فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار عرفی شیرازی

  • نویسنده موضوع Sama_Shams
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 129
  • بازدیدها 2,811
  • کاربران تگ شده هیچ

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • #21
عشق کو تا در بیابان جنون آرد مرا
تشنه سازد، بر لب دریای خون آرد مرا

در می طامات خوش لایعلقم، مطرب کجاست
تا به هوش از نغمه های ارغنون آرد مرا

در بهشتم کن خدایا تا نمانم شرمسار
تا که از شرم گنه دوزخ برون آرد مرا

می رود اندیشه ام در کعبه از دیر مغان
می برد باری نمی دانم که چون آرد مرا

گر بنالم عرفی از عقل و خرد معذور دار
من به این وادی نه خود آیم، جنون آرد مرا
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • #22
چرا خجل نکند چشم اشکبار مرا
که آرزوی دل آورد در کنار مرا

به راه غشق نگیرم زشوق بال و پری
که نی پیاده شمارند نی سوار مرا

فغان ز نشأ ی دون همتی، کزین شادم
که هیچ کام نیارد به انتظار مرا

نه رام مردم اهلم نه صید مرشد شهر
نشسته ام که نسیمی کند شکار مرا

ز بیم فتنه ی شادی چو کودکان همه عمر
غمت گرفته در آغوش و در کنار مرا

میا به ملک عدم، آن چنان مکن عرفی
که بی غمی نشناسد در این دیار مرا
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • #23
به زهر تشنه لبم با شکر چه کار مرا
دراز باد شبم با سحر چه کار مرا

مرا نشاط تماشا بس از بهشت وصال
به قیمت کم و بیش ثمر چه کار مرا

ز بهر کاوش دل اهل درد نیش طلب
من و نگاه تو، با نیشتر چه کار مرا

مرا فریب دهد ناله ای و به غم گوید
ز من ترانه شنو با اثر چه کار مرا

ز ناز شربت کوثر نمی چشیدم، آه
به آتش دل داغ جگر چه کار مرا

من و شکستن افغان به سینه در شب غم
به نغمه سنجی مرغ سحر چه کار مرا

چرا ز غرفی جانباز سر نمی طلبی
فدای تیغ تو جانم، به سر چه کار مرا
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • #24
چراغ عشق به گلخن شود دلیل مرا
شبی به گلخن خود می برد خلیل مرا

ز باغ وصل ثمر خواهم آن قدر که دهند
کجا نظر به کثیر است و یا قلیل مرا

رو ای مگس به مگس ران مساز محتاجم
که منفعل نکند بال جبرییل مرا

علاج تشتگی ام خون دل کند ور نه
ز روی لب گذرد بند سلسبیل مرا

چه گونه باورم آید ز اهل حسن وفا
نکرده حسن تو ملزم به صد دلیل مرا

فغان ز جلوه ی جنت که با سخاوت عشق
به بر فشاندن جان می کند بخیل مرا

دلم ز جور خسیسان الم کشد ور نه
نمی گزد ستم مردم اصیل مرا

کجاست عرفی مجنون که تازیانه ی او
ز کوی عقل بدارد هزار میل مرا
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • #25
نی مهر دوست دارم ، نی کین دشمنان را
یک طور دوست دارم بی مهر و مهربان را

غم می کشد عنانم من هم شتاب دارم
از هم دعا بگویند یاران شادمان را

مستانه گر بتازم، عیبم مکن که شوقش
گرمی دهد به مرکب، نرمی دهد عنان را

گفتم به گوش توفیق، ای دشمن مروت
تا کی فراق خرمن این مور ناتوان را

گفتا مروت این است، کز پا در افکنیمش
تا آن که جوید از غیر، وز خود نیابد آن را

آوارگیست رهبر در وادی محبت
توفان بود معلم دریای بی کران را

عرفی به گیتی از خلد آمد که باز گردد
غافل که تازه پرواز گم سازد آشیان را
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • #26
تا به کی معبچه ی می نوش و بیارا ایمان را
تا به کی پیش بری لعمه ی شادروان را

این مزاری است که صد چون تو در و مدفون است
که تو امروز بر و طرح کنی ایوان را

جمله در کشتی نوح اند حریفان در خواب
ورنه هرگز ننشانید قضا توفان را

بحث با رد و قبول بت ترسا بچه است
ور نه از کفر زبونی نبود ایمان را

چون اثر در تو کند عشق؟ که اعجاز مسیح
مرده را جان دهد، آدم نکند حیوان را

جنس دین را چه کساد آمده عرفی در پیش؟
که به جز مرده ز حافظ نخرد قرآن را
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • #27
تا تیز کرده ای به سیاست نگاه را
صد منت است بر دل عاشق گناه را

ای روی غم سیاه که از شرم گریه ام
بر پشت پا دوخته چشم سیاه را

تلخی به عیش او نرساند ملال من
از ماتم گدا چه زیان عید شاه را

هر گه فتاد رهم به صحرای معرفت
با برق در معامله دیدم گیاه را

فردا به خلق تا بنمایم عطای دوست
ثابت کنم به خویش، دو عالم گناه را

عرفی طمع مدار مدارا ز خوی دوست
در دل نگاه دار سرآسیمه آه را
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • #28
دادم به چشم او دل اندوه پیشه را
غافل که م**س.ت می شکند زود شیشه را

ای مدعی بکوش که محکم گرفته است
عشق همیشه، دامن حسن همیشه را

در بیستون به صورت شیرین نگاه کن
تا حسن چون به سنگ فرو برد ریشه را

فرهاد را چه ذوق که او با وجود دل
در کار زخم سنگ کند زخم تیشه را

عرفی ببین فسردگی کشت ماهتاب
امشب که در بغل ننهادیم شیشه را
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • #29
فارغیم ای عاملان حشر ز احسان شما
کشت و کار ما نمی گنجد به میزان شما

رندی ام ای میر دیوان، جزا ثابت بود
من صبوحی کرده می آیم به دیوان شما

نیست غم ز آلودگی ای سالکان راه عشق
دست کوثر می فشاند گرد ایوان شما

آفتاب ما طلوع از مشرق یثرب نمود
فارغیم ای مصریان از ماه کنعان شما

رفته رفته کار خود می ساختم ناپایدار
گر بگشتی دستگیرم فیض احسان شما

شب گذشت و جام می لب تر نکردی زاهدا
مجلس رندان ندارد طاقت شأن شما

دست عدل ای سینه ریشان گر نبخشد مرهمی
طاق کسرا می کند چاک گریبان شما

عرض مال، ای منعمان، بر می کشان، بی حرمتی است
خرج یک بزم ش*ر..اب ماست سامان شما

از تبسم بر سر خوبان چرا منت نهند
این ملاحت با نمک هست از نمکدان شما

سوخت عرفی از حجاب ناکسان کوی عشق
شرم حرمت برنتابد روی مهران شما
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • #30
ار نالهٔ شبانه اثر برده‌ایم ما
ناموس گریه‌های سحر برده‌ایم ما

سرمای عافیت نشناسیم کز ازل
در گرمسیر عشق به سر برده‌ایم ما

باد مراد گر نوزد دم به دم چه باک
کشتی ز موج خیز به در برده‌ایم ما

راهی که خضر داشت ز سرچشمه دور بود
لب تشنگی ز راه دگر برده‌ایم ما

سود متاع ما چه بود کز دیار عمر
مژگان خشک و دامن تر برده‌ایم ما

خامی نرفت عرفی و گشتیم بحر و بر
بنشین که آبروی سفر برده‌ایم ما
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا