متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های سید علی صالحی

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #61
برهنه به بستر بي کسي مردن
تو از يادم نمي روي
خاموش به رساترين شيون آدمي
تو از يادم نمي روي
گريباني براي دريدن اين بغض بي قرار
تو از يادم نمي روي
پي پستوي پنهاني براي بدگماني گريه ها
تو از يادم نمي روي
دفاتري سپيد
زمزمه اي نازا
سر انگشتي آشفته
تو با من چه کرده اي ؟
تو از يادم نمي روي
سفري ساده از تمام دوستت دارم تنهايي
تو از يادم نمي روي
سوزن ريز مکرر باران بر پيچک و ارغوان
تو از يادم نمي روي
بسياري اندوه من از شمارش دما دم دريا
تو از يادم نمي روي
پس به بهانه اي
مثلا انار خانه گل داده است يا نه
براي کودکي هاي کسي ... نامهء سر بسته اي بنويس
امروز مجلس ختم من از مرگ ساده اي ست
تو از يادم نمي روي
امروز سال ياد درگذشت عزلت من است
تو از يادم نمي روي
تو با من چه کرده اي که از يادم نمي روي
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #62
من
تو را لمس کرده ام
من که متبرک ام کرده اند از ترانه هاي شيراز
من که تمامي اين سال ها
يکي لحظه حتي
خواب
به راهم نبرده است

من دست برداشته و
پا بريده توام
تو
ماه ابرينه پوش
من دست خط شفاي سروش

هي دختر خواب هاي بي رخصت
بي تاب هرچه برهنگي
خوشه خزاني انگور
در اين جهان
تنها يکي واژه کافي بود
تا آدمي از تماشاي تو تمام

تو از دعاي کدام حواي گندم پرست
به اين پرده از عطر ملائک رسيده اي ؟
که رسولان هزاره زن
پا به روياي تو شاعر شدند ؟

هي دختر برف هاي هرچه بسيار تشنگي
در اين دقيقه مکشوف
مسير ماه
پر از مويه هاي مکرر من است

هنوز هم بر اين باورم
که پسين يکي از روزهاي دي
من تو را از تخيل خداوند ربوده ام

حالا هرچه پيش تر مي آيم
باز تو دورتر
بر قوس مزار گاه ماه ايستاده اي
من در غياب تو
با سنگ سخن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #63
من با توام
مي خواهم آغشته عطر تو زندگي کنم
اين رد عطر توست
که از حيرت بادهاي شمالي
شب را به بوي بابونگي برده است
تو کيستي که تاک تشنه
از طعم تو
به تبريک مي ... آمده است
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #64

می ‌خواستم چشم ‌های تو را ببوسم
تو نبودی ، باران بود
رو به آسمان بلند پر گفت ‌و گو گفتم :
تو نديديش ؟!

و چيزی ، صدايی
صدايی شبيه صدای آدمی آمد
گفت : نامش را بگو تا جست‌ و جو کنيم

نفهميدم چه شد که باز
يک هو و بی ‌هوا ، هوای تو کردم
ديدم دارد ترانه ‌ای به يادم می ‌آيد

گفتم : شوخی کردم به خدا
می‌ خواستم صورتم از لمس لذيذ باران
فقط خيس گريه شود
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت ‌و گو ؟!
من هرگز هيچ ميلی
به پنهان کردن کلمات بی ‌رويا نداشته‌ ام !
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #65
دير مي‌شود
کاري بايد کرد
برف
راه را پوشانده است
باد مثل هميشه نيست
تا هوا روشن است
بايد از اين ظلمت بيهوده بگذريم
دارد دير مي‌شود
من خواب ديده‌ام
تعلل
سرآغاز تاريکي مطلق است
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #66
مرگ را حقير مي کنند ، عاشقان
زندگي را بي نهايت
بي آنکه سخني گفته باشند جز چشمهايشان

فراتر از حريم فصول مي ميرند
بي نشان
در فصلي بي نام
بي صدا ، ترانه مي شوند بر لب ها

در اوج مي مانند
همپاي معراج فرشتگان
بي آنکه از پاي افتاده باشند از زخمهايشان
عاشقان ايستاده مي ميرند
عاشقان ايستاده مي مانند
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #67
ين صبح ، اين نسيم
اين سفره‌ي مهيا شده‌ي سبز
اين من و اين تو ، همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند
يکي شدند و يگانه
تو از آن سو آمدي و او از سوي ما آمد ، آمدي و آمديم
اول فقط يک دل بود
يک هواي نشستن و گفتن
يک بوي دلتنگ و سرشار از خواستن
يک هنوز با هم ساده
رفتيم و نشستيم ، خوانديم و گريستيم
بعد يکصدا شديم
هم‌ آواز و هم‌ بغض و هم‌ گريه
همنفس براي باز تا هميشه با هم بودن
براي يک قدم‌زدن رفيقانه
براي يک سلام نگفته ، براي يک خلوت دل‌خاص ، براي يک دلِ سير گريه کردن
براي همسفر هميشه‌ي عشق ، باران
باري اي عشق ، اکنون و اينجا ، هواي هميشه‌ات را نمي‌خواهم
نشاني خانه‌ات کجاست ؟
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #68
حالم خوب است
هنوز خواب مي بينم ابري مي آيد
و مرا تا سر آغاز روييدن بدرقه مي کند
تابستان که بيايد نمي دانم چند ساله مي شوم
اما صداي غريبي مرتب مي خوانَدم
تو کي خواهي مرد !؟
به کوري چشم کلاغ ؛ عقابها هرگز نمي ميرند
مهم نيست
تو که آن بيد لب حوض را به خاطر داري
همين امروز غروب
برايش دو شعر از نيما خواندم
او هم خم شد بر آب و گفت :
گيسوانم را مثل «ري را» بباف
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #69
پیمان شکنان فراوانند
تهمت زنندگان فراوانند
ددان و دژخیمان فراوانند
و یاوران مهر اما چه اندکند !

هیچ زبانی بی اشاره و بی نیش نرفته است
هیچ دهانی از شبنم و مهربانی با من سخن نگفت
تهمت زنندگان فراوانند
و عاشقان آدمی اما چه اندکند !

ای مهر چه می کنی !؟
با من چه می کنی !؟

آه ای فراخ دارندهء دشت های بی کران !
برخیز و نظاره کن که ویرانتر از قدم های من آفتاب است
که در خاموشی ستاره گریه می کند .
من این گونه : یک دست به روی زخم و یک دست در دست آفتاب
از کهکشان هلاهل و اندوه گذشته ام !
 

ivy

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
34
پسندها
145
امتیازها
490
مدال‌ها
2
  • #70
وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد

من فکر می کنم در غیاب تو
... همه ی خانه های جهان خالی ست
همه ی پنجره ها بسته است
اصلا کسی
حوصله آمدن به ایوان عصر جمعه را ندارد

واقعا
وقتی که تو نیستی
آفتاب هم حوصله ندارد راه بیفتد
بیاید بالای کوه،
اما دیوارها
تا دل ات بخواهد بلندند
سرپا ایستاده اند
کاری به بود و نبود نور ندارند
سایه ندارند

من قرار بود
روی همین واقعا
فقط روی همین واقعا
تاکید کنم
بگویم :
واقعا
وقتی که تو نیستی
خیلی ها از خانه بیرون نمی آیند

واقعا
وقتی که تونیستی
من هم
تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام

واقعا
وقتی که تونیستی
بدیهی ست که تو نیستی
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا