شاعر‌پارسی اشعار عرفی شیرازی

  • نویسنده موضوع Sama_Shams
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 129
  • بازدیدها 2,554
  • کاربران تگ شده هیچ

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,824
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
19
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
ای متاع درد در بازار جان انداخته

عرفی

عرفی شیرازی » قصیده‌ها

ای متاع درد در بازار جان انداخته
گوهر هر سود در جیب زیان انداخته
نور حیرت در شب اوصاف تو
بس همایون مرغ عقل از آشیان انداخته
از کمان تا جسته در چشم تحیر کرده جا
معرفت کو تیر حکمی بر نشان انداخته
ای به طبع باغ کون از بهر برهان حدوث
طرح رنگ آمیزی از فصل خزان انداخته
سرعت اندیشه را افکنده در دامان تیر
عادب خمیازه در جیب کمان انداخته
در چمن های محبت هر قدم چون کربلا
از نسیم عشوه فرش ارغوان انداخته
مرغ طبع اندر هوای معصیت نگشوده بال
عفو تو شاهین رحمت را بر آن انداخته
سایه پرورد غمت در آفتاب رستخیز
فرش استبرق به زیر سایبان انداخته
طعمه ی عشق تو را از مغز جان آورده ام
آن هما تا سایه بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,824
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
19
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
غزل شمارهٔ ۲۵

عرفی

عرفی شیرازی » غزلها

فارغیم ای عاملان حشر ز احسان شما
کشت و کار ما نمی گنجد به میزان شما
رندی ام ای میر دیوان، جزا ثابت بود
من صبوحی کرده می آیم به دیوان شما
نیست غم ز آلودگی ای سالکان راه عشق
دست کوثر می فشاند گرد ایوان شما
آفتاب ما طلوع از مشرق یثرب نمود
فارغیم ای مصریان از ماه کنعان شما
رفته رفته کار خود می ساختم ناپایدار
گر بگشتی دستگیرم فیض احسان شما
شب گذشت و جام می لب تر نکردی زاهدا
مجلس رندان ندارد طاقت شأن شما
دست عدل ای سینه ریشان گر نبخشد مرهمی
طاق کسرا می کند چاک گریبان شما
عرض مال، ای منعمان، بر می کشان، بی حرمتی است
خرج یک بزم ش*ر..اب ماست سامان شما
از تبسم بر سر خوبان چرا منت نهند
این ملاحت با نمک هست از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Sama_Shams

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #13
امید عیش کجا و دل خراب کجا
هوای باغ کجا، طایر کباب کجا

به می نشاط جوانی به دست نتوان کرد
سرور باده کجا، نشأ شباب کجا

به ذوق کلبه ی رندان کجاست خلوت شیخ
حریم کعبه ی خلوت کجا، ش*ر..اب کجا

بلای دیده و دل را ز پی شتابانم
کسی نگویدم ای خان و مان خراب کجا

بلند همتی ذره داع می کندم
وگر نه ذره کجا، مهر آفتاب کجا

نوای عشق ابد می سرود عرفی دوش
کجاست مطرب و آهنگ این رباب کجا
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #14
کوی عشق است و همه دانه و دام است این جا
جلوه ی مردم آزاده حرام است این جا

هر که بگذشت در این کوی به بند افتادست
طایر بی قفس و دام کدام است این جا

آن که هر گام بلغزید در این کوی برفت
صنعت راه روان لغزش گام است این جا

عشرت بزم تو زآن ست که محنت بر ماست
صبح آن ناحیه وقتی است که شام است این جا

برو از عشق مچین معرکه ای شیخ حرم
طفل را شیوه ی بازیچه حرام است این جا

شوق موسی چه که آن مه چو بر آید بر بام
مشعل طور کمندافکن بام است این جا

در حرم ذکر بتی دیر نشین خاص من است
لله الحمد که این زمزمه عام است این جا

عشق بنشست ز پا در ره ی جویایی قرب
زاغ اندیشه همان کبک خرام است این جا

سر تقدیر در آن نشأ رسد شحنه به گوش
سر این مسأله نگشای که خام است این جا

عرفی از هر دو جهان می رمد الا در دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #15
به دیر آی از حرم صوفی که می برقع گشود این جا
از آن جا آن که می جویی به می خواران نمود این جا

