فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار شاطر عباس صبوحی

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #71
دقیقه ،دقیقه
غمت شود به دل من فزون، دقیقه دقیقه

دلم ز هجر شود پر ز خون، دقیقه دقیقه

هر آنچه خون به دلم شد ز اشتیاق جمالت

شد از دو دیدهٔ زارم برون، دقیقه دقیقه

هر آن دلی که به دام کمند زلف تو افتد

ز غم، فتد به سر او جنون دقیقه دقیقه

هلاک می‌شدم از تیر ناز او، به نگاهی

اگر لب تو نمی‌شد مصون، دقیقه دقیقه

چه فتنه‌ایست به چشم سیاهکار تو، ای مه؟

به یک نظر، کند عالم فسون، دقیقه دقیقه

که را شهید نمودی به رهگذار، که ریزد

ز تیغ ناز تو پیوسته خون، دقیقه دقیقه

ز ضرب تیشهٔ فرهاد و تیر غمزهٔ شیرین

هنوز ناله کشد بیستون، دقیقه دقیقه

پس از حکایت مجنون ز عشق و از غم لیلی

کسی ندیده چو من تاکنون دقیقه دقیقه

ز کلک نغز صبوحی شکر ز خامه بریزد

ز وصف آن لب یاقوت گون، دقیقه دقیقه
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #72
گل شب بو
دلبرا بر روی ماهت این پریشان مو است داری

سُنبل تر، یا سمن، یا زلف عنبر بو است داری

قامت است این، یا بود شمشاد، یا باشد صنوبر

یا که سرو بوستانی، یا قد دلجوست داری

این هلال ماه گردون است، یا شمشیر برّان

یا خط قوس قزح، یا قبلهٔ ابروست داری

این دو ترک م**س.ت خونریز است یا آهوی وحشی

یا دو بادام سیه، یا نرگس جادوست داری

این مرا اقبال باشد، یا تو را بر گشته مژگان

یا سنان گیسوان، یا خنجر برزوست داری

افعی زلفت فکنده مهره‌ای در گوشهٔ لب

خال مشکین یا لب آب بقا هندوست داری

حقّهٔ یاقوت، یا قوت روان، یا شهد و شکّر

غنچه بشکفت از لبت، یا این گل شب بوست داری

ای صبوحی می‌چکد از خامه ات دُر یا که لؤلؤ

یا به وصف خوبرویان طبع افسون گوست داری
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #73
باز ، دل میبری...
ای که صد سلسله دل، بسته به هر مو داری

باز دل می‌بری از خَلق، عجب رو داری

خون عشّاق، حلال است، مگر در بر تو

که به دل، عادت چنگیز و هلاکو داری

از گل و لاله و سرو لب جو، بیزارم

تا تو بر سرو قدت روضهٔ مینو داری

تو پریزاده نگردی به جهان، رام کسی

حالت مرغ هوا، شیوهٔ آهو داری

این خط سبز بود سر زده زان شکّر لب

یا که در آب بقا، سبزهٔ خودرو داری

جای مستان همه در گوشهٔ محراب افتاد

تا که بالای دو چشمت خم ابرو داری

گر صبوحی شده پا بست تو، این نیست عجب

تا که صد سلسله دل، در خم گیسو داری
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #74
وطن تو
دلم فتاده بر آن زلف پرشکن که تو داری

قرار برده ز من آن لب و دهن که تو داری

لبت چو غنچه، رخت چو بنفشه، زلف چون سنبل

کسی ندیده از این خوبتر چمن که تو داری

ز بوی پیرهنت زنده می‌شود دل مرده

چه حکمت است در این بوی پیرهن که تو داری

کجاست شهر و دیار و کجا بود وطن تو

خوشا به مردم آن شهر و آن وطن که تو داری

مرا غلام خودت کن که هیچ خواجه ندارد

چنین غلام هنرپیشه چو من که تو داری
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #75
مبتلا


من آن مرغم که افکندم بدام صد بلا خود را

به یک رو از پی هنگام کردم مبتلا خود را

نه دستی داشتم در سر، نه پائی داشتم در گل

بدست خویش کردم اینچنین بی‌دست و پا خود را
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #76
زلف تو
چو سوخت خال تو دل، عاشقان، یکدله را

به باغ لاله دگر خورد داغ باطله را

ز کاروان جنون دل گرفت و داد به زلف

شریک دزد ببین و رفیق قافله را

دلم به زلف تو، بر ابروی تو سجده کند

بلی، کنند دل شب، نماز نافله را

به سر کنم پس از این طی راه منزل عشق

دگر چه رنجه دهم پای پر آبله را
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #77
ناز کن
ناز کن، ناز، که نازت به جهان می‌ارزد

بـ ــوسه‌ای از لب لعلت بروان می‌ارزد

بگشا غنچهٔ لب را بنما بر همه کس

یک شکر خنده که با روح روان می‌ارزد

رخ و زلف و خط و خالت به گلستان ماند

چه گلستان که به صد باغ جنان می‌ارزد

ای صبوحی پس از این جای تو و میخانه

زانکه خاکش بهمه کون و مکان می‌ارزد
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #78
تعبیر خواب پریشان
آهوی چشم تو نازم که چو نخجیر کند

شیر را گیرد و در زلف تو، بزنجیر کند

تکیه بر گوشهٔ ابرو زده چشمت، آری

ترک، چون م**س.ت شود، دست به شمشیر کند

بی سبب خون من آن ابروی پیوسته نریخت

رنگ را خواست که پاک از دم شمشیر کند

دیده‌ام خواب پریشانی و، هر کس شنود

بر سر زلف پریشان تو، تعبیر کند
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #79
تصویر
مصوّر آمد و روی تو را چو ماه کشید

قلم چو بر سر زُلفت رسید، آه کشید

چو دید چاه زنخدان دلفریب تو را

دوباره یوسف بیچاره را به چاه کشید

کمان ابروی ناز تو را به آن سختی

کشید گر چه به آسان ولی، دو ماه کشید
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #80
قند لعل
ره دلرا بتا زان شوخ چشم م**س.ت رهزن زن

بعیاری زُلفت خویش را غافل بمخزن زن

نقاب پرنیان را برفکن از چهر آذرگون

شرر از چشمه خورشیدوش بر مرد و بر زن زن

رقیب بوالهوس در بزم از روزن نظر دارد

کمان ابرو خدنگی برد و چشمانش ز روزن زن

اگر خواهی نما شیرین مذاق عاشقانت را

ز قند لعل خود کام صبوحی را یک ارزن زن
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا