتهایی نداره. حتی با کمکش می‌تونی یه دستگاه هزار برابر قوی‌تر از اربیت بسازی. مثلاً ما نمی‌تونیم با اربیت سفر بین زمانی داشته باشیم، ولی با کمک اون الواح می‌تونیم چنین قابلیتی رو بهش اضافه کنیم. تصور کن جای رفتن به یه دنیای موازی اشتباه، که فقط یکی از برادران رایت وجود داشت که همونم هیچ‌وقت هواپیما رو اختراع نکرده بود، بتونی با نسخه‌ی اصلی برادران رایت مواجه بشی!
اصلاً ایده‌ی خوبی به نظر نمی‌رسید. همان لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
19,957
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
ظاهراً ماجرای الواح افسانه‌ای را بیش از حد جدی گرفته بودند. البته حق هم داشتند. وسوسه‌ی آن لوح‌های زمردین، در طول تاریخ اشخاص زیادی را وادار به جستجو کرده بود. چون برای ثبت ظاهر لوح شکسته مشکل داشتند، اولین و ساده‌ترین چیزی که به ذهنم رسید را به عنوان پیشنهاد مطرح کردم و با خنده گفتم:
- دوربین که اختراع شده! حتی تلفن همراه هر دو نفرتون هم دوربین داره. چرا وقتی می‌تونید ازشون عکس بگیرید، می‌خواید حافظه‌ی من رو با حفظ کردن چیزی که برای بار اول می‌بینمش، به زحمت بیاندازید؟
جوابم کمی مسخره به نظر می‌رسید، چون شخصی که صاحب چنین دستگاه پیچیده‌ای بود، صد در صد به فکر چنین راه‌حلی هم افتاده بود. ولی باز هم این احتمال را می‌دادم که به هزاران دلیل مختلف، به چنین چیزی فکر نکرده بوده باشند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا