- تاریخ ثبتنام
- 10/4/19
- ارسالیها
- 927
- پسندها
- 11,719
- امتیازها
- 29,073
- مدالها
- 15
سطح
19
- نویسنده موضوع
- #751
جرقههای حاصل از حریق چوبها به فضای بسته خانه روح بخشیده بود. آکنده از آسایشی ناب که خوشتر در نگاه او میرقصید و خوشترین حرارت که با هرم نفسهایی که با او پیمان تعهد بسته بود، جسم که نه تمام هستیاش را جلا میداد. آنقدر دلکش که گویا بدنش را ساعتها مشت و مال داده باشد. پلکهایش نیمه باز بود که دست آریا پتو را روی تنشان کشید و انگشتانش را چفت انگشتان دست چپ باران کرد. هوا را به بینی فرستاد و سر باران هماهنگ با فراز قفسه سینه او حرکت کرد.
- درد نداری؟
مژه بر هم زد. چشمانش خمار بود و ذهنش پرت عالم بیداری... .
- چطور؟
صدایشان را زیر و رسا به گوش هم میرسانیدند.
- تو سوپ ادویه کم ریخته بودم که ضرر به قلبت نرسه.
خمیازهاش برخاست و بر حنجرهاش باد کرد.
- قضاوتت کردم آشپزیت صفره.
-...
- درد نداری؟
مژه بر هم زد. چشمانش خمار بود و ذهنش پرت عالم بیداری... .
- چطور؟
صدایشان را زیر و رسا به گوش هم میرسانیدند.
- تو سوپ ادویه کم ریخته بودم که ضرر به قلبت نرسه.
خمیازهاش برخاست و بر حنجرهاش باد کرد.
- قضاوتت کردم آشپزیت صفره.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.