- تاریخ ثبتنام
- 10/4/19
- ارسالیها
- 927
- پسندها
- 11,836
- امتیازها
- 29,073
- مدالها
- 15
سطح
19
- نویسنده موضوع
- #221
بابک گفت:
- به اندازه کافی آش و لاشش کردی. از درد به خودش مچاله شده مردک ترسو، دیگه میخوای چی نوش جونش کنی؟ ارزشش رو نداره.
صدای شرمنده علی تو گوشم زنگ زد:
- من و پوریا میبریمش کلانتری. مقصر من بودم بهش اعتماد کردم و آوردمش.
- بعداً به خدمت تو یکی هم میرسم. آسیاب به نوبت!
کاش میشد بفهمم چرا تا این حد تعصب نشون میداد؟! نگاهها روم سنگینی میکرد.
- چرا چشمهاش رو باز نمیکنه سحر؟
این صدای غمگین رادوین بود.
- بیهوش شده. فکر کنم داروی خوابآور بهش داده.
فریاد زد:
- لعنـت به مـن! بلایی سرش بیاد من چه خاکی تو سرم بریزم؟ این ع*و*ض*ی رو زودتر تحویل پلیس بدین تا به جرم قتلش اعدامم نکردن. بارانو ببرین تو ماشین، میبرمش بیمارستان.
لحن بینهایت خشمگین و جدی آریا نزدیکتر میشد.
-...
- به اندازه کافی آش و لاشش کردی. از درد به خودش مچاله شده مردک ترسو، دیگه میخوای چی نوش جونش کنی؟ ارزشش رو نداره.
صدای شرمنده علی تو گوشم زنگ زد:
- من و پوریا میبریمش کلانتری. مقصر من بودم بهش اعتماد کردم و آوردمش.
- بعداً به خدمت تو یکی هم میرسم. آسیاب به نوبت!
کاش میشد بفهمم چرا تا این حد تعصب نشون میداد؟! نگاهها روم سنگینی میکرد.
- چرا چشمهاش رو باز نمیکنه سحر؟
این صدای غمگین رادوین بود.
- بیهوش شده. فکر کنم داروی خوابآور بهش داده.
فریاد زد:
- لعنـت به مـن! بلایی سرش بیاد من چه خاکی تو سرم بریزم؟ این ع*و*ض*ی رو زودتر تحویل پلیس بدین تا به جرم قتلش اعدامم نکردن. بارانو ببرین تو ماشین، میبرمش بیمارستان.
لحن بینهایت خشمگین و جدی آریا نزدیکتر میشد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش