عاشقانه‌ها عاشقانه‌های سید علی صالحی

ivy

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/6/19
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • #71
هرجا و هر کجای جهان که باشم
باز به بسترِ بی‌خواب خود برمی گردم
باز این عطر و اسم توست
که مرا
به مرور واژه‌ها می‌خواند

من از شروعِ تو بوده
که شب را
برای رسیدن به صبح می‌خواهم

و تو
هر جا و هرکجای جهان که باشی
باز به رؤیاهای من بازخواهی‌گشت
 

ivy

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/6/19
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • #72
آمده از جایی دور، اما زاده زمینی ام
امانت دار آب و گیاه
آورنده آرامش و اعتبار امیدم
من به نام اهل زمین است که زنده ام
زمین با سنگ ها و سایه هایش
من با واژه ها و ترانه هایم
هر دو زیستن در باران را
از نخستین لذت بوسه آموخته ایم
زمین در تعلق خاطر من و من در تعلق خاطر توکامل ام
ما همه اگرچه زاده سرزمین تخیل و ترانه ایم
اما سرانجام
به آغوش و بوسه های مگوی باز خواهیم گشت.
 

ivy

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/6/19
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • #73
تکليفِ تمام ترانه‌های من
از همين اولِ بسم‌اللهِ بوسه معلوم است
سلام، يعنی خداحافظ!
خداحافظ جایِ خالیِ بعد از منِ غريب
خداحافظ سلامِ آبیِ امنِ آسوده
ستاره‌ی از شب گريخته‌ی همروزِ من،
عزيزِ هنوزِ من ... خداحافظ!
 

ivy

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/6/19
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • #74
اگر عشق
آخرين بهانه‌ی بی‌دليل ما نيست
پس آمده‌ايم اينجا
چه خاكی بر سرمان بريزيم؟
چقدر شعر بخوانيم هی بی‌شفای درد؟
درد داری مگر
بی‌وضو
پا به اين همه واژه گذاشته‌ای... چه كنی؟
لااقل حرفی بزن...!
 

ivy

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/6/19
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • #75
تمام قرارها
بی قراری بود از ابتدا...!
تمام دردها
تمام شادی ها
بی قراری بود...
از جنس قندی که چایِ تلخِ عمرمان را
شیرین میکند...
 

ivy

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/6/19
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • #76
چرا به ياد نمی‌آورم؟ مرا از به ياد آوردنِ آسمان و ترانه ترسانده‌اند. مرا از به ياد آوردنِ تو و تغزلِ تنهايی، ترسانده‌اند. گفتی برای بردنِ بوی پيراهنت برخواهی گشت. من تازه از خوابِ يک صدف از کف هفت دريا آمده بودم. انگار هزار کبوتربچه‌ی منتظر، در پسِ چشم‌هات، دلواپسی مرا می‌نگريست.
 

ivy

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/6/19
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • #77
چترت را کنار ایستگاهی
در مه فراموش کن
خیس و خسته به خانه بیا
نمی خواهم شاعر باشی ،
باران باش
همین برای هفت پشت
روییدن گل کافیست
چه سرخ ، چه سبز ، چه غنچه
 

ivy

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
23/6/19
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • #78
‏چشم و دل،
دانی چه خواهند این حوالی؟!
بودنت را،
دیدنت را،
قانع‌ام !،
حتی کمی...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] N_slm

NASTrr

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
17/9/19
ارسالی‌ها
7,986
پسندها
55,689
امتیازها
92,373
مدال‌ها
52
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #79

چه خوب می‌شد همين لحظه
يک اتفاقی می‌افتاد
مثلا باد می‌آمد
می‌رفت باغ‌های بالا را دور می‌زد
برمی‌گشت، خاک را بو می‌کرد،
و از کنارِ شمشادهای شکسته
بوی خوش آب و
خبر از هوای حامله می‌آورد.

شمعدانی‌های بالِ چينه‌ی مهتاب
تب دارند، تشنه‌اند، بی‌ترانه‌اند.
اصلا باد
چرا از چيزی شبيه باران نمی‌خواند!
آخر چه‌قدر
تا کی بايد با اين چراغِ ترسو
هی از ترسِ شب و
هق‌هقِ گريه گفت و گو کنيم؟
پس کی می‌آيد همان که می‌گويند
دريا را با خود خواهد آورد!؟

مادرم می‌گويد
برای شنيدنِ آوازِ آينه نبايد عجله کرد،
بالاخره می‌آيد
کسی که با زورقِ آوازهاش
دريا را با خود خواهد آورد.

می‌آيد با آسمانِ بلند هم
به بحثِ روشنِ باران خواهد نشست
می‌گويد اين شمعدانی‌ها تب دارند
اين باغ‌ها تشنه و
اين...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NASTrr

NASTrr

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
17/9/19
ارسالی‌ها
7,986
پسندها
55,689
امتیازها
92,373
مدال‌ها
52
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #80
سرانجام باورت می‌کنند
بايد اين کوچه‌نشينانِ ساده بدانند
که جُرمِ باد ... ربودن بافه‌های رويا نبوده است.

گريه نکن ری‌را
راهمان دور و دلمان کنار همين گريستن است.
دوباره اردیبهشت به ديدنت می‌آيم.

خبر تازه‌ای ندارم
فقط چند صباحِ پيشتر
دو سه سايه که از کوچه‌ی پائين می‌گذشتند
روسری‌های رنگين بسياری با خود آورده بودند
ساز و دُهل می‌زدند
اما کسی مرا نمی‌شناخت.

راهمان دور و دلمان کنار همين گريستن است
خدا را چه ديده‌ای ری‌را!
شايد آنقدر بارانِ بنفشه باريد
که قليلی شاعر از پیِ گُلِ نی
آمدند، رفتند دنبال چراغ و آينه
شمعدانی، عسل، حلقه‌ی نقره و قرآن کريم.

حيرت‌آور است ری‌را!
حالا هرکه از روبرو بيايد
بی‌تعارف صدايش می‌کنيم بفرما!
امروز مسافر ما هم به خانه برمی‌گردد.

#سیدعلی_صالحی
 
امضا : NASTrr

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا