دنباله دار هیجان انگیز ترین کاری که کردی؟!!

[BELLONA]

والا تهه کار هیجانی من این بود که شجاعت کردمو با دمپایی سوسک مخوفی رو لهیدم .
بعدم کلی پشیمون شدم و زدم زیر گریه.خولم خودتونید:straight_face:

من از یه کیلومتری سوسک رد نمیشم چه برسه بخوام بکشمش|:

 

[Bible.Hb]

من از یه کیلومتری سوسک رد نمیشم چه برسه بخوام بکشمش|:

پس من خیلی شجاعت کردم #شجاعت

 

[.Asal.r]

یه کلام
خدا به همسر آینده ت رحم کنه
اصلا هر کی اومد خواستگاریت بفرستش پیش من یه مشاوره اول زندگی بش بدم

خخخ کار ازکار گذشته داداش

 

[sahel_sorkh]

من از یه کیلومتری سوسک رد نمیشم چه برسه بخوام بکشمش|:

من که یه بار سر جرئت حقیقت مجبور شدم سوسکو با دست له کنم

 

[Mehran Ahmadi]

کار هیجان انگیز:
رفتن توی یه غار مخوف و عمیق
که به غار غیبی معروفه توی استان
چون ته ِ غار یه دریچه مثلثی کوچیک داره
که مردم بر این باورند هر کی از اون دریچه رفت داخل دیگه غیب میشه و برنمیگردع
اما بر حسب یه اتفاق و اجبار من ،برادرم و دوستِ برادرم از اون دریچه رفتیم داخل.....

دوستِ برادرم با گوشی برادرم داشت توی اون دریچه رو چراغ مینداخت که یهو گوشی از دستش افتاد توی دریچه، از صدای افتادن نشون میداد که ارتفاع یکی دو متری توی دریچه افتاده
از آنجایی که برادر عزیزم گوشیو تازه خریده بود اون بنده خدا رو مجبور کرد که یا میری توی دریچه مخوف گوشی رو میاری یا باید پولشو بدی خخ
اون کله پوک هم گفت من حاضرم بمیرم ولی...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Mehran Ahmadi]

خخخ کار ازکار گذشته داداش

وای
جانباز چند درصدش کردی تا الان؟؟؟؟؟؟اصلا زنده اس؟

 

[.Asal.r]

وای
جانباز چند درصدش کردی تا الان؟؟؟؟؟؟اصلا زنده اس؟

فعلا که زندس
قابل توجه که یه بار هم در دوران طفولیت همسر گرامی رو جوری زدم که تا چن روز بنده خدا لنگ میزد خخخ

 

[Mehran Ahmadi]

فعلا که زندس
قابل توجه که یه بار هم در دوران طفولیت همسر گرامی رو جوری زدم که تا چن روز بنده خدا لنگ میزد خخخ

حس بدی پیدا کردم
خدا به تمام مظلومین جهان صبر و رحمت بده
خصوصا همسر بخت سیاه شما

 

[.Asal.r]

حس بدی پیدا کردم
خدا به تمام مظلومین جهان صبر و رحمت بده
خصوصا همسر بخت سیاه شما

خخخخ

 

[BELLONA]

قدیمی ترینش اینه که:
روی دیواره پشت بوم خونمون با داداشام مسابقه دو دادیم اخرشم من برنده شدم و تیما داداش بزرگم دست تیوا داداش کوچیکمو زمانی گرفت که داشت از پشت بوم میوفتاد پایین(میخواست ازمن نزنه جلو که من هلش بدم)
اخرین کار هیجانی که انجام دادم دیروز ظهر بود...رفته بودیم روستای پدر مادریم و اونجا من با پسر عموم رفتیم توی زمینای کشاورزی پدربزرگم...به واسطه بارون زیادی که زده اینا محصول کاشتن زمینا هم که پر از جکو جونور شده...ما هم خو عشق این چیزا...گشتیم سه تا مار پیدا کردیم دهن دوتاشونو دوختیم دٌماشونم دوختیم بهم ولشون کردیم....اون یکیم انداختیم توی شیشه یه مارمولکم گذاشتیم پیشش و از صحنه خورده شدن مارمولک توسط مار فیلم گرفتیم!یه عقربم گرفتیم...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.