به جان رنگی که این جا در دل اسلامییان بینی
مغان را نیز بود اما صفای می زدود این جا

محبت شمع بزم قدس و ما پروانه ی بیرون
چه حال است این نمی دانم چراغ آن جا و دود این جا

بیا در زمره ی رندان به بی باکی و می در کش
که بد مستی نمی داند به جز فریاد عود این جا

به هر سو می روم بوی چراغ کشته می آید
مگر وقتی مزار کشتگان عشق بود این جا

نوای نغمه ی منصور ، عرفی، نغز می دانی
ولی تن زن که خاموشند ارباب شهود این جا
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #16
می کش و م**س.ت عشوه کن، نرگس می پرست را
میکده ی کرشمه کن، گوشه ی چشم م**س.ت را

آمده فوج تازه ای ، جمله شهادت آرزو
خیز و ش*ر..اب و دشنه ده ،غمزه ی تیز م**س.ت را

خیز و سماع شوق کن، چند به حکم عافیت
در شکنی به گوش دل، زمزمه ی الست را

زلف شکن فروش را ، بر دل من متاع کش
یاد زمانه ده ز نو، قاعده ی شکست را

گرم زیارت حرم، گشت ز بیخودی ، ولی
یا صنم است بر زبان، عرفی بت پرست را
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #17
در نو بهار باده ننوشد کسی چرا
می در پیاله زهد فروشد کسی چرا

مرغان چنین به شوق و بهاران چنین به ذوق
همراه بلبلان نخروشد کسی چرا

سر رشته ی معامله در دست قسمت است
با دشمنان به مهر بجوشد کسی چرا

صد دشمنم به خون به حل و تشنه دوست هم
این بی خمار باده ننوشد کسی چرا

چون دمبدم عنایت توفیق ممکن است
در تنگنای نزع نکوشد کسی چرا

هم دوستی است عرفی و هم رفع دشمنی
عیب غنیم دوست بپوشد کسی چرا
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #18
گرفتم آن که در خواب کردم پاسبانش را
ادب کی می گذارد تا ببوسم آستانش را

صبا از کوی لیلی گر وزد بر تربت مجنون
کند آتشفشان چون شمع، استخوانش را

برآمد جان ز تن وان زلف می جوید جوان مرغی
که از دامی شود آزاد و جوید آشیانش را

ز غیرت پیچ و تاب افتاده در رگ های جان من
همانا دست امید کسی دارد عنانش را

ز سنگ آن قدم هرگز به روی آستان ننهد
که ناگه شب نهان بوسیده باشم آستانش را

دلم گم گشت و غمهای جهان، عرفی، طلب کارش
به دنبال غم افتم تا مگر یابم نشانش را
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #19
منم که یافته ام ذوق صحبت غم را
به صبح عید دهم وعده ی شام ماتم را

ز لاف صبر بسی نادمیم، طعنه مزن
مروت که ملامت بلاست ملزم را

به لذت ابد ار زنم او دلا مژده
که داد بی اثری انفعال مرهم را

هوای باغ محبت به غایتی گرم است
که هیچ سبزه ندیده است روی شبنم را

قبول عشق عنانم گرفت عرفی برد
به خلوتی که تصور نبود محرم را
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #20
در باغ طبیعت بفشردیم قدم را
چیدیم و گذشتیم،گل شادی و غم را

نوبت به من افتاد، بگویید که دوران
آرایشی از نو بکند مسند جم را

در بحث دل و عشق تصرف نتوان کرد
در خون کشد این مساله برهان حکم را

الماس بود طعنه شنو از جگر ما
بیهوده به زهرآب مده تیغ ستم را

در روضه چو با این دهن تلخ بخندم
بس غوطه که در زهر دهم باغ ارم را

ما سجده بر سایه ی دیوار کنشتیم
از بی ادبان پرس حرم گاه صنم را

عرفی غم دل گر طلب جان کند از تو
زنهار بر افشان و مرنجان دل غم را
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا