• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 778
  • بازدیدها 33,628
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,719
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #751
جرقه‌های حاصل از حریق چوب‌ها به فضای بسته خانه روح بخشیده بود. آکنده از آسایشی ناب که خوش‌تر در نگاه او می‌رقصید و خوش‌ترین حرارت که با هرم نفس‌هایی که با او پیمان تعهد بسته بود، جسم که نه تمام هستی‌اش را جلا می‌داد. آنقدر دلکش که گویا بدنش را ساعت‌ها مشت و مال داده باشد. پلک‌هایش نیمه باز بود که دست آریا پتو را روی تنشان کشید و انگشتانش را چفت انگشتان دست چپ باران کرد. هوا را به بینی فرستاد و سر باران هماهنگ با فراز قفسه سینه او حرکت کرد.
- درد نداری؟
مژه بر هم زد. چشمانش خمار بود و ذهنش پرت عالم بیداری... .
- چطور؟
صدایشان را زیر و رسا به گوش هم می‌رسانیدند.
- تو سوپ ادویه کم ریخته بودم که ضرر به قلبت نرسه.
خمیازه‌اش برخاست و بر حنجره‌اش باد کرد.
- قضاوتت کردم آشپزیت صفره.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,719
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #752
- همون بهتر که رهام کردی؛ چون دیگه نمی‌تونستم تو چشمات نگاه کنم، حتی الآنم... .
- من رفتم تا آرامش داشته باشی.
- آروم نشدم باران! نیستم، ولی تو باش!
بزاقش را بلعید و عطر مردانه‌اش را به شامه فرستاد.
- تو آروم باش تا ازت یاد بگیرم و دلم قرص بشه اونی که برات می‌تپه هم آرومه. حواست بهش باشه؛ چون قلب من هم کنار قلب تو می‌تپه.
سیبک گلویش جنبید و پلک زد. در همه حال با اختیار خود سکوت می‌خرید و شنونده حال درون دیگران می‌شد. اکنون با اجبار، علاوه بر سکوت باید خریدار حال مردی می‌شد که برای پایدار ماندن در امتحان زندگی، جبر زیادی کشید، مانند او که سکوت بهای هنگفتش بود. با کج کردن سر و تکیه چانه‌اش به بازوی او لب زد:
- پذیرفته می‌شه آقای شیر!
کره چشمانش به صورت باران چرخید و مؤکدا زبان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,719
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #753
نگاهش را هوشمندانه از نگاه ساکت و مضطر آریا برداشت و به شیئی که روی مبل تک نفره قد علم کرده بود، توقف کرد. خیرگی‌اش به آن شیء، آریا را به سمت چپش کنجکاو کرد. به دنبال آن رو گرداند و به حالت متزلزلی لب به پرسش زد:
- گیتار؟
باران سر تأیید جنباند و خبیثانه پا روی پا انداخت.
- می‌خوای بزنم؟
- ساز زدنت بهم آرامش می‌ده.
خط دیدگان آریا را که به گیتار زل زده بود دنبال کرد و صمیمانه گفت:
- خریدمش تا اون آهنگی رو که جشن تولد رادوین زدی گوش کنم.
به او مایل شد. استفهام آمیز پلک‌هایش را ریز کرد.
- فقط اون آهنگ؟
- آره.
نورهای آباژور نشیمن به طور همزمان قطع شد و نور شومینه سخاوتمندانه قسمتی از روشنایی خانه را تأمین کرد. با سخن آریا حواسش را به او داد.
- پس بمونه واسه فردا.
به‌راستی داشت طفره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,719
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #754
طنین تپش قلب، جانش را به نوسان انداخت. ساعدش به آهستگی حرکت لاک‌پشت‌ فرود آمد و چشم‌های آریا را رصد کرد. در تحیر بود چرا کوبش قلبش برای هرچیزی که به آریا ختم می‌شد به جای درد، درمان دارد؟ چرا به جای خطر، امنیت دارد؟ چرا به جای رنج، لذت دارد؟ چرا به جای دافعه، جاذبه دارد؟ فاصله‌اش را کوتاه کرد تا سهم بیشتری از عطر مسخ‌کننده حلالش را به مشام برساند. تنش را جلو برد و حرارت بدنش را حس کرد. سرش را کنار گوش او برد. دلش کمی دیوانگی می‌خواست. نجوا کرد:
- اون‌وقت عالی می‌شه همه چی رو از دید تو می‌بینم.
کمی شیطنت... .
- تا بفهمم چندبار و تو چه موقعیت‌هایی واسه ساقط کردنم با هستی درافتادی.
و کمی بیشتر عشق... .
- و بفهمم واسه مخفی کردن حست از من چقدر با خودت جنگیدی.
سرش را عقب برد که گودی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,719
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #755
آریا باغچه را دید زد. دورتر نمی‌رفت تا او در تاریکی گم نشود. نگاهش به دنبال آریا به تفحص مشغول بود که صدایی زیر ماشینش شنید. رو گرداند و ابرویش را جمع کرد. یحتمل صدا از داخل بدنه برآمده لاستیک ماشین ایجاد شده بود. قدم از قدم برداشت، خم شد و جسمی را که لابه‌لای فرو رفتگی چرخ سمت راننده وول می‌خورد، یافت. حینی که نگاهش به یک جفت تیله براق بود، گفت:
- دزد رو پیدا کردم.
آریا شتاب‌زده گوشی را به سمت او چرخاند و با گام‌های بلندش به او رسید و مسیر نگاهش را دنبال کرد. کف دستش را بر زمین نهاد و سرک کشید. فلاشر که روی جسم افتاد، صدای میوئش بلند شد. اخمش باز شد و متعجبانه لب زد:
- چه دزد آب زیر کاهی!
ماشین را دور زد و با نشستن بر زانوهایش دست انداخت و محتاطانه بدن منقبض و قوز شده گربه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,719
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #756
ارتباط خاصی میان نگاهش و آسمان امشب برقرار شده بود. آسمان امشب بی‌پرده به او فاش کرد که در این زندگی مشترک نتوانسته بود ابرهای سیاه را کنار بزند که ماه را تابان ببیند. او شانس دیدن ماه را از دست داده بود. گربه از دستش فرار کرد و نگاهش جلب او شد. با میل کاسه شیر را لیس می‌زد و سر و صدا کنان دلی از عزا درمی‌آورد. تبسم کم‌جانی بر صورت محزونش نقش بست. دستی دور مچش نشست.
- سردت نشه.
سرش را به سمت او خم کرد. فانوس کوچکی کنارشان نور می‌زد و اشعه طلایی‌اش در چشمان آریا منعکس می‌شد. در آن دو گوی کهکشانی خودش را چو سایه دید. زمزمه‌وار گفت:
- حاضرم سرما رو احساس کنم تا گرمای تنت رو.
نگاه آریا از سکوت پر شد. گویا می‌دانست در دل غصه‌دار او حرف‌هایی تازه تلنبار شده‌، حرف‌هایی که هرکار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,719
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #757
- من یه چیز بردم و تو همه چیز...بعد از این همه فراز و نشیب اومدی که خودخواهانه کنارم بمونی نهایت پیروزیه. تو از نقطه امن و محدودیت دراومدی و حالت‌های مختلف رو تجربه کردی که به اینجا رسیدی. برنده واقعی تویی. اون موقع که خواستی از هم دور باشیم این‌قدر عصبانی بودم که فکر می‌کردم به راحتی به هم برنمی‌گردیم، اما به مرور فهمیدم خواسته‌ت از روی حس سرکشی نبوده. تو، تو بدترین شرایط درست‌ترین تصمیم رو گرفتی.
ندای مهاجم قطع شد. گوش‌هایش هر جمله آریا را تفسیر می‌کرد، تشنه و مسرور در کوچه احساسش قدم می‌زد که پشت دستش از شیرینی محبتی که مردش کاشت، آتش گرفت. قلبش گنجایش جوانمردی او را نداشت، اما این مرد کمر همت بسته بود تا روی شیدایی او را نبیند، کوتاه نیاید. حال با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,719
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #758
برابر آینه صورتش را وارسی کرد. پوستش با استفاده از مراقبت پوستی پس از حمام اندکی سرحال شده بود. از کیف لوازم، کرم سبک روز را دستش گرفت و درِ تیوپش را چرخاند. روی پیشانی، گونه‌ها و چانه‌اش پخش کرد و با رژگونه هلویی و رژ بنفش یاسی، رضایت خود را از ظاهرش برانگیخت. با وجود یقه هفت بلیز‌، پلاک نمادینش با گوشواره‌های نگینی میخی جلوه مقبول‌تری داشت. سراغ موهای خشک و شلاقی‌اش رفت. آن را با شانه صاف کرد و با دو بافت متوسط به پشت سرش گیره زد. صندل همراهش نبود. از جوراب کالج مشکی استفاده کرد. کمی از ادکلن سردش را دور گردن و مچش زد و به پذیرایی بازگشت.
بوی فلفل دلمه و ادویه پخته شده، شامه‌اش را بازی گرفت. تداوم عزت نفسی که با برخورد آریا حفظ شده بود، گویی پاهایش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,719
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #759
صدای تایمر فر، او را بیدار کرد. دست‌هایش را از زیر چانه برداشت و دستکش به دست، غذا را چک کرد که پنیر سطحش یک دست طلایی شده بود. در فر را بست و راهی اتاق شد. پالتویش را برداشت و به جای شال، از کلاه استفاده کرد. نگاهش به دو سجاده که خورد، لبخندش رنگ گرفت. سجاده‌‌‌هایی که هرکجای کره خاکی همراهشان بود، به نیت نماز شکر پهن شد. شکر از به خیر گذراندن عاقبت شوم... . وقتی نمازهایشان را هم‌پای هم به جا می‌آوردند، حس خوشایندی به سمتش می‌وزید. احساس ویژه‌ای از شمیم محمدی که در اتاقک پشت کتابخانه آریا یافته بود.
از خانه بیرون شد. به محض لمس باد، مژه‌ها روی هم خوابید و خرامان به آسمان گشوده شد. هاله‌ای از اشعه خورشید به دریا جلا داده بود، باران نمی‌بارید و طوفانی در کار نبود. قسمتی از آسمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
927
پسندها
11,719
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #760
رعشه‌ خفیفی از جسمش رد شد. چشمان اندیش‌گرش معطوف دست دراز شده دختربچه و سیمای مردی شد که نگرانی نگاه و اخم ابروهایش تناسخی با ظاهر صورتش نداشت. گیرنده‌هایش فعال شد و به محض ارسال پیام، گوشت لبش را گزید. خون به مویرگ‌های صورتش حمله‌ور شد. متحیرانه دست دخترک را آرام فشرد و صدایش را بم‌تر کرد تا تمرکزش از وضعیت مخاطره‌آمیز درونش پرت شود.
- سلام خانم موشه.
دخترک خندید و رو کرد به آریا و با شعف گفت:
- من و داداش آریا شدیم تام و جری. چون من کوچولو موچولوئم جری شدم و داداشی چون گنده‌س شده تام.
با تک سرفه‌ای نفس حبسش را مقطع فرستاد و سفیهانه رو به آریا سر جنباند:
- آفرین، آفرین!
- قشنگ شدیم؟
بزاقش را قورت داد. سرفه دیگری کرد و چشم از دو صورتک خندان و جدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا