متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

همگانی تاپیک جامع دلنوشته های شما|انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع atiyeh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 212
  • بازدیدها 8,991
  • کاربران تگ شده هیچ

نرگس برزن

شاعر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
307
پسندها
4,037
امتیازها
16,633
مدال‌ها
12
سن
24
  • #201
ای وای خدا چقدر این دنیا کثیفه. پر از خ**یا*نت، کثافت و نجاسته، پر از نامردی و بیچارگی و بدبختیه. حالا که چشمام رو کامل باز می کنم می‌بینم خیلی از آدم‌ها اصلاً ارزش فکر کردن بهشون وجود ندارد. حالا که چشمام بازتر از قبله خیلی ها از چشمم افتادن. حالا که چشمم حسابی باز شده عقلم بر من حکومت می‌کنه این حاکم، حاکم خوبی است که باید خیلی وقت پیش ها حکومت رو به دستش می‌دادم تا روح و جسمم اینقدر ویران نشود.
(نوشته عامیانه)
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نرگس برزن

نرگس برزن

شاعر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
307
پسندها
4,037
امتیازها
16,633
مدال‌ها
12
سن
24
  • #202
هر چه جلوتر رفتم و آدم‌های بیشتری را دیدم تصمیمم برای کشیدنِ حصارِ تنهایی به دور خودم قطعی‌تر شد.
بارها به دور خودم سیم خار دارهایی کشیدم تا از آدم‌ها به دور باشم؛ اما گاهی کسی را از پشت پناهگاهم می‌دیدم که به گمانم متفاوت از بقیه بود.
و این باعث ‌می‌شد پرچینم را بارها بیهوده بشکنم و هر دفعه بعد از شکستن‌های پوچ، دیوارش را بلندتر کنم تا امنیتم بیشتر شود؛ اما این بار حصاری کشیده‌ام تا سقف آسمان، این بار دیگر نه کسی را می‌بینم و نه کسی برایم اهمیت دارد.
می‌دانی این بار محجر من شکسته نمی‌شود. پس بدانید برای آمدن‌ها و یا برگشت‌ها بسیار دیر شده است.
اگر تو هم بارها برای آدم‌های بیهوده خودت و محدویتت را شکستی دیوارهایش را تا سقف آسمان بالا ببر.
 
امضا : نرگس برزن

Asal.k85

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
663
پسندها
2,787
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
18
  • #203
آنگاه که از دلتنگی به ستوه می‌آیی؛ بغض می‌کنی و تنها چیزی که حالت را خوب می‌کند دیدن کسی است که برای تو نیست، آنقدر دلتنگ می‌شوی که ننی‌داتی از عاشقی دلتنگی یا از دلتنگی عاشق!
فقط تنها چیزی که می‌خواهی دیدن کسی است که دل و دینت را به تاراج برده، و تو می‌شوی بی‌منطق‌ترین شخص برای خاستن کسی که نباید!
آنگاه که نگاهی هر چند کوتاه حواله‌ی چشمانت می‌کند آرزو می‌کنی کاش زمان بی‌ایستد و تو در چشمان یارت بمانی!
و خدا می‌داند اگر آن لحظه جان دهی هم راضی هستی...
حال آن موقعه عاشق را خاک تشنه و تکیده‌ی کویری می‌داند که ماه‌ها رنگ باران را به خود ندیده و با بارانی هرچند کم و کوتاه وجودش مالامال از زندگی می‌شود...!
نویسنده:M.D
 
امضا : Asal.k85

Shahin_n

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1
پسندها
4
امتیازها
0
  • #204
عشق آب حیات است و عاشق روح آتش است
جهان به رنگی دیگر در می آید وقتی آتش به آب عشق می ورزد!
 

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,809
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #205
از تمام تو، غمت را به یاد دارم، وزین و باوقار؛ اما کمی زیاد، که گاهی از لرزش شانه‌هایت بیرون می‌ریخت و خانه را آبی می‌کرد.
حتی کهولت سن هم در بوسه زدن به افتادگی پلک‌هایت عجله به خرج داده بود. چیزهای زیادی خاطرم نیست، از آن خاکستری دویده به موهایت و خطوط لج‌باز گوشه‌ی لب‌هایت که بابت بودنشان غصه می‌خوردی، و حواست نبود که با غصه خوردن بیشتر به بودنشان دامن می‌زدی.

*شاید یه روز این دلنوشته رو کامل کردم و یه هدیه‌ی خوب برای روز مادر جور کردم..
 
امضا : FakhTeh

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • مدیر
  • #206
واژه‌ها چه در دل خود دارند که مرا و مرا و هزار مرای دیگر را هم که در کوزه کهنه‌شان بیندازی، باز چو مرداب تو را در خلسه خوش نوشتن فرو می‌برند؟
 
امضا : روحـــناهی

آناهیتا حیدری

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
14
امتیازها
33
  • #207
همه چیز کم رنگ شده است حتی نبودش در کنجی از خیالم .شب ها با دیدن درخشش ناب ستاره ها به سختی می‌خوابم امّا نگاه کردن به تاریکی مطلق و تنها ، بودنِ صدای جیرجیرک ها و ساحل که موج های آلوده اش را به ماسه می‌رساند ، خاطرم را از نبودش تنگ تر هم می کند.
همواره در کنجی از خیالم می‌دیدم که دستانش به سان حصاری در مرز ی بین دشت و بیابان مرا از خیال فرو رفتن در گردابی شنیی دور می کند .
از اینکه در خوی نبودش غرق شوم و به سان موجی گل آلود لحظه شماری رسیدن به ماسه را داشته باشم بیشتر از هر آن آزاردم میدهد. گمان می کردم که بودش چو تعبیر خواب شبانگاهم است،
همان لحظه ای که منتظر طلوع خورشید مهر هستم ولی خستگی امان دیدن طلوعی مجدد را به من نمی‌دهد، هر چند ساعات طولانی انتظار می کشدیم ولی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آناهیتا حیدری

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
14
امتیازها
33
  • #208
لحظه ای که خواب بود رو موهاش دست میکشیدم ونوازشش میکردم بدون هیچ باد و الهامی، که وجود من و حسش کنه .
آروم آروم نزدیکش میشدم و جلوی دو چشم خمارش ،دستاشو میگرفتم و غرق دریا بی وصالش میشدم .
موهاش نرم و لطیف
صورتش گرم
ریشاش میدرخشید حس خوبی بود
فقط اون لحظه یه چیز کم بود؛ می‌دونی چی بود؟!
ما فرشته ها یه قانون داریم روی زمین ،اونم اینه
اگه کسی رو دوست داشته باشیم نباید ببوسیمش
خب عنصر بوسه خلت یار را بیدار می‌کند
و دگر نتوانی او را بینی ..
دستاش
وقتی که لمسشون میکردم می‌دونی چیه نمیتونم بگم، غرق خونم،
آه
وقتی چشم تو چشم میشدیم، چشاش، چشاش برام خاطره می‌ساخت هر لحظه و هر جا با دیدنشون یه داستان تازه می‌ساخت
چه خوب که فرشته ها اجازه بغل کردن دارن.

یه جاهِ تنگ و تاریک بود، یک گوشه تخت، یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

آناهیتا حیدری

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
14
امتیازها
33
  • #209
لحظه ای که خواب بود رو موهاش دست میکشیدم ونوازشش میکردم بدون هیچ باد و الهامی، که وجود من و حسش کنه .
آروم آروم نزدیکش میشدم و جلوی دو چشم خمارش ،دستاشو میگرفتم و غرق دریا بی وصالش میشدم .
موهاش نرم و لطیف
صورتش گرم
ریشاش میدرخشید حس خوبی بود
فقط اون لحظه یه چیز کم بود؛ می‌دونی چی بود؟!
ما فرشته ها یه قانون داریم روی زمین ،اونم اینه
اگه کسی رو دوست داشته باشیم نباید ببوسیمش
خب عنصر بوسه خلت یار را بیدار می‌کند
و دگر نتوانی او را بینی ..
دستاش
وقتی که لمسشون میکردم می‌دونی چیه نمیتونم بگم، غرق خونم،
آه
وقتی چشم تو چشم میشدیم، چشاش، چشاش برام خاطره می‌ساخت هر لحظه و هر جا با دیدنشون یه داستان تازه می‌ساخت
چه خوب که فرشته ها اجازه بغل کردن دارن.

یه جاهِ تنگ و تاریک بود، یک گوشه تخت، یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آناهیتا حیدری

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
14
امتیازها
33
  • #210
به سان روحی سرگردان گم گشته ام.
نه نشانی نیست و نه چاره راه بازگشت .
چه به سرم آمده وچند ماه گذشته است؟
چرخ زمان چه زود گذر است.
جنگل ، این همان جنگل سحر آمیز است.
پاهایم سر شده اند.
به راهم ادامه داده ام جلویم، جلوه ای از بهار و چل چله خوانان.
پشت سرم جلوه ای از برف و ویرانی
زیر پاهایم علف های تابستانی...
اینجا چه خبر است !
پس پاییز کجاست؟
یقینا با رفتن یار
قهرش گرفته است.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا