• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 778
  • بازدیدها 33,705
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,836
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #221
بابک گفت:
- به اندازه کافی آش و لاشش کردی. از درد به خودش مچاله شده مردک ترسو، دیگه می‌خوای چی نوش جونش کنی؟ ارزشش رو نداره.
صدای شرمنده علی تو گوشم زنگ زد:
- من و پوریا می‌بریمش کلانتری. مقصر من بودم بهش اعتماد کردم و آوردمش.
- بعداً به خدمت تو یکی هم می‌رسم. آسیاب به نوبت!
کاش می‌شد بفهمم چرا تا این حد تعصب نشون می‌داد؟! نگاه‌ها روم سنگینی می‌کرد.
- چرا چشم‌هاش رو باز نمی‌کنه سحر؟
این صدای غمگین رادوین بود.
- بیهوش شده. فکر کنم داروی خواب‌آور بهش داده.
فریاد زد:
- لعنـت به مـن! بلایی سرش بیاد من چه خاکی تو سرم بریزم؟ این ع*و*ض*ی رو زودتر تحویل پلیس بدین تا به جرم قتلش اعدامم نکردن. بارانو ببرین تو ماشین، می‌برمش بیمارستان.
لحن بی‌نهایت خشمگین و جدی آریا نزدیک‌تر می‌شد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,836
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #222
- اینجوری نگام نکن، نمی‌دونم چی بگم. روسیاهم، شرمنده‌م.
- اونی که باید عذرخواهی کنه منم، جشنت واسه من... .
- به جهنم که خراب شد! سلامتی تو مهم‌تره یا جشن؟ مقصر بودم اون آدمو به خونه‌‌م راه دادم.
نگار دلجویی کرد.
- تو از کجا خبر داشتی اون آدم پست فطرتیه رادی؟
عصبانی بود. سرش رو به دو طرف حرکت داد.
- همه از دوست و آشناهامون بودن. همه‌شون رو می‌شناختم، ولی اون بی‌غیرت... .
- تقصیر علی بود سرخود یارو رو آوردش. تو که دعوتش نکرده بودی. حالا هم ولش کن. خطر از بیخ گوش همه‌‌مون گذشت.
- کجاست؟
نگاهم کردن. نگار پرسید:
- کیو می‌گی؟
بزاقم رو فرو دادم.
- اون یارو.
رادوین با فکی منقبض شده جواب داد:
- بردنش کلانتری. بازداشته.
تقه‌ای به در خورد و پشت بندش قامت بلند اون نمایان شد. برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,836
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #223
- فعلاً تو بازداشته. شکایت تنظیم کردم.
پلک‌هام واسه باز شدن تنبلی می‌کرد. ادامه داد:
- البته نیاز به امضای شخص شاکی داره.
زبونم چرخید.
- من شکایتی ندارم.
سکوت کوتاهی اتاق ماشین رو پر کرد. صدای رادوین رو نزدیک به خودم شنیدم.
- چرا؟!
پلک زدم. به پهلو چرخیده بود. چشم‌های خسته‌‌م چراغ برق‌های بیرون رو دنبال کرد. کم رمق ولی جدی گفتم:
- اگه بناست یه نفر با شکایتی که ازش شده آدم بشه که خیلی وقت پیش می‌شد، با شکایت هیچ چیز جز دردسر به وجود نمیاد.
اون اخم کرد. نگاهش روم و از طرفی شش دونگ حواسش به جلو بود. رادوین گیج شد.
- دردسر؟!
- کش نده رادی. باران خسته‌ست یه چیزی گفت، بعداً صحبت می‌کنیم.
مصمم به سمت نگار برگشتم.
- من چه خسته باشم و چه رو فرم حواسم هست چی می‌گم. بهتر می‌دونی نیازی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,836
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #224
نیشخندی زدم و نگاهی به خان دایی غیر کنترلش انداختم و به لجبازی پلک‌هام خاتمه دادم. اصلاً نمی‌شد رفتارهاش رو سنجید و پیش‌بینی کرد. یک روز گرم و یک روز سرد، یک روز آروم و یک روز طوفانی... . گاهی اوقات مثل رفتار امشبش سیصد و شصت درجه تغییر می‌کرد، گاهی به اندازه همون زاویه تو جلد خشک و سرد بودنش می‌رفت. زیاد طول نکشید که با ترمز ناگهانی‌ش، نگار فوری گونه‌ش رو بـ ـوسید.
- خستگی حسابی عصبیت کرده‌ها! مرسی بابت همه چی دایی جون. بریم باران. خداحافظ دایی.
در رو نیمه‌ باز گذاشته بود و قبل این‌که پاش رو روی آسفالت بذاره، صدای رنجور و فوق‌العاده دستوریش رو شنید و تعلل کرد.
- تو برو، من با دوستت کار دارم.
نگار اجمالی نگاهم کرد و نامحسوس و تأسف‌بار سرش رو به طرفین حرکت داد.
- در رو باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,836
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #225
هیچ‌کس نبود جلوی ریزش آن قطره‌های سرخود را بگیرد. خودش بود و خودش، خودش بود و غرورش... . هر بار با انگشت‌های دست برابر ریزش آن‌ ممانعت ایجاد کرد تا حدی که سوخت‌، ماند و جامد شد. هر چند اگر یک قطره شمع معمولی بود، پس از بسته شدن پاک می‌شد و ردی هم از خود باقی نمی‌گذاشت.
نگاهش را به هوای گرگ و میش روبه‌رو دوخت که در حال از هم پاشیدگی بود، مثل مکنونات قلبش، مثل غرور و تمام وجودش... . با اینکه چشم از او گرفته و برگشته بود، به مشقت پرده خیس چشمانش را کشید. این دختر با او چه کرده بود؟!
همزمان با بسته شدن در ماشین، بهانه‌ای دیگر همراه با صدای دل خاموش ماند و تار و پود دیدگانش از هم گسست و یک پرده برداشته شد. با درد پلک‌هایش روی هم رفت و قطره‌ای از سوی پرده گشوده شده از گوشه پلک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,836
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #226
دکمه‌های پیراهنش را باز کرد. لاغر شده بود. کارش فقط شده بود ساعت‌ها خیره به نقطه‌ای نامعلوم که در چشم و ذهن هر نظاره‌گری می‌گذشت چه موجود اعجاب‌انگیزی در آن نهفته که نگاه آریای مجد را جلب خود کرده!
ماه‌ها زمان دو ساعت باشگاهش به یک ساعت ختم می‌شد. برنامه‌های استخر و کوه‌نوردی رفتنش از هم پاشیده بود. مردی که از روی رغبت و آگاهانه، داوطلبانه در عملیات‌های مهم نظامی شرکت می‌کرد، حال رفتن به آن عملیات‌ها برایش مایه بغرنجی بود. اوایلش گمان داشت با این عمل همه‌ چیز مثل یک معجزه فراموشش می‌شود، اما پاک که هیچ، بدتر هم گشت. احساس می‌کرد فرسنگ‌ها از باران فاصله دارد.
نور آفتاب داخل اتاق اذیتش کرد. دلش تاریکی می‌خواست. حال که احساس و زندگی‌اش رو به تیرگی و تباهی بود، آفتاب را بهر چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,836
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #227
«حالم از تو و هم جنسات به هم می خوره مرتیکه روانی رذل! یک روز چوب این کارت رو می‌خوری.»
"انقده حالم خرابه که اگه با کسی چیزی بگم از رازم"
"بدون این‌که خودم خواسته باشم تو رو از چشم همه می‌ندازم"
«راز» بابک جهانبخش
دستش پیش رفت و روی سیم‌ها لغزید. دستانش بی‌محابا شروع به نواختن کرد. بغض با وجود فشاری که هر لحظه به آن افزوده می‌شد، امانش نمی‌داد تا تمرکز کند. با صدایی که تلفیقی از همان حالت بود حینی که صوت کوبنده و گیرای باران مدام در سرش اکو می‌شد‌، ناخودآگاه شروع کرد.
- ببین چقدر تغییر کردم با وقتی‌ که عـاشق نبــودم.
«برو فقط دعا کن به جناب سرهنگ چیزی نگم که از پشیمونی تو سرت نکوبی. کاری می‌کنم به پاهام بیفتی!»
- بعد از تو یک ثانــیه حتـی اون آدم ســابق نبـودم.
صدای مملوء...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,836
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #228
فصل دوازدهم
«باران»
از آغـ ـوش گرم و صمیمی عمه جدا شدم.
- چه شانسی که یادی از ما کردی خانم خانما!
حینی که به سمت پذیرایی می‌رفتیم با لبخند ماتی بر لب گفتم:
- شرمنده‌م نکن عمه! پای قولم موندم.
روی مبل نشستیم.
- غافلگیرم کردی.
پای چپم رو روی پای راست گذاشتم و به پشتی مبل تکیه دادم.
- رفته بودم کتابخونه، دلم هوات رو کرد و اومدم.
- پس قربون اون دلت که تو رو کشوند اینجا!
- عمه!
چشمک بامزه‌ای زد و ریز ریز خندید.
- راحت باش، کسی خونه نیست.
شالم رو از سرم برداشتم و نظری به اطرافم کردم.
- بهرام کجاست؟
- والا به قول خودش رفته خونه دوستش پدرام درس بخونه. خبر نداره که نمی‌تونه منو سیاه کنه!
- چی شده؟
انگشت‌هاش رو قلاب هم کرد و دلخور جواب داد:
- این دوستش پدرام یه سی‌دی بازی بهش داده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,836
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #229
- نه قشنگم. خورشتم آماده‌ست. برنج هم تا چهل دقیقه دیگه آماده می‌شه.
مهربون نگاهش کردم و کنترل تلویزیون رو از میز مجاور برداشتم و در حال بالا و پایین کردن کانال‌ها شدم و روی شبکه پنج نگه داشتم. نماهنگ یکی از خواننده‌های معروف سنتی در حال پخش بود. از آهنگ‌های این خواننده زیاد نشنیده بودم، اما بدم نمی‌اومد کارهاش رو دنبال کنم. آخر نماهنگ که رسید، نگاهم به نام خواننده و ترانه‌‌ش معطوف شد. صدای زنگ در حواسم رو پرت کرد. عمه برنج‌ رو آبکش می‌کرد و گفت:
- بی‌زحمت در رو باز می‌کنی عزیزم؟
کنترل رو کنارم گذاشتم و بلند شدم. اول از چشمی در نگاه کوتاهی انداختم و جا خوردم. عمه مهمون داشت؟ ولی نه، سرزده اومده بود، وگرنه حتماً بهم می‌گفت. دستم رو روی دستگیره گذاشتم و به سمت خودم کشیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,836
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #230
عصبی شد.
- نمی‌دونی؟! خجالت نمی‌کشی تو روم وایمیستی؟ پسر ساده‌لوح من دوستت داشت. منم با خودم گفتم دختر خواهرمه و محاله ردمون کنه. تو چی‌کار کردی؟ با یه نه زندگی پسرمو زیر و رو کردی. سهیلم چی کم داشت؟ از لحاظ کار و کاسبی و قیافه که چیزی کم نداشت، خیلی دلتم می‌خواست! اینقدر خاطر توی آب زیر کاه رو می‌خواست که‌ تا آخر عمر خوشبختت کنه و زیادت هم بود، ولی می‌دونی چیه؟ خوب شد قبول نکردی؛ چون لیاقت پسرمو نداشتی، فقط از این ناراحتم که اون نمی‌تونه فراموشت کنه، وگرنه صد سال سیاه نمی‌خوام به پات بیفتم بله رو ازت بگیرم. حیف پسرم! حیف پسرم که به خاطر توی احمق خودشو داغون می‌کنه.
شک داشتم این آدمی که نیمی از ظاهرش به مامان رفته بود خاله‌‌م باشه. خدایا! چرا بعضی از بنده‌هات بد شدن؟! به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا