- ارسالیها
- 1,577
- پسندها
- 10,939
- امتیازها
- 31,873
- مدالها
- 21
عنوان: لبخند کشنده!
کُلتِ قرمز رنگ را محکم بر روی میز شیشهای کنارش پرت کرد و در حالی که دستکشهای ظریف سیاه رنگش را با دستانی لرزان بیرون میآورد، خود را روی مبل چرم سیاه رنگ رو به رویش پرت کرد. نفسهایش یکی در میان بود و قلبش با بیقراری میزد. آب گلویش را خواست تازه کند تا بلکه از شدت خشکی گلویش خلاص شود و اما دهانش به مانند کویر میمانست!
صدای قدمهایی را شنید و سپس، لحن بیتفاوت جرج در سکوت و تاریکی خانه پیچید:
- میدونستی که نباید میکشتیش، مگه نه؟
نفسهای دخترک ناگه قطع شد و عرقی سردی از کنار چشمهای غرق در اشکش گذشت. جایی در ژرفای قلبش درد میگرفت و هیچکس، حتی همان جرج با چشمان آبی رنگ بیتفاوتش چیزی از حال وجودش نمیدانست.
جرج با دیدن حال بد...
کُلتِ قرمز رنگ را محکم بر روی میز شیشهای کنارش پرت کرد و در حالی که دستکشهای ظریف سیاه رنگش را با دستانی لرزان بیرون میآورد، خود را روی مبل چرم سیاه رنگ رو به رویش پرت کرد. نفسهایش یکی در میان بود و قلبش با بیقراری میزد. آب گلویش را خواست تازه کند تا بلکه از شدت خشکی گلویش خلاص شود و اما دهانش به مانند کویر میمانست!
صدای قدمهایی را شنید و سپس، لحن بیتفاوت جرج در سکوت و تاریکی خانه پیچید:
- میدونستی که نباید میکشتیش، مگه نه؟
نفسهای دخترک ناگه قطع شد و عرقی سردی از کنار چشمهای غرق در اشکش گذشت. جایی در ژرفای قلبش درد میگرفت و هیچکس، حتی همان جرج با چشمان آبی رنگ بیتفاوتش چیزی از حال وجودش نمیدانست.
جرج با دیدن حال بد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.